#بی_ارزشی_مال_دنیا
#ایت_الله_عبدالکریم_کشمیری
🔆صاحب عضد الدوله می گوید:
🔆ایشان بسیار ساده#زندگی میکردند.
🔆 زندگی ایشان زندگی انبیا واولیابود.
🔆طوری که من مانند #ایشان ندیده بودم.
🔆 به طور کلی این #دنیا را ترک کرده بودند.
🔆 به#پول و لباس و... هیچ اهمیتی نمی دادند.
🔆 انگار #دنیا هیچ است. یک روز به ایشان گفتم :آقا اگر احتیاج دارید به من بگویید.
🔆 گفتند: من اصلاً #محتاج نیستم، خدا هست. من از این سید بزرگوار خیلی تعجب می کردم.
کتاب شیدا ص112
💽 @kotahshenidanie 💽
💠 #سخن_بزرگان
🔻آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری(ره)
🔸توفیقاتی که در زندگی نصیب من شد و در پرتو آنها توانستم حوزه را تشکیل دهم، همه مرهون خدماتی است که به استادم؛ مرحوم سید محمد فشارکی(ره) کردهام. زمانی ایشان به شدت بیمار شدند و کار بدان جا کشید که من مدت شش ماه، برای قضای حاجت ایشان، طشت مهیّا میکردم و بدین عمل افتخار میکردم.
📚 سیمای فرزانگان / ص۲۶۹
📢کانال رسمی هفتهنامه افق حوزه
🔰http://Eitaa.com/ofogh_howzah
✍️همسر بزرگوار علامه طباطبایی رحمة الله علیهما
👈 همسر شهید مطهری پیرامون شخصیتِ مرحومه «قمر السادات مهدوی» همسر علامه، چنین میگوید:
👈در طول زندگیام، خانمی مانند ایشان ندیدم که این اندازه، دغدغه همسرش را داشته باشد. میگفت: هنگامی که میخواهم برای علامه چایی ببرم و علامه، در حال مطالعه است؛ حتی به ایشان نگاه هم نمیکنم تا مبادا رشته افکارشان، پاره شود، چایی کمرنگ را میگذارم و از اتاق خارج میشوم.
👈#گذشت و #مهربانی در #خانواده
👈روزی، مهمانِ خانم بودم. لباسهایش خیلی مندرس و کهنه شده بود و ایشان نیاز داشت که لباسی برای خودش بدوزد. هنگامی که علامه میخواستند از منزل خارج بشوند، به ایشان گفت، در راهِ بازگشت از درس، برای من پارچه بخرید. علامه برای ایشان سه متر پارچه خرید. وقتی پارچه را دیدم، متوجه شدم که آن پارچه، مناسب لباس نیست. به خانم گفتم که به نظر من این پارچه مناسب پیراهن نیست و حتما خود خانم هم متوجهی آن شده بود. ایشان با لبخند و با تأکید خاصی به من گفت که «این را "حاجآقا" خریدهاند و آن چیزی را که حاجآقا بخرند، حتما خوب است. چرا به درد پیراهن نمی خورد؟!» همان روز لباس سادهای با آن پارچه دوخت و پوشید. ایشان تا این اندازه در برخوردش با علامه، محبت و فداکاری نشان میداد و به خاطر همین محبتی که نسبت به هم داشتند، دارای زندگی خوبی بودند.
@Abdiahmadali🌐
🌕 علت مقام معنوی حضرت عبدالعظیم(ع)
🔵 از شیخ رجبعلی نکوگویان (خیاط) نقل شده است که :
🔴 حضرت عبدالعظیم را در عالم معنا زیارت می کند و از او می پرسد: از کجا به این مقام رسیدید؟ ایشان پاسخ می دهد: از راه احسان به خلق. از قرآن، نسخه برداری می کردم و آن نسخه ها را در اختیار مردمی که طالب آنها بودند، می گذاشتم و دستْمزد ناچیزی نصیبم می شد که آن را احسان می کردم.
📚 کیمیای محبّت ص ۲۱۰
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🔖#بالینک به #اشتراک بگذارید👇
╭═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╮
http://eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53
╰═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╯
🔴نشر #حداکثری☝️
💢 به مستأجرها رحم کنید...
✍️ «شیخ رجبعلی خیاط» مستأجری به نام «مشهدی یدالله» داشت که ماهانه 20 ریال به ایشان کرایهخانه میداد تا اینکه بعد از مدّتی یدالله صاحب دختری شد. شیخ رجبعلی نام نوزاد را «معصومه» گذاشت و برای گفتن اذان و اقامه در گوش او به دیدنشان رفت.
❇️ شیخ دو تومان در قنداق نوزاد گذاشت و به یدالله گفت: «آقا یدالله! چون فرزنددار شدی، خرجت زیاد شده، از این ماه بهجای ۲۰ ریال، ۱۸ ریال اجاره بده؛ ۲ ریالش هم برای خرج فرزندت.»
💠 سپس ادامه داد و گفت: «این ۲۰ ریالی هم که ماه گذشته بابت اجاره به من دادی، هدیه من برای دخترت.»
🔶 شیخ رجبعلی خیاط، شخصی عادّی بود اما با انجام کارهای سادهای از این قبیل، محبوب خدا و خلق خدا شد و به مقامات عالیه رسید.
‼️ همۀ ما در این دنیا مستأجر هستیم؛ به مستأجرهای خود رحم کنیم تا خدا نیز به ما رحم کند و ما را مورد رحمت خود قرار دهد.
☘️ رحم کنیم تا به ما رحم شود.
📚 برگرفته از کتاب کیمیای محبّت
انـــدیـــــشـــــه برتر 👇👇
♨️ @btid_org
🌐 btid.org
💥داستان عجیب شیخ رجب علی خیاط و زنی آتشین🔥
✍️فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد.
یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند
😳 از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می گوید چشمتان رااز نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه میکند! نگاهی به من کرد و فرمـود:
توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟
👈 ببین! نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته، آتش و سرب مذاب به زمین میریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند.
💥شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد.
📖 بوستان حجاب، ص 10
انـــدیـــــشـــــه برتر 👇👇
♨️ @btid_org
استاد مطهری ـ رحمه الله ـ میگوید:
«ما که بچه بودیم در منزل خود ما ــ من از هفت و هشت سالگی کاملا یادم هست ــ اصلا اینکه ماه رجب دارد می آید مشخص بود. میگفتند: یک هفته به ماه رجب مانده، سه روز مانده، امشب احتمالا شب اول ماه رجب است…
مرحوم ابوی ما و مرحوم والده ما غیر از اول و آخر ماه رجب و غیر از ایام البیض، پنجشنبه ها و جمعه ها روزه بودند و بلکه مرحوم ابوی ما در بعضی از سالها دو ماه رجب و شعبان را پیوسته روزه میگرفتند و به ماه مبارک رمضان متصل میکردند. اصلا این ماه، ماه استغفار و توبه و عبادت است”
کتاب آشنایی با قرآن شهید مطهری جلد ۸
#کرامتی_از_شیخ_رجبعلی_خیاط
✍یکی از ارادتمندان شیخ میگوید: شبی خوابی مهیج و شهوانی دیدم که در روز هم ذهنم را به خود مشغول کرده بود،صبح خدمت شیخ رسیدم، تا مرا دید سرش را پایین انداخت. فهمیدم خبری هست مدتی نشستم. شیخ سرش پایین بود و به کار خیاطی مشغول. آنگاه عرض کردم: مطلبی هست؟ فرمود :((چه کار کردی که قیافه ات قیافه زن شده)) عرض کردم :زن زیبایی را در خواب دیدم و داستانش در ذهن من مانده.
🔆فرمود: همان است، استغفار کن.
📚کتاب کیمیای محبت ص163 داستان خلاصه شد.
🔻کانال ياد خدا آرامش قلبها 🔻
🆔 @PiroVANmahdi
🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#حڪـایــت
🔰داستان طی الارض شیخ نخودکی اصفهانی(ره)
💠 رهایی از دام قوش آبادی، در یک لحظه!
🔷 درباره ی یک نمونه از کرامات ایشان از مرحوم سید ابوالقاسم هندی نقل شده است که وی فرموده است:
🔶 «روزی در خدمت حاج شیخ حسنعلی به کوه (معجونی) از کوهپایه های مشهد رفته بودیم.
♦️در آن هنگام مردی یاغی به نام محمد قوش آبادی که موجب ناامنی آن نواحی گردیده بود از کناره کوه پدیدار شد و اخطار کرد که: اگر حرکت کنید، کشته خواهید شد!
🔶 در این بین مرحوم حاج شیخ به من فرمودند: وضو داری؟
عرض کردم: آری.
🔷 آن گاه دست مرا گرفتند و گفتند: چشم خود را ببند، پس از چند ثانیه که بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم فرمودند: چشمانت را باز کن؛ و چون چشم گشودم، دیدم که که نزدیک دروازه ی شهر می باشیم!
⚪️ بعدازظهر آن روز، خدمت ایشان رفتم و فرمودند: قضیه صبح را با کسی در میان نگذاشتی؟
گفتم: خیر.
🔵 سپس ایشان فرمودند: تو باید زبانت را در اختیار داشته باشی و بدان که تا من زنده ام، از این ماجرا نزد کسی سخنی نگویی، وگرنه موجب مرگ (نابهنگام) خود خواهی شد!
🔻منبع: کتاب نشان از بی نشانها
🌷موضوع : بزرگواری امام رضا (ع)
عالم بزرگ، شيخ بهايي(ره) که مزارش در صحن آزادي آستان مقدس و ملکوتي حضرت علي بن موسي الرضا(ع) قرار دارد، يکي از شخصيتهاي برجسته تاريخ ايران و اسلام است.
ايشان به جز آنکه در علوم ديني به درجه اجتهاد رسيده و مرجع تقليد زمان خود بودهاند، در بسياري از علوم ديگر از جمله طراحي و معماري ساختمان نيز مهارت داشتهاند؛ چنان که حرم مطهر امام رضا(ع) را ايشان طراحي کردهاند و خود در ساخت آن نظارت کامل داشتهاند.
در زير داستاني از کتاب دلشدگان، نوشته محمد لک علي آبادي پيرامون چگونگي ساخت حرم مطهر رضوي را از نظر ميگذرانيد.
در اين کتاب آوردهاند که، در مورد نقشه و ساخت حرم مطهر و ملکوتي امام علي بن موسي الرضا(ع) توسط شيخ بهايي (ره) يکي از مسؤلين آستان قدس رضوي تعريف ميکرد:
شيخ بهايي پس از طراحي حرم، در هنگام ساخت آن، خود بر کليه امور نظارت داشتهاند و تمام مراحل ساخت حرم نيز تحت نظارت و کنترل ايشان انجام ميشده است. قبل از آنکه ساخت حرم به اتمام برسد، براي جناب شيخ، سفر مهمي پيش ميآيد.
شيخ سفارشهاي لازم را به معماران و مسؤلان ساخت حرم کرده، بسيار سفارش ميکنند که کار را متوقف نکنند و ساخت حرم را پيش برده به اتمام برسانند؛ به جز سر در دروازه اصلي حرم (دروازه ورودي به حرم و ضريح مقدس، نه دروازه صحن). چرا که شيخ در نظر داشته روي آن کتيبهاي را که از اشعار خودش بوده نصب نمايد. رسم است بر سر در اصلي يا دروازه ورودي به حرم ائمه اطهار(ع) و حتي امامزادگان مطهر، کتيبهاي نصب ميشود و در شأن آن بزرگوار روايت، جمله يا شعري نوشته ميشود. گاهي نيز روايت يا حديثي از خود آن بزرگوار روي کتيبه نوشته ميشود.
به هر حال، سفر شيخ به درازا ميکشد و بيش از زمان پيش بيني شده در سفر ميماند. هنگامي که از سفر باز ميگردد و جهت سرکشي کارهاي ساخت و ساز به حرم مطهر ميرسد، با تعجب بسيار ميبيند که ساخت حرم به پايان رسيده، سر در اصلي تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مقدس هستند.
شيخ با ديدن اين صحنه، بسيار ناراحت ميشود و به معماران اعتراض ميکند که «چرا منتظر آمدن من نمانديد؟ چرا صبر نکرديد؟« مسؤل ساخت عرض ميکند: «ما ميخواستيم صبر کنيم تا شما بياييد، اما توليت حرم نزد ما آمدند و بسيار تأکيد کردند که بايد ساخت حرم هر چه سريعتر به پايان برسد. هرچه به او گفتيم که بايد شيخ بيايد و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقيم داشته باشد، قبول نکردند. وقتي زياد اصرار کرديم، گفتند: کسي دستور اتمام کار را داده که از شيخ خيلي بالاتر و بزرگتر است.
ما باز هم اصرار کرديم و خواستيم صبر کرده، منتظر شما بمانيم. در اين زمان توليت حرم گفتند: خود آقا علي بن موسي الرضا(ع) دستور اتمام کار را دادهاند.
شيخ بهايي قدس سره همراه مسئول ساخت پروژه و معماران نزد توليت حرم ميروند و از توليت در اين مورد توضيح ميخواهند. توليت حرم نقل ميکند:
چند شب پي در پي آقا امام رضا(ع) به خواب من آمده و فرمودند: «کتيبه شيخ بهايي، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هيچگاه به روي کسي بسته نميشود و هر کس بخواهد ميتواند بيايد.
« شيخ با شنيدن اين حرف، اشک از چشمانش جاري ميشود و به سمت ضريح ميرود و ذکر «يا ستار العيوب» بر لبانش جاري ميشود. سپس در کنار ضريح آن قدر گريه ميکند تا از هوش ميرود.
پس از به هوش آمدن خود چنين تعريف ميکند: من ميخواستم يکي از طلسمها را به صورت کتيبهاي بر سر در ورودي حرم بزنم، با اين اثر که افرادي که آمادگي لازم را ندارند، نميتوانند وارد حرم مطهر و حريم مقدس حضرت علي بن موسي الرضا(ع) شوند، اما خود آقا نپذيرفتند و در خواب به توليت آستان از اين اقدام ابراز نارضايتي فرمودند.
آري در خانه اين بزرگواران، نه تنها براي ما شيعيان که به روي همه، حتي غير مسلمانان باز است و هر ساله شاهديم که کرامات امام هشتم(ع) به غير شيعيان و حتي غير مسلمانان نيز شامل ميشود و از اين خوان گسترده کرم به همه خواهندگان و جويندگان ميرسد.
┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄
@khandehpak
✅بخش علت ها و حکمت ها
#آموزش معارف اسلامی
📙حرف الف
🌷موضوع : ازدواج
🔰#داستان جالبی از ازدواج پدر و مادر مقدس اردبیلی:
👈«پدرِ مقدس اردبیلی در دوران جوانی، کنار جوی آبی نشسته بود، دید سیبی بر روی آب میآید.
دست برد و سیب را برداشت و خورد.
بعد از خوردن سیب، به #فکر افتاد که این سیبی که خوردم از کدام باغ بود؟
رفت تا به باغی که سیب از آن باغ بود، رسید.
به صاحب باغ گفت که مرا #حلال کنید یا آنکه قیمتش را بپردازم.
صاحب باغ گفت: این باغ فقط از من نیست، ما چهار برادریم و من سهم خودم را به شما بخشیدم. دو تا دیگر از برادرانم در ایران هستند و یکی در خارج از ایران (آذربایجان).
نزد آن دو برادر رفت و #حلالیت طلبید و سپس بار سفر بست و به خارج از ایران رفت و خود را به در خانه آن برادر رسانید و قصه را بیان کرد.
آن برادر چهارم #تعجب کرد که این فرد کیست که برای یک چهارم سیب، این همه راه را طی کرده و به اینجا آمده تا حلالیت بطلبد؟
گفت: من سهم خودم را به شما بخشیدم ولی به یک شرط: دختری دارم از چشم، کور و از زبان، لال و از گوش، کر است اگر قبول کنی با او ازدواج کنی حلالت می کنم و الا نه.
جوان قدری تأمل کرد و پذیرفت.
وقتی مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند، عروس را حوریهای از حوران بهشتی دید.
از حجله بیرون آمد و به پدر دختر گفت: شما گفتید دخترتان کور و کر و لال است؟!
گفت: آری، من #دروغ نگفتم.
گفتم: کور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نیفتاده،
و گفتم: کر است، چون گوش او صدای نامحرم و صدای ساز و آواز و غنا نشنیده،
و گفتم: لال است، زیرا زبانش به دروغ و #غیبت و #ناسزا و تکلم با نامحرم باز نشده است.
مدتها از درگاه حضرت حق #درخواست می کردم که خدایا #داماد خوبی که هم #کفو این دختر باشد به من مرحمت کن. خدا #دعای مرا مستجاب کرد و دامادی متقی چون تو نصیبم کرد.
از این ازدواج خداوند #فرزندی صالح و بی نظیر، عالمی ربانی، افقه الفقهاء زمان، شیخ احمد مقدس اردبیلی را عنایت فرمود.»
🔸مرحوم مقدس اردبیلی در رجب سال ۹۹۳ قمری در نجف درگذشت و در حرم حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام به خاک سپرده شد.
📕منبع: کتاب گلشن ابرار، جلد اول
.┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚https://eitaa.com/ahlebet1📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈