کمی هم از شعر های #علی_محمد_مؤدب با طعم دفاع و جنگ بخوانیم.
۱. قلعه در سو دلی پر خون
قلعه غوغای شهیدان بود
زندگی با شاهدان جنگ
دیدن معراج انسان بود
جنگ طی الارض دهقان ها
موسم پرواز پاکی ها
آسمانی می شدند آسان
در غبار جبهه خاکی ها
پای تخته، عصر هر جمعه
درس های تازه از قرآن
عصر جمعه، مکتب عشق است
ما همه شاگرد های آن
۲. با حمیرایش چه می گوید؟
زوزه ی سگهای حواب را
مصطفی معراج رفته است
دیدن آن شب رنگ هر شب را
مصطفی آیا چه می خواهد؟
از «اسامه» آخرین سردار
هان چه سرداری؟ چه سربازی؟
پس چرا فرمان نبرد از یار؟
گفت: با لشکر عزیمت کن
_بی خیال از مولا_ ماند!
این «اسامه» آخرین سردار
از سپاه عاشقان جا ماند
#دست_خون
#شعر
#دفاع_مقدس
#علی_محمد_مؤدب
#اهل_کتاب بمانیم
در روزهای که طعم تلخ تنهایی را بیش از پیش در کامکان پیچیده است، فرصتی را برای خواندن کتاب بصورت روزانه کنار بگذارید. در این خواندن شعر را هرگز فراموش نکنید.
استاد علیرضا قزوه، مجعوعه اشعار خود به انتخاب علیمحمد مودب و مبین اردستانی در کتابی با نام چمدانهای قدیمی با همکاری شهرستان ادب منتشر کرده است که تعدادیی از غزلهای آن را با هم میخوانیم.
1- ای آینهی هر چه غزل، هر چه قصیده
دلبازترین پنجرهی رو به سپیده!
ای در نفست قونیه در قونیه اشراق
از دست خدا باده الهام چشیده
ای گندم بیمعصیت، ای عصمت معصوم
دستان تو باغییست پر از سیب رسیده
هم جان تو از مستی و اخلاص، لبالب
هم شعر تو آمیزهای از عشق و عقیده
فیروزه بازار سخن، یوسف نایاب!
یک شهر خریدار شماییم ندیده
عطار زمان! تیغ زبان تیز کن امشب
خواب مغلان دیدم و سرهای بریده
2- نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود
نخستین اتفاق تلختر از تلخ در تاریخ
که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرم بود
مدینه نه که حتی مکه دیگر جای امنی نیست
تمام کربلا و کوفه غرق ابن ملجم بود
فتاد از پا کنار رود در آن ظهر دردآلود
کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود
دلش میخواست میشد آب شد از شرم، اما حیف
دلش میخواست صد جان داشت، اما باز هم کم بود
اگر در کربلا توفان نمیشد کس نمیفهمید
چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود
#چمدانهای_قدیمی
#شعر_معاصر
#غزل
#علی_رضا_قزوه
#علی_محمد_مودب
#مبین_اردستانی
#شهرستان_ادب
#اهل_کتاب بمانیم