کمی هم از شعر های #علی_محمد_مؤدب با طعم دفاع و جنگ بخوانیم.
۱. قلعه در سو دلی پر خون
قلعه غوغای شهیدان بود
زندگی با شاهدان جنگ
دیدن معراج انسان بود
جنگ طی الارض دهقان ها
موسم پرواز پاکی ها
آسمانی می شدند آسان
در غبار جبهه خاکی ها
پای تخته، عصر هر جمعه
درس های تازه از قرآن
عصر جمعه، مکتب عشق است
ما همه شاگرد های آن
۲. با حمیرایش چه می گوید؟
زوزه ی سگهای حواب را
مصطفی معراج رفته است
دیدن آن شب رنگ هر شب را
مصطفی آیا چه می خواهد؟
از «اسامه» آخرین سردار
هان چه سرداری؟ چه سربازی؟
پس چرا فرمان نبرد از یار؟
گفت: با لشکر عزیمت کن
_بی خیال از مولا_ ماند!
این «اسامه» آخرین سردار
از سپاه عاشقان جا ماند
#دست_خون
#شعر
#دفاع_مقدس
#علی_محمد_مؤدب
#اهل_کتاب بمانیم