💠 #درسهایی_از_سیره_علما
🔸عالمی که کارگری را افتخار میدانست
🔹مرحوم آقای نجفى قوچانى با بیانی شیرین و جذاب به روایت سرگذشتی از خود برای امرار معاش می پردازد و می آورد: در ایامى که مشهد مقدس تحصیل میکردم یکشب نان نداشتم و از کسى هم قرض گرفتن فراهم نشد با خود گفتم: با یکشب، بیغذا ماندن آدمى نمیمیرد و بلکه بیش از این را هم باید طلبه منتظر باشد، رفتم به آسودگى کتابها را باز کردم و مشغول مطالعه شدم ، ساعت سه نصف شب آخوندى با یک نفر سرباز وارد حجره شدند آن آخوند گفت: این شخص میخواهد صیغه عقدی بخواند و من از طرف زن وکیلم و تو هم از طرف این مرد وکیل باش که صیغه را اجرا کنیم، بعد از اجراى صیغه آن مرد یک قِران و نیم نزد آخوند گذاشت و ایشان هم نیم قِران را به ما دادند و رفتند. من هم نیم قِران را بردم نان و خورش گرفتم و آوردم، به حضرت رضا علیهالسلام عرض کردم که قربان غیرتت گردم یکشب را هم نگذاشتى در جوار تو گرسنه باشیم .
🔹صبح رفیقم آمد و از بیپولی شکایت کرد. گفتم: اگر طلبهای، بیا مثل طلاب قدیم باشیم. گفت : چهکار بکنیم؟ گفتم: برویم به کارگرى. هرکدام سه قران قرض کردیم و ابزار کارگری گرفتیم و به یک روستایی رفتیم و با اهالی آنجا صحبت کردیم، گفتند: ما فقط روزى به هرکدام یک قران و نیم با مخارج میدهیم، ما ناچار راضى شدیم و شروع به کار کردیم. غروب روز دوم دیدیم یکى از طلاب همولایتی از صبح در جستجوى ما بوده، بعد از خطاب و عتاب زیاد، گفت: من مأمورم که شمارا ببرم. این ننگ و عار است که طلبه کارگری کند. گفتم: خیر ، ننگ نیست ، بلکه این کار پیغمبران و پیشوایان و مایه سرفرازى و افتخار است .
📘 داستانهای از فقرایی که عالم شدند
📢کانال رسمی هفتهنامه افق حوزه
🔰https://eitaa.com/joinchat/2004287493Cf5efeeb593
🌿🌺﷽🌿🌺
💚ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ شیراز ﺑﻮﺩﻡ. ﺳﺎﻝ ١٣٤٠، ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان یک ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ. ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکی قشقایی، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ. ﻣﺎ ﮐﺘﺎﺑﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍ اناﺭ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ اصفهان ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ. معضلی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ، ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ می خواندم.
ﺗﻮ اصفهان ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ. خانم ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ بی حوﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ!
ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ می گفت ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ؟ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ. ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ ﻣﻌﻠﻤﻤﺎﻥ.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ می خوردم ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ!
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ!
ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺁﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ. ﻟﺒﺎس های ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ. می دوﻧﺴﺘﻢ ﺟﺎی من ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ!
ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ، ﻣﺸﻖ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ.
ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ ﭼﯿﺴﺖ!
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖ ﻫﺎ.
ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﯾﺎ ﺧﻂ می زﺩﻥ ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽ ﺯﺩ.
ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ می نوﺷﺖ. ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ؟
ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﻋﺎﻟﯽ!💚
ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ. ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ. ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ. ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ﺑﯿﺴﺖ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ همین طور ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ.
💚ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ.
ﭼﺮﺍ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ؟
ﺑه جای خوب بگوییم عالی
به جای ای بد نیستم بگوییم الحمدلله
همیشه بهترین و قویترین کلمات را انتخاب کنیم ،زیرا کلمات ما سرنوشت ساز هستند.
✅ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ امیرمحمد نادری قشقایی، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎسی ﻭ ﻋﻠﻮﻡ ﺗﺮبیتی ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻛﻨﺖ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ
#اسرارالهیآرامش 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
Join🔜 @mohandesi_fekr1
🌺🌿🌺🌿
💠 #درسهایی_از_سیره_علما
🔸تواضع علمی میرزای قمی در باقی ماندن قوه اجتهاد
🔹هنگامیکه میرزای قمی به سنّ پیری رسیده بود، روزی سید محمد مجاهد به قم سفر کرد. میرزا زمانی که متوجه ورود آقا سید محمد به قم شد، شبی ایشان را با جمعی از علماء دعوت کرد به منزلش و با ایشان و سایر علماء به بحث و صحبت علمی مفصلی پرداخت و پس از این مباحث فرمود: غرض از دعوت شما عزیزان و مکالمات علمیّهای که صورت گرفت این بود که بنده به سنّ پیری رسیده و قوای من به تحلیل رفته، نگران بودم که قوه اجتهادم هنوز باقی است یا خیر لذا خواستم با شما قدری صحبت کنم تا شما کیفیت علمی مرا ببینید و تشخیص دهید که قوّه استنباط و ملکه اجتهادم باقی است یا ضعیف شده است؟
🔹آقا سیّد محمد که از تواضع و احتیاط میرزای قمی شگفتزده شده بود، پس از صحبتهای ایشان فرمود: اگر ملکه استنباط این است که شما دارید پس من و امثال من هیچ قوه استنباط نداریم.
📘 داستانهایی از علماء
📢 کانال رسمی هفتهنامه افق حوزه
🔰http://Eitaa.com/ofogh_howzah
💠 #حدیث_روز
مقدمه اهمیت احترام بزرگان
🔸پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: مَن أكرَمَ فَقيهاً مُسلِماً لَقِيَ اللَّهَ يَومَالقِيامَةِ وهُوَ عَنهُ راضٍ ومَن أهانَ فَقيهاً مُسلِماً لَقِيَ اللَّهَ يَومَالقِيامَةِ وهُوَ عَلَيهِ غَضبانُ.
🔹هركس، فقیهى را احترام كند، روز قیامت خدا را ملاقات میکند؛ درحالىكه خدا از او خشنود است و هركس فقیهى را اهانت کند، روز قیامت، خدا را ملاقات میکند؛ درحالیكه خدا بر او خشمگین است.
📚 بحارالأنوار: ج ۲، ص ۴۴، ح ۱۳
📢کانال رسمی هفتهنامه افق حوزه
🔰https://eitaa.com/joinchat/2004287493Cf5efeeb593
محدث نوری در خاتمه مستدرکالوسائل به نقل از ملاصالح مازندرانی مینویسد:
«من حجّت بر همه طلاب هستم.
زیرا به لحاظ فقر، کسی از من فقیرتر نبود و اوقاتی بر من گذشت که جز نور مستراح نوری [برای مطالعه] نداشتم.
اما به لحاظ حافظه و ذهن، کسی وضعش بدتر از من نبود! به صورتی که گاهی راه خانه ام را گم می کردم و نام فرزندانم را فراموش می کردم. سی سال از عمرم گذشته بود که به آموختن الفبا پرداختم! آن قدر کوشش کردم تا خدا آن چه را دارم به من تفضّل فرمود.» !
📗خاتمه مستدرکالوسائل، ج۲، ص۱۹۷.
آیت الله العظمی جوادی آملی:
«مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدّين جبل عاملی (رضوان الله تعالی عليه) در شرح حال بعضی از صحابه و بزرگان، نقل می كند كه بعضی از اصحاب و بزرگان علم و دين و سير و سلوكْ برنامه ها را در منزل تقسيم می كردند. يعنی اعضای خانواده در شبانه روز اين خانه را روشن نگاه می داشتند. هنگام شب چنين نبود كه همهی اعضای خانواده بعد از خوردن غذا تا صبح بخوابند؛ بلكه نگهبانی می دادند. مثلا ً مقداری از شب را يكی مشغول عبادت و درس و بحث و تلاوت و دعا بود و ديگری می خوابيد، سپس ديگری بر می خاست و به #عبادت می پرداخت و اولی می خوابيد. به دنبال آن سومی بر می خاست و به عبادت می پرداخت. به گونه ای كه جز #نام_حق در اين خانه چيز ديگری برده نشود.گاهی از يك خانواده، شخصيتی چون #شيخ_انصاری؛ يا انسان كاملی چون #بحرالعلوم تربيت می شود، كه محصول زحمات چندين سالهی گذشتگان و نياكان آنان است. خدای سبحان به رايگانْ فردی #ممتاز را به خانواده ای مرحمت نمی كند. آنان سعی می كردند كه خانه را هميشه روشن نگهدارند و چيزی كه خلاف رضای حق است در آن خانه انجام نشود، تا كم كم آن خانه بتواند #مركز نورانيت باشد و سرانجام شهری را روشن كند.
"خانه ای كه در آن #قرآن خوانده می شود و دين در آن خانه حاكم است، برای فرشتگان، مانند ستاره های آسمان برای اهل زمين نورافشانی می كند." [١]»
[١]الکافی ج٢ ص۶١۰
منبع: حکمت عبادات ص ١٩٢
در راه مشهد شاه عباس
تصمیم گرفت دو بزرگ را
امتحان کند!!
به شیخ بهایی که اسبش
جلو میرفت گفت:
این میرداماد چقدر بی عرضه
است اسبش دائم عقب می ماند.
شیخ بهائی گفت:
کوهی از علم و دانش برآن
اسب سوار است، حیوان کشش
اینهمه عظمت را ندارد.
ساعتی بعد عقب ماند،
به میر داماد گفت:
این شیخ بهائی رعایت نمیکند،
دائم جلو می تازد.
میرداماد گفت:
اسب او از اینکه آدم بزرگی
چون شیخ بهائی بر پشتش
سوار است سر از پا نمی شناسد
و می خواهد از شوق بال در آورد.
این است "رسم رفاقت..."
در "غیاب" یکدیگر" حافظ آبروی" هم باشیم.. @gape-khodemani
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌷 راز و رمز توفیقات 🌷
مرحوم آیت الله مروّج حکایتی لطیف و شنیدنی از ویژگی های اخلاقی مرجع عالیقدر مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی (اعلی الله مقامه)، نقل کرده اند.
ایشان می فرمایند: من خودم از مرحوم سید نشنیده بودم ولی کسی برایم نقل کرد که یک وقت از «آسید ابوالحسن» پرسیدم:
چه کار کردید که به این مقام و موقعیت رسیدید؟! (منظورم کارهای مخصوص بود، مانند: أذکار و أوراد و امثال این کارها).
فرمود: هیچ کاری نکردم!
اصرار کردم!
فرمود: چیزی که به ذهنم می رسد، این است، اگر چه امکان دارد بخندید!
روزی پیش از آنکه به درس بروم، ماست خریدم و گذاشتم جلو پنجره تا وقتی که از درس برمی گردم قدری خنک شده باشد.
از درس برگشتم، دیدم ظرف ماست خالی است!
با اینکه در و پنجره بسته بوده است!!
روز دوم و سوم بر همین منوال گذشت!
تا آنکه روز چهارم، تصمیم گرفتم در «حجره» بمانم تا راز قضیّه را کشف کنم!
دیدم: گربه ای از سوراخ حجره، با بچه ای به دندان، وارد اتاق شد.
چون نمی توانست، مستقیم از ظرف ماست بخورد، بچه اش را داخل ظرف ماست می گذاشت! بعد بچه را بیرون آورده، می لیسید!
وقتی این صحنه را دیدم، گفتم: باید ببینم جای این گربه کجاست؟!
او را دنبال کردم، دیدم رفته گوشه ی خلوتی خوابیده و پنج، شش تا بچه گربه هم دورش افتاده و شیر می خورند!
دلم به حال این حیوان سوخت!
تصمیم گرفتم همان روش را ادامه دهم!
هر روز کاسه ای ماست می گرفتم و در همان جا می گذاشتم!
تا اینکه بچه ها بزرگ شدند و آن گربه هم دیگر نیامد.
من این کار را کرده ام، اگر مقامی هست، ممکن است، خداوند به خاطر همان کار داده باشد
📚📚 منبع
مجله حوزه، شماره ۹۸، به نقل از کتاب حیات جاودانی، زندگی نامه مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن موسوی اصفهانی، ص۲۰۷
💽 @kotahshenidanie 💽
#بی_ارزشی_مال_دنیا
#ایت_الله_عبدالکریم_کشمیری
🔆صاحب عضد الدوله می گوید:
🔆ایشان بسیار ساده#زندگی میکردند.
🔆 زندگی ایشان زندگی انبیا واولیابود.
🔆طوری که من مانند #ایشان ندیده بودم.
🔆 به طور کلی این #دنیا را ترک کرده بودند.
🔆 به#پول و لباس و... هیچ اهمیتی نمی دادند.
🔆 انگار #دنیا هیچ است. یک روز به ایشان گفتم :آقا اگر احتیاج دارید به من بگویید.
🔆 گفتند: من اصلاً #محتاج نیستم، خدا هست. من از این سید بزرگوار خیلی تعجب می کردم.
کتاب شیدا ص112
💽 @kotahshenidanie 💽
💠 #سخن_بزرگان
🔻آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری(ره)
🔸توفیقاتی که در زندگی نصیب من شد و در پرتو آنها توانستم حوزه را تشکیل دهم، همه مرهون خدماتی است که به استادم؛ مرحوم سید محمد فشارکی(ره) کردهام. زمانی ایشان به شدت بیمار شدند و کار بدان جا کشید که من مدت شش ماه، برای قضای حاجت ایشان، طشت مهیّا میکردم و بدین عمل افتخار میکردم.
📚 سیمای فرزانگان / ص۲۶۹
📢کانال رسمی هفتهنامه افق حوزه
🔰http://Eitaa.com/ofogh_howzah
✍️همسر بزرگوار علامه طباطبایی رحمة الله علیهما
👈 همسر شهید مطهری پیرامون شخصیتِ مرحومه «قمر السادات مهدوی» همسر علامه، چنین میگوید:
👈در طول زندگیام، خانمی مانند ایشان ندیدم که این اندازه، دغدغه همسرش را داشته باشد. میگفت: هنگامی که میخواهم برای علامه چایی ببرم و علامه، در حال مطالعه است؛ حتی به ایشان نگاه هم نمیکنم تا مبادا رشته افکارشان، پاره شود، چایی کمرنگ را میگذارم و از اتاق خارج میشوم.
👈#گذشت و #مهربانی در #خانواده
👈روزی، مهمانِ خانم بودم. لباسهایش خیلی مندرس و کهنه شده بود و ایشان نیاز داشت که لباسی برای خودش بدوزد. هنگامی که علامه میخواستند از منزل خارج بشوند، به ایشان گفت، در راهِ بازگشت از درس، برای من پارچه بخرید. علامه برای ایشان سه متر پارچه خرید. وقتی پارچه را دیدم، متوجه شدم که آن پارچه، مناسب لباس نیست. به خانم گفتم که به نظر من این پارچه مناسب پیراهن نیست و حتما خود خانم هم متوجهی آن شده بود. ایشان با لبخند و با تأکید خاصی به من گفت که «این را "حاجآقا" خریدهاند و آن چیزی را که حاجآقا بخرند، حتما خوب است. چرا به درد پیراهن نمی خورد؟!» همان روز لباس سادهای با آن پارچه دوخت و پوشید. ایشان تا این اندازه در برخوردش با علامه، محبت و فداکاری نشان میداد و به خاطر همین محبتی که نسبت به هم داشتند، دارای زندگی خوبی بودند.
@Abdiahmadali🌐
🌕 علت مقام معنوی حضرت عبدالعظیم(ع)
🔵 از شیخ رجبعلی نکوگویان (خیاط) نقل شده است که :
🔴 حضرت عبدالعظیم را در عالم معنا زیارت می کند و از او می پرسد: از کجا به این مقام رسیدید؟ ایشان پاسخ می دهد: از راه احسان به خلق. از قرآن، نسخه برداری می کردم و آن نسخه ها را در اختیار مردمی که طالب آنها بودند، می گذاشتم و دستْمزد ناچیزی نصیبم می شد که آن را احسان می کردم.
📚 کیمیای محبّت ص ۲۱۰
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🔖#بالینک به #اشتراک بگذارید👇
╭═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╮
http://eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53
╰═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╯
🔴نشر #حداکثری☝️