مهم ترین اصل در انجام امور اجتماعی و حتی بعضاً شخصی، انجام کار در یک گروه است. کاری که در گروه و با همراهی و همکاری سایرین انجام شود دارای مزایا و خیر هایی می باشد که در کار های انفرادی نمی توان ردپای آن ها را دید. خداوند حکیم در آیه شریفه #عصر پس از آن که انسان را از خسران دنیا با خبر می کند می فرماید« إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا و َعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ و َتَوَاصَوْا بِالْحَق ِّو َتَوَاصَوْا بِالصَّبْر»؛ در حقیقت خداوند در این آیه شریفه راه سعادت را ایمان به خداوند و انجام صالحات می داند و تکمیل کننده آن دو را توصیه و اشاعه آن به دیگران می داند و این خود تاکیدی موکد بر انجام کار گروهی است.
امروزه در ادبیات دینی رایج ما مدلی از کار گروهی شکل گرفته است که از دیرباز نیز بر آن تاکیدات فراوانی بوده است و آن را #کار_تشکیلاتی می گویند. مدلی که هنوز به اوج و بلوغ خود نرسیده است و با این حال چاره گشایش گره های کور بسیاری در سال های پیش و پس از انقلاب بوده است و نعمات زیادی را با خود به همراه داشته است.
متاسفانه کتاب هایی که در این زمینه نوشته شده است، نه به لحاظ #کمی و حتی #کیفی در وضعیت مطلوبی قرار ندارند. با این حال یکی از کتاب هایی که در این زمینه در چند سال اخیر با استقبال خوبی روبرو شده است، کتاب #کار_باید_تشکیلاتی_باشد است که انتشارات شهید کاظمی آن را با جمع آوری سخنان حضرت آقا پیرامون این مهم، تهیه و تنظیم کرده است و از سطح کیفی متوسطی برخوردار است.
احتمالا خواندن بخش هایی از این کتاب برای آغاز یک #کار_تشکیلاتی لازم باشد.
#کار_باید_تشکیلاتی_باشد
#تشکیلات
#کلام_ولی
#اهل_کتاب بمانیم
صاحبان #اندیشه و #هنر_متعهد را دور هم جمع کنید
هر آنچه که یک جمع متعهد صاحب اندیشه و هنر را دور هم جمع کند و بتواند مثل #نخ_تسبیح اینها را مجتمع نماید، یکی از بزرگترین#رحمتها و #نعمتهای_الهی است.
یک کار تشکیلاتی، یک کار جمعی خصوصیتش این است که فرد باید خودش را در جمع #حل کند، #گم کند؛ که این گم کردن، عین بازیافتن به نحو درست است. چیزی کم نمی شود از آدم ها، چیز ها افزوده می شود. من مثال می زنم به این لیوان آبی که توی آن یک #حبه_قند را می اندازید. این یک حبه قند یک چیز مشخص است، به قدر خودش #شیرینی دارد، به قدر خودش همه چیزهایی که توی قند هست، در این است. وقتی در لیوان آب انداختی، تمام است؛ یعنی یک دانه از این ذرات ریزی که در زیر دندان می آمد و صدا می کرد و خودش را نشان می داد که هان! منم؛ یک دانه از اینها باقی نمی ماند، تمام حل می شود در آب. در آنجایی که قبل از آن، یا بعد از آن، ده حبه قند دیگر حل شده. اما به نظر شما از این حبه قند یک ذره اش، یک سر سوزن از بین رفت؟ هیچ چیز از آن از بین نرفت. این قند یک ذره کم شد، بلکه یک خورده به آن زیاد شد. زیرا آن مقدار شیرینی که در این قند بود آمیخته شد با شیرینی های دیگر که در قند های دیگر بود و تمام اعضای این آب حل شد، سرایت پیدا کرد، چیزی هم از آن کم نشد؛ اما آن تشخیص خودش را از دست داده؛ آن #فردیت خودش را از دست داده؛ یک تشکیلات باید اینجور باشد. شکل کامل یک تشکیلات درست، این جوری است که باید فرد در جمع حل بشود.
این شکل درست تشکیلات است، البته کاری است در اصل آسان، اصلا انسان اینجوری است، اما در تجربه و عمل ما که پنجاه سال در #اختناق #رضاخانی و #محمد_رضا_خانی گذراندیم و اگر خود ما همسایه پنجاه سال را با وجودمان لمس نکردیم، اما فرهنگش برای ما به ارث مانده است. ما بر اثر این تجربه طولانی حکومت مطلقه در ایران، در این پنجاه سال اخیر و البته در قبل از آن در ۲۵۰۰ سال اخیر، محکوم به نوعی #فردگرایی شدیم؛ البته #شرقی ها کلا فردگرایند، از قدیم تاریخ شرق، یک تاریخ فردگرایی است؛ #هنر شرق، #موسیقی شرق، #آهنگ شرق، آهنگ دسته جمعی آن طرف ها است؛ اینجا نیست، #ورزش دسته جمعی آن جا ها هست، اینجا نیست، اینجا ورزشش کشتی است؛ مثلا آن جا ورزش والیبال است؛ فوتبال است. در هنر های گذشته، موسیقی، آن آهنگ های دسته جمعی و یک ارکستر با همه انواع و اقسام و یک آواز برآمده از چندین حجره و یا چندین دست، این در هنر شرق نیست. اینها اگر هست، خیلی کم یاب است. به هر حال شرقی ها یک نوع فردگرایی در تاریخشان است. #اسلام البته درست، نقطه مقابل این عمل کرده است. اسلام همه چیز را جمعی دارد، حتی #عبادت؛ ...
#کار_باید_تشکیلاتی_باشد
#تشکیلات
#کلام_ولی
#اهل_کتاب بمانیم
امروز سالروز درگذشت یکی از بزرگترین شاعران در ادبیات معاصر است. #سید_محمد_حسین_بهجت_تبریزی، متخلص به #شهریار؛ شاعری که نزدیک ترینِ اشعار را در بین معاصران خود، به #حافظ دارد. هر چند فاصله میان این دو فراتر از آن است که بتوان شهریار را حافظ ثانی نامید.
از شهریار آثاری به زبان های فارسی و ترکی به جا مانده است که می توان به گزیده غزلیات( به زبان فارسی)، منظومه حیدربابا و گزیده اشعار( به زبان ترکی) نام برد.
در ادامه یکی از غزل های شهریار را با نام حالا چرا را برای شما آورده ام.
آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زود تر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز میهمان تو ام فردا چرا
نازنینا ما بناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
ده که با این عمر ها کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم پرس سر بزیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل بلبل طبع حریم خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میرود تنها چرا
#گزیده_غزلیات_شهریار
#غزل_عاشقانه_عارفانه
#ادبیات_معاصر
#سید_محمد_حسین_بهجت_تبریزی
#شهریار
#اهل_کتاب بمانیم
تفکر
با بعثت پیامبر اکرم اسلام و نزول قرآن کریم، مهم ترین تذکر و تنبهی که ایشان به انسان ها داده اند، دعوت به #تفکر و #تعقل بوده است. در حقیقت احادیث و قرآن کریم، پیغمبران ظاهری و بیرونی ما و عقل و بصیرت، پیغمبران درونی ما هستند.
دعوا های زیادی از چگونگی تفکر وجود دارد اما آنچه مسلم است این است که بدون #تفکر، انسان کالبدی بیش نیست که عروسک دست دیگران خواهد شد.
استاد اخلاق بزرگ، #آیت_اله_محی_الدین_حائری_شیرازی سخنان جدید و نابی را پیرامون تفکر و مصائب و مشکلات پیش از آن را دارند که مجموعه ای از آن ها را در کتابی با همین عنوان#تفکر گردآوری کرده اند که بسیار خواندنی و شیرین است.
#تفکر
#استعمار_نو
#استعمار_فکر
#آیت_اله_محی_الدین_حائری_شیرازی
#اهل_کتاب بمانیم
استعمار نو و تعطیل فکر
اسم #استعمار_نو زیاد برده شده است؛ اما این که این استعمار چه بوده و تعریفش چیست و چه روشی دارد، جای بحث است. #استعمار_کهنه، #استعمار_نظامی است؛ استعمار نو چه استعماری است؟ استعمار نو یعنی تعطیلی فکر. نه به آن معنا که #اجازه ندهند شما فکر کنید، بلکه به آن معنا که #فرصت ندهد شما فکر کنید؛ آن هم نه به این صورت که اگر فکر کردید شما را بزند؛ نه، بلکه اجازه ندهند نیاز ها، شما را به فکر وادارد. می خواهند به مجرد اینکه نیازی پیدا کنید، از شما رفع نیاز کنند، این یعنی تعطیلی فکر.
استعمار می خواهد به #جای_شما فکر کند، شما را #آماده_خور خودش قرار بدهد. به جای شما در قضیه فکر کند و #محصولات_فکرش را به صورت سیصد چهارصد کتاب در اختیار شما بگذارد و بعد هم هر کسی این مطالب را قبول و باور داشته باشد و به کار ببندد، به او لقب کارشناس، توانمند، مدیر، مدبر و فرهیخته بدهد. یک امر ضد ارزشی را ارزش جلوه دهد.
#تفکر
#استعمار_نو
#استعمار_فکر
#آیت_اله_محی_الدین_حائری_شیرازی
#اهل_کتاب بمانیم
خوانده کنیم این کتاب #جانستان_کابلستان را. چه خوب نوشته است از آه و اندوه #وطن. جانکاه است خواندن سرنوشت #هم_خونان و #هم_دینان و #هم_زبانان مان پس از سال ها جدایی و فراق؛ و فراقی که #بیگانگان یعنی انگلیس خبیث باعث آن است. شاید خودمان هم بدمان نیامده باشد از این جدایی؛ رفتارمان که گویای این است.
بیایید و از سنن، اخلاقیات، غیرت، سخت کوشی، درد و آوارگی کسانی بخوانید که در روزگاری نه چندان دور، آنان را #هم_وطن می خواندیم اما در این روزگار، شاید گلایه مندیم که خداوند چرا آنان را همسایه های ما کرده است.
#درد است، دردی عظیم. دردی که ناشی از غفلت و تکبر ما مردمان این روزگار است. به راستی تفاوت بچه هایی که در این طرف مرز های خودساخته ما با آنانی که آن سوی مرز متولد می شوند در چیست که سرنوشت یکی فرار از مرگ و طالبان و ناتو و قاچاقچیان باشد و دیگری در دوراهی علم و ثروت.
بخوانید این کتاب را و با این مردمان نجیب رنج دیده و کشوری که یغما رفته از دست شرق و غرب است، کمی هم دردی با چاشنی #تفکر و #تعقل نمائید.
#جانستان_کابلستان
#هم_وطن
#جنگ_داخلی
#شوروی
#ناتو
#فقر
#سرگردانی
#نجابت
#سفرنامه
#رضا_امیر_خانی
#اهل_کتاب بمانیم
متوارات هرات
| در محاصره حصار |
قلعه ی اختیارالدین
این روز های اول میزان( مهرماه)، هرویان می گویند هوا پکه پوستین است! ضبط می کنم و بعد تر می فهمم که باید بنویسم پنکه-پوستین! بعد از ظهری که هوا نه پنکه بخواهد، نه پوستین، به دعوت آمر صاحب، ایام الدین اجمل می رویم برای دیدن قلعه ی اختیار الدین یا همان ارگ قدیم هرات. روایات افسانوی فراوانی دارند که بعد از طوفان نوح، قلعه اولین بنایی بود که در خراسان ساختند.( این در روضات النجات نیز آمده است.) اما دیوار های قلعه به هر حال از چنگیز دیده اند تا تیمور تا نادر تا آغا محمدخان قاجار که این یکی قرار بود برسد و به حمله ی روس مجبور شد برگردد به شمال غرب ایران بزرگ و مقدر آن بود که نه در کنار برج قلعه ی هرات، که در قلعه ای دیگر، قلعه ی شوشی، اجل ش برسد. دیوار های قلعه، البته شاه زاده عباس میرزا را نیز دیده اند و البته تر محمد شاه قاجار را. ما اما با اختلاف فازی دویست ساله، دیوار ها را مدام می نگریم و رد می کنیم بارو ها را، تا بعد از ظهری در قلعه را پیدا می کنیم و وارد شویم! آقای اجمل -که ذکرش رفت- سپرده است تا اگر فشاری پیش آمد او را خبر کنیم.
عاقبت دروازه را پیدا می کنیم. نرده ای فلزی هست در ورودی قلعه که نیم باز است. کالسکه لی جی از آن رد نمی شود. برای همین کالسکه را کنار نرده می گذاریم و داخل می شویم. کنار دروازه دکه ای هست که روی آن نوشته اند:« تکت فروشی». که همان تیکت فروشی باشد! در می زنم. کسی نیست انگار. ما هم دوربین به دست و خیلی راحت و آسوده و بی معطلی، وارد قلعه می شویم که چه بسیار پادشاهان جهان گشا را در پشت در نگاه داشته بود. هم سفر اول، مشغول عکاسی است که یک هو یک قوماندان سبیل از بنا گوش در رفته، کلاش ش را از دوش فنگ، پیش فنگ می کند و فریاد می کشد:
هی! مرتک! کجا می شوی؟!
سلام! برای دیدن قلعه آمده ایم...
#جانستان_کابلستان
#هم_وطن
#جنگ_داخلی
#شوروی
#ناتو
#فقر
#سرگردانی
#نجابت
#سفرنامه
#رضا_امیر_خانی
#اهل_کتاب بمانیم
بیایید با هم #شعر بخوانیم.
این بار ابیاتی از کتاب #آن_ها #فاضل_نظری....
می بینی که
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که
باز تکرار به بار آمده، می بینی که
سبزی سجده ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، می بینی که
حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده، می بینی که
غنچه ای مژدهٔ پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که
آن روز ها
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روز ها گذشت، دگر آرزو مکن
دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن
در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
راز من است غنچهٔ لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن
دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را رو به رو مکن
#آن_ها
#شعر
#فاضل_نظری
#اهل_کتاب بمانیم
کنار قدم های جابر....🏴🏴
روایتی متفاوت از حسینی شدن و #احضار کردن حضرت زینب(ع) برای راهی شدن در مسیر #پیاده_روی_اربعین.
راوی سعی کرده است که دو داستان را بصورت موازی پیش ببرد. هر دو داستان روایت دو خواهر و برادر عاشق هست. یکی روایت زینب(ع) و حسین(ع) و دیگری روایت یک خواهر و برادر که عازم سفر #اربعین هستند. در حقیقت این کتاب نگاه متفاوت خود را از شهادت مظلومانه حضرت فاطمه معصومه (ع) شروع می کند و تا شهادت حسین ابن علی (ع) ادامه می دهد و نکته متمایز کننده آن این است که داستان را از نگاه حضرت زینب (ع) جلو می برد. راوی سعی کرده است که هر دو داستان را دقیق جلو ببرد تا علاوه بر ارزش ادبی، ارزش تاریخی خود را نیز حفظ نماید.
چه خوب است که در این ایام که شور و حماسه حسینی عالم را پر کرده است، آنانی که از حرکت به سمت این #اجتماع_بزرگ_حسینی جا مانده اند، با خواندن این کتاب التیامی بر داغ این دوری و فراق گذارند.
#احضاریه
#پیاده_روی_اربعین
#رمان_مذهبی
#علی_مؤذنی
#اهل_کتاب بمانیم
زینب پرسید:«اول خندیدی بعد گریه کردی، مادر! برای ما سوال است که چرا در آن موقعیت بیشتر از آن که گریه کنی، خندیدی؟»
فاطمه با لب های سفید لبخند زد، گفت:«چون خبر دوم تلخی خبر اول را گرفت. کامم شیرین شد. خوشا آنان که از این دنیا زود می روند.»
حسن پرسید:«پس ما چه؟»
فاطمه گفت:«هزار سال هم که عمر کنی، چشم بر هم زدنی بیش نیست، حسن جان!»
حسین پنجه پای مادر را گرفت. گفت:«قسم ات بدهم که بمانی؟»
مادر سر تکان داد که نه. گفت:«زینب جان، خوب از این دو برادرت مواظبت کن!»
و چشمانش را بست.
زینب گفت:«یعنی باید ادای تو را در بیاورم؟ نازشان کنم؟ غذا بگذارم جلویشان؟»
فاطمه چشم هایش را باز کرد. گفت:«یاد میگیری که چطور، عزیزم...»
حسین گفت:«یعنی خداحافظی؟»
فاطمه گفت:«نه عزیزم. سفارشتان را کردم!»
حسن گفت:«بار ما را روی دوش زینب نگذار، مادرجان. خودت بمان!»
فاطمه گفت:«اگر بدانید آن جا برایم بهتر است، باز هم می گویید بمانم؟»
حسن گفت:«این حرف را ما هم می توانیم بزنیم. مگر آن جا برای ما بهتر از این جا نیست؟»
فاطمه لبخند زد.
حسن گفت:«برو، اما دیر تر، چندسال دیر تر.مگر نمیگویی چشم بر هم زدن است؟ پس بمان و بچه هایمان را ببین!»
فاطمه زد زیر گریه. گفت:«اگر بگویم خدا می خواهد که من بروم، چه؟ حجت تمام است؟»
حسن گفت:«اگر تو بخواهی بمانی، خدا راضی می شود. من و پدر و حسین و زینب راضی اش می کنیم. خدا از حق خودش راحت می گذرد!»
فاطمه گفت:«اگر بگویم از این دنیا جز بوی تعفن نمی شنوم و در رنج و عذابم، چه؟ باز هم می گویید بمانم؟»
حسین به گریه افتاد و پنجه پای فاطمه را رها کرد.
فاطمه گفت:«گریه نکن، عزیز مادر!» و چشمانش را بست. حسن فهمید که باید سکوت کند. نباید اصرار کند. خودش را از کنار فاطمه عقب کشید و تکیه داد به دیوار. پس بوی تعفن دنیا مشام او را بلعیده و نمی گذارد عطر تن بچه ها و عطر تن علی را احساس کند. حسن می دانست که باطن هر عملی بویی دارد...
#احضاریه
#پیاده_روی_اربعین
#رمان_مذهبی
#علی_مؤذنی
#اهل_کتاب بمانیم
پیامبر اکرم اسلام و چهارده معصوم؛ این #انسان_۲۵۰_ساله
در حقیقت حضرت آقا سیر سیره سیاسی این #انسان_۲۵۰_ساله را در سخنرانی های خود در سال هایی قبل از انقلاب، در مشهد مقدس تشریح کرده اند.
نظر موکد ایشان بر این است که اگر هر یک از ائمه ما جایش را با دیگری عوض می کرد، هیچ تفاوتی در این تاریخچه و سیر به وجود نمی آمد و همه ایشان به مثابه انسانی واحد هستند، چرا که هر یک از ایشان دارای عصمت و عقل کامل(مطلق) می باشد.
کتاب بسیار خوبیست و برای فهمیدن این سیره لازم است اما کافی نیست.
#انسان_۲۵۰_ساله
#سیره_ائمه
#حضرت_آقا
#اهل_کتاب بمانیم
رفیق
به خدا سخته بدون تو. به خدا بعد از تو فقط خدا مونده واسم. کربلایی شدی و من اینجا تنها گذاشتی. دستم رو بگیر. رفیق! راستی خیلی هم بد نشد که رفتی؛ رفتی و این روز ها رو ندیدی.
یادت هست، اون وقتا که یه دختره دنبال تو بود؛ این روزا، این روزا خیلی ها دنبال خیلی ها هستن ولی اون ها دیگه فرار نمی کنند.
رفیق، کمکم کن، کمکمون کن. ببین کجائیم! ببین با کیائیم! ببین با چیائیم! ببین چیکارا می کنیم! ببین چیا مهم شدن! ببین کیا شدن رفیق!!
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود
یا رفیق من لا رفیق له
#دیدم_که_جانم_می_رود
#شهید_مصطفی_کاظم_زاده
#دفاع_مقدس
#رمان
#حمید_داود_آبادی
#اهل_کتاب بمانیم