خوانده کنیم این کتاب #جانستان_کابلستان را. چه خوب نوشته است از آه و اندوه #وطن. جانکاه است خواندن سرنوشت #هم_خونان و #هم_دینان و #هم_زبانان مان پس از سال ها جدایی و فراق؛ و فراقی که #بیگانگان یعنی انگلیس خبیث باعث آن است. شاید خودمان هم بدمان نیامده باشد از این جدایی؛ رفتارمان که گویای این است.
بیایید و از سنن، اخلاقیات، غیرت، سخت کوشی، درد و آوارگی کسانی بخوانید که در روزگاری نه چندان دور، آنان را #هم_وطن می خواندیم اما در این روزگار، شاید گلایه مندیم که خداوند چرا آنان را همسایه های ما کرده است.
#درد است، دردی عظیم. دردی که ناشی از غفلت و تکبر ما مردمان این روزگار است. به راستی تفاوت بچه هایی که در این طرف مرز های خودساخته ما با آنانی که آن سوی مرز متولد می شوند در چیست که سرنوشت یکی فرار از مرگ و طالبان و ناتو و قاچاقچیان باشد و دیگری در دوراهی علم و ثروت.
بخوانید این کتاب را و با این مردمان نجیب رنج دیده و کشوری که یغما رفته از دست شرق و غرب است، کمی هم دردی با چاشنی #تفکر و #تعقل نمائید.
#جانستان_کابلستان
#هم_وطن
#جنگ_داخلی
#شوروی
#ناتو
#فقر
#سرگردانی
#نجابت
#سفرنامه
#رضا_امیر_خانی
#اهل_کتاب بمانیم
متوارات هرات
| در محاصره حصار |
قلعه ی اختیارالدین
این روز های اول میزان( مهرماه)، هرویان می گویند هوا پکه پوستین است! ضبط می کنم و بعد تر می فهمم که باید بنویسم پنکه-پوستین! بعد از ظهری که هوا نه پنکه بخواهد، نه پوستین، به دعوت آمر صاحب، ایام الدین اجمل می رویم برای دیدن قلعه ی اختیار الدین یا همان ارگ قدیم هرات. روایات افسانوی فراوانی دارند که بعد از طوفان نوح، قلعه اولین بنایی بود که در خراسان ساختند.( این در روضات النجات نیز آمده است.) اما دیوار های قلعه به هر حال از چنگیز دیده اند تا تیمور تا نادر تا آغا محمدخان قاجار که این یکی قرار بود برسد و به حمله ی روس مجبور شد برگردد به شمال غرب ایران بزرگ و مقدر آن بود که نه در کنار برج قلعه ی هرات، که در قلعه ای دیگر، قلعه ی شوشی، اجل ش برسد. دیوار های قلعه، البته شاه زاده عباس میرزا را نیز دیده اند و البته تر محمد شاه قاجار را. ما اما با اختلاف فازی دویست ساله، دیوار ها را مدام می نگریم و رد می کنیم بارو ها را، تا بعد از ظهری در قلعه را پیدا می کنیم و وارد شویم! آقای اجمل -که ذکرش رفت- سپرده است تا اگر فشاری پیش آمد او را خبر کنیم.
عاقبت دروازه را پیدا می کنیم. نرده ای فلزی هست در ورودی قلعه که نیم باز است. کالسکه لی جی از آن رد نمی شود. برای همین کالسکه را کنار نرده می گذاریم و داخل می شویم. کنار دروازه دکه ای هست که روی آن نوشته اند:« تکت فروشی». که همان تیکت فروشی باشد! در می زنم. کسی نیست انگار. ما هم دوربین به دست و خیلی راحت و آسوده و بی معطلی، وارد قلعه می شویم که چه بسیار پادشاهان جهان گشا را در پشت در نگاه داشته بود. هم سفر اول، مشغول عکاسی است که یک هو یک قوماندان سبیل از بنا گوش در رفته، کلاش ش را از دوش فنگ، پیش فنگ می کند و فریاد می کشد:
هی! مرتک! کجا می شوی؟!
سلام! برای دیدن قلعه آمده ایم...
#جانستان_کابلستان
#هم_وطن
#جنگ_داخلی
#شوروی
#ناتو
#فقر
#سرگردانی
#نجابت
#سفرنامه
#رضا_امیر_خانی
#اهل_کتاب بمانیم
بیایید با هم #شعر بخوانیم.
این بار ابیاتی از کتاب #آن_ها #فاضل_نظری....
می بینی که
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که
باز تکرار به بار آمده، می بینی که
سبزی سجده ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، می بینی که
حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده، می بینی که
غنچه ای مژدهٔ پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که
آن روز ها
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روز ها گذشت، دگر آرزو مکن
دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن
در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
راز من است غنچهٔ لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن
دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را رو به رو مکن
#آن_ها
#شعر
#فاضل_نظری
#اهل_کتاب بمانیم
کنار قدم های جابر....🏴🏴
روایتی متفاوت از حسینی شدن و #احضار کردن حضرت زینب(ع) برای راهی شدن در مسیر #پیاده_روی_اربعین.
راوی سعی کرده است که دو داستان را بصورت موازی پیش ببرد. هر دو داستان روایت دو خواهر و برادر عاشق هست. یکی روایت زینب(ع) و حسین(ع) و دیگری روایت یک خواهر و برادر که عازم سفر #اربعین هستند. در حقیقت این کتاب نگاه متفاوت خود را از شهادت مظلومانه حضرت فاطمه معصومه (ع) شروع می کند و تا شهادت حسین ابن علی (ع) ادامه می دهد و نکته متمایز کننده آن این است که داستان را از نگاه حضرت زینب (ع) جلو می برد. راوی سعی کرده است که هر دو داستان را دقیق جلو ببرد تا علاوه بر ارزش ادبی، ارزش تاریخی خود را نیز حفظ نماید.
چه خوب است که در این ایام که شور و حماسه حسینی عالم را پر کرده است، آنانی که از حرکت به سمت این #اجتماع_بزرگ_حسینی جا مانده اند، با خواندن این کتاب التیامی بر داغ این دوری و فراق گذارند.
#احضاریه
#پیاده_روی_اربعین
#رمان_مذهبی
#علی_مؤذنی
#اهل_کتاب بمانیم
زینب پرسید:«اول خندیدی بعد گریه کردی، مادر! برای ما سوال است که چرا در آن موقعیت بیشتر از آن که گریه کنی، خندیدی؟»
فاطمه با لب های سفید لبخند زد، گفت:«چون خبر دوم تلخی خبر اول را گرفت. کامم شیرین شد. خوشا آنان که از این دنیا زود می روند.»
حسن پرسید:«پس ما چه؟»
فاطمه گفت:«هزار سال هم که عمر کنی، چشم بر هم زدنی بیش نیست، حسن جان!»
حسین پنجه پای مادر را گرفت. گفت:«قسم ات بدهم که بمانی؟»
مادر سر تکان داد که نه. گفت:«زینب جان، خوب از این دو برادرت مواظبت کن!»
و چشمانش را بست.
زینب گفت:«یعنی باید ادای تو را در بیاورم؟ نازشان کنم؟ غذا بگذارم جلویشان؟»
فاطمه چشم هایش را باز کرد. گفت:«یاد میگیری که چطور، عزیزم...»
حسین گفت:«یعنی خداحافظی؟»
فاطمه گفت:«نه عزیزم. سفارشتان را کردم!»
حسن گفت:«بار ما را روی دوش زینب نگذار، مادرجان. خودت بمان!»
فاطمه گفت:«اگر بدانید آن جا برایم بهتر است، باز هم می گویید بمانم؟»
حسن گفت:«این حرف را ما هم می توانیم بزنیم. مگر آن جا برای ما بهتر از این جا نیست؟»
فاطمه لبخند زد.
حسن گفت:«برو، اما دیر تر، چندسال دیر تر.مگر نمیگویی چشم بر هم زدن است؟ پس بمان و بچه هایمان را ببین!»
فاطمه زد زیر گریه. گفت:«اگر بگویم خدا می خواهد که من بروم، چه؟ حجت تمام است؟»
حسن گفت:«اگر تو بخواهی بمانی، خدا راضی می شود. من و پدر و حسین و زینب راضی اش می کنیم. خدا از حق خودش راحت می گذرد!»
فاطمه گفت:«اگر بگویم از این دنیا جز بوی تعفن نمی شنوم و در رنج و عذابم، چه؟ باز هم می گویید بمانم؟»
حسین به گریه افتاد و پنجه پای فاطمه را رها کرد.
فاطمه گفت:«گریه نکن، عزیز مادر!» و چشمانش را بست. حسن فهمید که باید سکوت کند. نباید اصرار کند. خودش را از کنار فاطمه عقب کشید و تکیه داد به دیوار. پس بوی تعفن دنیا مشام او را بلعیده و نمی گذارد عطر تن بچه ها و عطر تن علی را احساس کند. حسن می دانست که باطن هر عملی بویی دارد...
#احضاریه
#پیاده_روی_اربعین
#رمان_مذهبی
#علی_مؤذنی
#اهل_کتاب بمانیم
پیامبر اکرم اسلام و چهارده معصوم؛ این #انسان_۲۵۰_ساله
در حقیقت حضرت آقا سیر سیره سیاسی این #انسان_۲۵۰_ساله را در سخنرانی های خود در سال هایی قبل از انقلاب، در مشهد مقدس تشریح کرده اند.
نظر موکد ایشان بر این است که اگر هر یک از ائمه ما جایش را با دیگری عوض می کرد، هیچ تفاوتی در این تاریخچه و سیر به وجود نمی آمد و همه ایشان به مثابه انسانی واحد هستند، چرا که هر یک از ایشان دارای عصمت و عقل کامل(مطلق) می باشد.
کتاب بسیار خوبیست و برای فهمیدن این سیره لازم است اما کافی نیست.
#انسان_۲۵۰_ساله
#سیره_ائمه
#حضرت_آقا
#اهل_کتاب بمانیم
رفیق
به خدا سخته بدون تو. به خدا بعد از تو فقط خدا مونده واسم. کربلایی شدی و من اینجا تنها گذاشتی. دستم رو بگیر. رفیق! راستی خیلی هم بد نشد که رفتی؛ رفتی و این روز ها رو ندیدی.
یادت هست، اون وقتا که یه دختره دنبال تو بود؛ این روزا، این روزا خیلی ها دنبال خیلی ها هستن ولی اون ها دیگه فرار نمی کنند.
رفیق، کمکم کن، کمکمون کن. ببین کجائیم! ببین با کیائیم! ببین با چیائیم! ببین چیکارا می کنیم! ببین چیا مهم شدن! ببین کیا شدن رفیق!!
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود
یا رفیق من لا رفیق له
#دیدم_که_جانم_می_رود
#شهید_مصطفی_کاظم_زاده
#دفاع_مقدس
#رمان
#حمید_داود_آبادی
#اهل_کتاب بمانیم
کمی هم شعر بخوانیم....
فراموش خانه
بعد از این بگذار قلب بی قراری بشکند
گل نمی روید، چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی می شکست
پیش از آن ساعت که بار غباری بشکند
گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه هایم تاب زلفت را ندارد
تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد
قیمت لب های سرخت روزگاری بشکند
دل تنگ
من چه در وهم وجودم چه عدم، دل تنگم
از عدم تا به وجود آمده ام دل تنگم
راز گل کردن من، خون جگر خوردن بود
از در آمیختن شادی و غم دل تنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت!
من هنوز از سفر باغ ارم دل تنگم
گر چه بخشید گناه پدرم آدم را!
به گناهان نبخشوده قسم دل تنگم
حال، در خوف و رجا رو به تو بر می گردم
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم
نشد از یاد برم خاطرهٔ دوری را
گر چه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!
راز
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیافزاید عشق!
قایقی در طلب موج به دریا پوست
باید از مرگ نترسید! اگر باید عشق
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق
شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیلهٔ رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت! به پروانه نمی آید عشق!
#اقلیت
#شعر
#غزل
#فاضل_نظری
#اهل_کتاب بمانیم
*بسم رب الشهدا، بسم رب النور*
انگار آمده بود تا نماند؛ از اول هم ماندنی نبود، آخر یک #جهادی بود و جهادیها عادت ندارند که یکجا بمانند؛ پس #حرکت لازمه وجودیشان میشود.
او جهاد را معنا کرد در روزهایی که خانههای روستائیان مازنی سامان میداد. جهاد را معنا کرد، آن روزهایی که در سوز سرما زمستان آذربایجان، زلزله زدگان را از آوارگی در آورد. جهاد را معنا کرد، زمانی که در یادمانهای هشت سال دفاع مقدس، خاک پای زائرانش را سرمه چشمان خویش کرد. جهاد را معنا کرد؛ شاید با دادن جانش برای #زینب(ع). راستی اسم زینب آمد؛ زینبی که هرگز پدر را ندید و #ابوزینبی که دخترش را در آغوش نکشید.
سلام خدا بر تو ای شهید راه #عشق.
مردان هزار دریا، خوردند و تشنه مردند
تو مست از چه گشتی، چون جرعهای نخوردی
صلی اله علیک یا اباعبداللّٰه
#برای_زین_أب
#مدافعان_حرم
#خادم_الشهدا
#جهاد
#شهید_حاج_محمد_بلباسی
#اهل_کتاب بمانیم
رَهبر
فتنه
آبرو
به راستی که چه خوب خریدارانی دارد این #آبرو. میگوید اندکی آبرو دارم و آن را پای این انقلاب می گذارم. سیدی! شاید دیگر آبرویی نمانده باشد برایمان، اما جانی داریم و جسمی؛ فقط یک ندا میخواهد برای فنا.
۷۸ و ۸۸ و ۹۸؛ این ها اعدادیست که هرگاه گفته میشود، دل ماست که آتش می گیرد از خیانتها، و چ دلی داری تو ای سرورم که دیدی و میبینی آنچه ندیدیم.
انشااللّٰه که #فتنه_۹۸ هم مثل فتنه های ماقبلش عمرش به سر رسد.
#داستان_سیستان روایت سفر ده روزه #رَهبر است به استانی آشنا؛ سفر سیستان و بلوچستان در اوج درگیری و حمله آمریکاییها به عراق. روزهایی که بسیاری از ترس حمله آمریکا به ایران، آماده برگشت به کشورهایی که #شهروندان آنها بودند، می شدند و این حضرت آقا بود که با سفر به ناامن ترین استان کشور، درس مهمی را به مدعیان داد.
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
هرگه که دل به عشق دهی خوش بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
#داستان_سیستان
#ده_روز_با_رَهبر
#سفرنامه
#رضا_امیر_خانی
#اهل_کتاب بمانیم
#قمار
واژهای آشنا. واژهای که بیشتر آن را با بازیهایی منسوب به آن میشناسیم، اما برخی اوقات هر لحظه در قماری که نامش زندگیست، بازی می کنیم. شاید این دنیا بزرگترین قماری باشد که نه با زندگی کردن در آن، بلکه با زندگی کردن برای آن، هر لحظه در آن فرو میرویم؛ چرا که این دنیا هم میتواند جز بازی نباشد. آخر خاصیت قمار همین است دیگر؛ هرچه جلوتر میروی، حریصتر میشوی؛ هرچه جلوتر میروی، شرط های سختتر و پرهزینهتری را میبندی؛ هرچه جلوتر میروی، پایت بیشتر گیر می کند. و آخرین قمار هر فرد در این دنیا چیست؟!
#فیودور_داستایوفسکی به زیبایی هرچه تمامتر و با هنر کامل، توانسته است با شرح زندگی یک خانواده متمول روس که برای ییلاق تابستانی خود به فرانسه سفر کرده است و در این حین هر یک از اعضای آن به نوعی در قمار هایی گیر افتاده است، فرایند قمار و نتیجه آن را به نمایش بگذارد. در این قمار فرقی نمی کند که زن باشی یا مرد؛ پیر باشی یا جوان؛ ثروتمند باشی یا فقیر؛ این #حرص و #طمع است که انسان را وادار به قمار میکند؛ حتی بر سر هستی خویش!
#قمارباز
#رمان_کلاسیک
#ادبیات_روسیه
#سروش_حبیبی
#فیودور_داستایوفسکی
#اهل_کتاب بمانیم
کمی هم شعر بخوانیم...
امروز چند غزل از کتاب #ضد که متعلق به شاعر محبوب این روز های بازار شعر کشور، یعنی #فاضل_نظری است را میخواهیم بخوانیم.
هراس
رسیدهام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکمها قیاسی نیست
خدا کسی است که باید به دیدنش بروی
خدا کسی که از آن سخت میهراسی نیست
به «عیب پوشی» و «بخشایش» خدا سوگند
خطانکردن ما غیر نا سپاسی نیست
به فکر هیچکس جز خودت مباش ای دل
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست
دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست
خیانت
تو سراب موج گندم، تو شراب سیب داری
تو سر فریب _آری!_ تو سر فریب داری
لب بیوفای او کی به تو شهد می چشاند
چه توقعی است آخر که از این طبیب داری
شب دل بریدن ماست چه اتفاق خوبی
چمدان ببند بی من سفری قریب داری
پس از این مگو خیانت به حکایت یهودا
که مسیح نیست آن کس که تو بر صلیب داری
چه شکایتی است از من که چرا به غم دچارم
تو که از سروده های دل من نصیب داری
آسمان1
چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم
به جای عشق دنبال آب و نان باشم
اگر پرنده من را آفریده اند چرا
قفس بسازم و در بند آشیان باشم
اگر چه ریشه در این دشت بسته ام، باید
به جای خاک گرفتار آسمان باشم
من از نزاع «دلم» با «خودم» خبر دارم
چگونه با دو «ستمپیشه» مهربان باشم
نه او بخاطر من میتواند این باشد
نه من به خاطر او میتوانم آن باشم
#ضد
#شعر
#غزل
#فاضل_نظری
#اهل_کتاب بمانیم
خاطرش آسوده بود، چون حُر بود. حُر بود پس عاشق شد؛ عاشق #روح_اللّٰه.
عاشق شد و دست رد بر سینه این دنیا زد. عاشق شد، پس نامش را در دفتر عشاق نوشتند. عاشق شد و رفت. رفتُ رفت تا دیگر نیاید و نیامد تا اثری بر روی این جهان خاکی از خود بر جای نگذارد. بله، عاشقی سخت و زندگی در این دنیا شیرین؛ اما شهد شهادت، حلاوت دیگری دارد . شهدی که شیرین تر از هر متاعی در این عالم است.
#عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک #عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
#شاهرخ
#زندگینامه
#حُر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#اهل_کتاب بمانیم
شهید #آوینی چرا #آوینی شد؟
وحید یامینپور در آخرین کتاب منتشر شده خود، تغییر حوزه داده است و از داستان و رمان، وارد یک ماجرای جدی شده است. قالب همان قالب داستانی است، با همان بیان شیوا و جذاب گذشته که در #نخل_و_نارنج به اوج خود رسیده بود.
یامینپور در این کتاب به داستان و ماجرایی می پردازد که شاید در ابتدا با سخنرانیهای #دکتر_سید_احمد_فردید در ایران شروع شده است؛ داستان #غرب_زدگی!
داستانی که #جلال_آلاحمد آن را از زاویه #سیاسی دیده است و فرد دیگری همچون شهید #آوینی از منظر #هنر.
به نظر میرسد این کتاب به خوبی توانسته است در حد بضاعت خود به تاریخ غرب و غرب زدگی و تاریخ فلسفه آن بپردازد و برای مخاطبین هدف خود که عامه مردم بودهاند، این قبیل مقدمات را از دیدگاه سید شهیدان اهل قلم جا اندازد، اما آنچه بدون شک مسلم و پرواضح است این است که کتاب #ماجرای_فکر_آوینی مقدمه است و علاقهمندان می توانند با کتب دیگری از شهید آوینی، مانند کتاب #توسعه_و_تمدن_غرب و همچنین انبوه کتب دیگری که در این زمینه نگارش شده است، خود را به نقطه ای مطلوب در این مسئله پر حاشیه و جنجالی رسانند.
در پایان اگر دغدغه آن را دارید که سطح مسائل و نگاه خود را بالاتر از مسائل روزمره زندگی شخصی خویش و کمی فرا تر از آنچه فراتر از آنچه در ظاهر نمایان است قرار دهید و آنها را کشف و تحلیل نمائید، پای در این ورطه پر از چالش بگذارید.
#ماجرای_فکر_آوینی
#تاریخ_فلسفه
#فلسفه_غرب
#سرور_شهیدان_اهل_قلم
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#وحید_یامینپور
#اهل_کتاب بمانیم
May 11
May 11
هدایت شده از قفسه
حاج قاسم هم اهل کتاب بود
چند نکته درباره حاج قاسم و کتاب میخواستم بنویسم، وقت نمیشد.
او یک کتابخوان حرفهای بود. کتابهای حوزه دفاع مقدس را با دقت میخواند. موقع شهادتش هم کتاب گلچین احمدی همراهش بود.
مروج کتابخوانی هم بود. کتابهای بسیاری را معرفی کرد. بعضی تقریظهای او را میتوانید در اینترنت پیدا کنید.
در دوره مسئولیتش در کرمان، کتابهای خاطرات و داستانی خوبی از شهدای کرمان (و سیستان و بلوچستان) منتشر شده است.
حاج قاسم خوب مینوشت. مقدمههای خوبی که بر کتابهای مختلف ازجمله «ورود فرماندهان ممنوع» (#رحیم_مخدومی) نوشته، گویای قلم توانمند اوست که هم محتوا دارد و هم زیباییهای ادبی.
شاید بیش از ۱۰ کتاب تاکنون درباره او منتشر شده است. البته او جلوی انتشار آثار بسیاری درباره خود را گرفته است!
www.Qafase.ir | @Qafase
با #کتاب، تازه بمانید:
👉 ble.im/join/ZTk3NGIyNT
خاطرات شهید والامقام، #مهدی_زینالدین را در کتاب زیبای #تنها_زیر_باران بخوانید.
شهید مهدی زینالدین یکی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس است که قبل از انقلاب فعالیتهای وسیعی، ضد رژیم شاهنشاهی داشته است و در این راه از بسیاری از مادیات خود گذشته است.
او که یک دانش آموز بسیار ممتاز بوده است و در آزمون کنکور آن سالها، حائز رتبه تک رقمی میشود و در رشته پزشکی شیراز را پذیرفته میشود با این حال به دلیل مسائل و درگیریهای انقلاب از آن انصراف میدهد.
در برههای دیگر او بورسیه تحصیلی فرانسه را به دست میآورد اما با شنیدن پیام #امام که در حال حاضر کار در ایران مهمتر است، از آن نیز انصراف میهد.
و در نهایت، و در اوج غربت، زیر بارش قطرات باران کرمانشاه، به همراه برادرش، با قهقههی مستانه گلولههای سربی احزاب کُرد به دیدار یار میشتابد.
شهادت گوارای وجودتان باد ای مردان خدایی.
#تنها_زیر_باران
#شهید_مهدی_زینالدین
#دفاع_مقدس
#مهدی_قربانی
#اهل_کتاب بمانیم
ماجرای سفر پنج روزه به لبنان و سوریه به دعوت #حزب_اللّٰه_لبنان .
این سفر که به دعوت حزب اللّٰه لبنان از حاج #میثم_مطیعی در تابستان سال ۱۳۹۷ صورت گرفته است، و شعرای ابیات مداحی وی، یعنی دکتر #محمد_مهدی_سیار، دکتر #محسن_رضوانی، #میلاد_عرفان_پور و خود نویسنده این کتاب، یعنی #محمد_رضا_وحید_زاده نیز حضور داشته اند.
کتاب پر است از لحظات ناب و شنیدنی که حاکی از فضای امنیتی و همچنین آداب و رسوم اهالی سواحل مدیترانه میباشد.
این سفرنامه به تازگی (سال ۱۳۹۸) ریز چاپ رفته است و به همین دلیل از طراوت و تازگی مطالب آن، بیشتر لذت خواهید برد.
نویسنده این اثر، در برخی از قسمتهای کتاب، سخن به گلایه از دو همسفر #شیرازی خود، محمد مهدی سیار و میلاد عرفانپور، گشوده و از #صبر و طمانینه آنها انتقاد کرده است که میشود گفت این تنها نقص جدی این کتاب خوب به شمار میرود!
#شام_ملیتا
#سفرنامه
#حزب_اللّٰه
#لبنان
#سوریه
#مدافعان_حرم
#محمد_رضا_وحید_زاده
#اهل_کتاب بمانیم
کتاب معرفی امروز، کتابی نیست جز کتاب #کتاب!
#کتاب، یکی از آخرین کتابهای منتشر از شاعر محبوب کشورمان، یعنی جناب آقای #فاضل_نظری میباشد که همانند آثار قبلی ایشان، بسیار مورد استقبال علاقهمندان قرار گرفته است. اشعار این کتاب هم همانند سایر کتابهای ایشان عاشقانه میباشد.
بیایید چند شعر از اشعار ایشان را بخوانیم:
شهر دلآزردگان
باز هم باغچه از غنچه پژمرده پر است
شهر، از مردم دلتنگ و دلآزرده پر است
گر زمین خوردم و برخاستم ای دوست! چه غم
خاک این میکده از مست زمینخورده پر است
گیرم از قصه این غصه هم آگاه شدم
زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است
بیسبب نیست که یادآور تنهاییهاست
آه از آیینه که از خاطر افسرده پر است
عشق حق داشت اگر تور نینداخت در آب
برکه بخت من از ماهی دلمرده پر است
ستون آه
مثل کوهی که سر از آب نیاورد برون
دیر برخواستی از خواب خوش ای بخت نگون!
عقل من گرچه بهجز چون و چرا هیچ نداشت
بعد از انکار تو دیگر نه چرا داشت، نه چون
چون اناری سر راه تو به خاک افتادیم
تا بغلتیم به آغوش تو ای رود! به خون
دل بیحوصله صدبار فروریخته بود
زیر این سقف نمیزد اگر آن آه ستون
پاسخی درخور پیچیدگی موی تو نیست
میکشد کار من از فکر تو آخر به جنون
#کتاب
#شعر_معاصر
#عاشقانه
#فاضل_نظری
#اهل_کتاب بمانیم
ماجرایی عاشقانه با طعم معرفت یک سرمایهدار دهه چهلی!
متنی پر معنا و خاطره انگیز از #رضا_امیر_خانی که ما را با خود به دههی چهل و پنجاه طهران و گاراژدارهای قدیم و لوطی آن میبرد.
یک داستان عاشقانه که با عشق شروع میشود و با تیکههای مذهبی و سیاسی رضا امیرخانی جلو میرود و در نهایت با عشق هم تمام میشود.
قطعا #قیدار یکی از زیباترین و پرمعناترین رمانهایی است که تاکنون خواندهام.
#قیدار
#رمان_عاشقانه
#رمان_سیاسی
#رمان_مذهبی
#انقلاب
#رضا_امیر_خانی
#اهل_کتاب بمانیم
(Near Death Experience) تجربه نزدیک به #مرگ
موضوعی که تعداد بسیار اندکی از انسانها شانس تجربه آن را دارند اما اگرچه احتمال تجربه عالم برزخی و #زندگی دوباره برای ما بسیار کم است، اما حتما خود #مرگ را تجربه خواهیم کرد. این مسیر و طریقی است که همه انسانها، از ائمه و پیامبران و صلحا و شهدا تا ظالمترین و مستبدترین و جلادترین افراد روی این کره خاکی محکوم به طی آن هستند.
اما این تجربه نزدیکی که برخی انسانها داشتهاند و بنا به دلایلی که میتواند اصلیترین آن انظار چندباره ما باشد که میبایست توجه و التفات بیشتری نمود تا شاید جلوی خسران هرچه بیشتر ما در این عالم گرفته شود.
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت، ورای اینکه آیا واقعا ماجراهای آن اتفاق افتاده است یا خیر، حداقل برای یادآوری معاد و نحوه برخورد اعمال ما در آخرت، کتاب بسیار مفیدی است و بحمدلله در این مدت کم که انتشارات شهید ابراهیم هادی آن را منتشر کرده است با استقبال بسیار خوبی مواجه شده است.
این کتاب را برای یادآوری نکاتی که میدانیم اما ایمان نداریم و در امور روزمرهمان اثری از آنها نمیبینیم، بسیار توصیه میکنم.
#سه_دقیقه_در_قیامت
#زندگی
#مرگ
#معاد
#NDE
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#اهل_کتاب_بمانیم
خاطرات شیرین یک نوجوان مشهدی از اتفاقات و درگیریهایی که در ایام منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی و به رهبری حضرت آقا در مشهد رخ داده است.
خاطرتی که انتشارات صهبای نوجوان آن را جمع کرده است و یک رمان خوب را برای کودکان و نوجوانان پدید آورده است.
علامه بر متن روان این کتاب، قسمتی از داستان نیز بصورت نقاشی در آمده است و بر گیرایی اتفاقات آن دوران افزوده است.
کتاب مناسب افراد ۵ تا ۱۵ سال است و برای سنین دیگر شاید کشش لازم را نداشته باشد.
#چغک
#خاطرات_انقلاب
#رمان_نوجوان
#انقلاب_اسلامی
#حضرت_آقا
#مشهد
#صهبای_نوجوان
#اهل_کتاب_بمانیم
خاطرات اسارت بیست و سه نوجوان ایرانی در جنگ با بعثیها. #اسارت برای هر کسی و در هر سنی سختتر از هر عذاب دیگری میتواند باشد؛ حال اگر این اسارت در سنین کودکی و نوجوانی باشد و دشمن نیز به دنبال استفاده تبلیغاتی از شما علیه عقیده و راه شما باشد، سختی آن چند برابر میشود. همان زمانی که دلهای شما نزد امامتان، #خمینی (ره) است و کالبدتان اجبارا در کنار #صدام، تا با شما گپی زند و چند عکس تبلیغاتی برای فشار بیشتر بر جمهوری اسلامی بگیرد.
کتاب #آن_بیست_و_سه_نفر، کتاب بسیار خوبی است که یکی از همین اسرا نوجوان یعنی #احمد_یوسف_زاده آن را نوشته است و سال قبل هم فیلمی از آن ساخته شد و در جشنواره فیلم فجر، اکران و تجلیل شد. این کتاب یادآور خاطرات سالهای جنگ تحمیلی و وضعیت اسرای ایرانی در زندانها و کمپهای #عراق و روزگاری که مردم #ایران فرزندان خود را راهی جبهههای حق علیه باطل میکردهاند میباشد و به حق میتوان گفت که حق مطلب را ادا کرده است.
#آن_بیست_و_سه_نفر
#دفاع_مقدس
#اسارت
#خاطرات
#نوجوان
#احمد_یوسف_زاده
#اهل_کتاب_بمانیم