eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
382 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
486 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهید مدیا 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️حاضری با ضایعاتی یا راننده وانت یا فلافل‌فروش ازدواج کنی؟ 📍چقدر از اون‌هایی که آرزوی زندگی با شهدا رو تو دل دارن، تو واقعیت تحمل زندگی با شهدا رو هم دارن؟! 📍واقعیت زندگی یه شهید، گاهی کیلومترها از ایده‌آل‌ها و معیارهای آدم‌‌هایی که فانتزی‌شون داشتن همسری مثل شهداست دوره! ✅ شهید مدیا رسانه ی شهید ✅ @shahidmedia
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
پیشانی را ببوسید 🖌 حضرت (ع) فرمود: شما (شیعیان) را نوریست که به وسیله آن در دنیا شناخته شوید. شایسته است هر گاه یکى از شما با برادرش دیدار کرد، محل آن نور را در پیشانى او ببوسد. 🖌 عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ لَكُمْ لَنُوراً تُعْرَفُونَ بِهِ فِى الدُّنْيَا حَتَّى إِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا لَقِيَ أَخَاهُ قَبَّلَهُ فِى مَوْضِعِ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ . 📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۶۶ روایة: ۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چهار راهکار پیامبر صلی الله علیه و آله برای حفظ خانواده در آخرالزمان [ کانال منبرهای عالی ] @eitaa_Ostadaali
هدایت شده از سالن مطالعه
میرشکاری زمانی که به اسارت عراقی‌ها درآمد به‌شدت مجروح بود و روزهای سختی را در اردوگاه‌های عراق پشت سر گذاشت. این زن آزاده از رنج اسرای ایرانی می‌گوید که شاید در مطبوعات ما چندان به آنها پرداخته نشده است؛ سربازان گمنامی که اگر امثال میرشکاری روایتگر روزهای سخت آنها نباشند، هیچ‌گاه کسی نمی‌داند در پشت خط مقدم چه گذشته است. روایت میرشکاری از حضور زنان در جبهه و داستان‌های پشت خط را در گفت‌وگویش با همشهری بخوانید. • خودتان را معرفی کنید و بگویید شروع جنگ چندساله بودید؟ من در یک خانواده مذهبی در شهر بستان به دنیا آمدم. پدرم یک روحانی بود که داروخانه و عطاری داشت و در واقع نخستین داروخانه شهر متعلق به پدرم بود. البته پدر، متولی مسجد جامع شهرمان نیز بود. خودمان یک حسینیه نیز در خانه داشتیم که از زمان پدربزرگم و حتی قبل از انقلاب برپا بود و همیشه مراسم‌های مذهبی در این حسینیه برگزار می‌شد. من تقریبا ۲۰ سال داشتم و ۳ ماه قبل از شروع جنگ ازدواج کرده بود. همسرم ابتدا فرهنگی بود، اما به‌خاطر نیاز انقلاب نوپای کشورمان وارد سپاه شد و فرمانده سپاه دشت‌آزادگان بود؛ بنابراین هم به‌خاطر شغل همسرم و هم خانواده‌ای که در آن بزرگ شده بودم و نیز زندگی در شهر مرزی بستان جنگ خیلی زود وارد زندگی‌مان شد و من بیشتر درگیر شدم. این توفیقی اجباری بود که نصیب من شد.   • برای حضور در جنگ آموزش خاصی دیده بودید؛ مثلا کار با اسلحه را می‌دانستید؟ بله تقریبا. در زمان عقد همسرم یک دوره آموزش‌های نظامی به من داد و حتی خواهرزاده ۷ ساله‌ام قبل از من، این آموزش‌ها را فراگرفت. وقتی همسرم در خانه نبود، بچه خواهرم آموزش‌های نظامی را به من یاد می‌داد. • یعنی قادر بودید که اسلحه به‌دست بگیرید و تیراندازی کنید؟ باز و بسته کردن سلاح‌هایی چون کلاشنیکف، ژ۳ و کلت‌های کمری ازجمله دوره‌هایی بود که من آموزش دیدم؛ طرز کار با آنها و تیراندازی را هم یاد گرفتم. من همه اینها را یاد گرفته بودم؛ چراکه امام‌خمینی (ره) هم گفته بودند یک ارتش ۲۰ میلیونی باید تشکیل شود؛ بنابراین ما که مقلد امام (ره) و رهبرمان بودیم، تلاش کردیم مانند دیگران این دوره را یاد بگیریم. ادامه دارد ... @salonemotalee
هدایت شده از ۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عزاداری مردم در پشت مرز شلمچه و ناراحتی و اندوه نیروهای امنیتی عراق
انا لله و انا الیه راجعون ☑️علامه حسن زاده آملی دقایقی قبل در بیمارستان امام رضا علیه السلام آمل به رحمت ایزدی پیوست. --------------
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
کجا بوسیده نمی شود 🖌 حضرت عليه السلام : سر و دست هيچ كس را نبايد بوسيد، مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله يا كسى را كه از او رسول خدا صلى الله عليه و آله قصد شود. 🖌 عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا يُقَبَّلُ رَأْسُ أَحَدٍ وَ لَا يَدُهُ إِلَّا يَدُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوْ مَنْ أُرِیدَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص‏. 📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۶۷ روایة: ۲
هدایت شده از حامد کاشانی
فضیلت حقیقی، محبوبیت نزد خدا و رسول اوست!.mp3
671K
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔊 💢 «فضیلت حقیقی» محبوبیتِ نزد خدا و رسول اوست! 📌 برگرفته از برنامه روز یکشنبه 10 مرداد ماه 1400 🆔 ble.ir/kashani1395/ 🆔 rubika.ir/kashani1395/ 🆔 eitaa.com/kashani1395/ 🆔 telegram.me/kashani1395/ 🆔 instagram.com/hkashani_com/ 🌐 www.hkashani.com
هدایت شده از  امام زادگان عشق
▪️انا لله و انا الیه الراجعون ▪️ مادران شهدا شاهدانی بی‌‌ادعا و نزد پروردگارشان مأجورند. ای« مدظله» باخبر شدیم بزرگوار طلبه شهید لبیک حق را دعوت گفته اند این ضایعه دردناک را به خانواده محترم شهید و اهالی محل تسلیت عرض می نمائیم. شادی روح این مادر گرامی و همه مادران آسمانی بخوانیم مع ستاد یادواره امام زادگان عشق مسجد حضرت زینب «س» 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از سالن مطالعه
نخستین زنی که در جنگ به اسارت عراقی‌ها درآمد قسمت دوم: • چطور متوجه شدید که جنگ آغاز شده است؟ ما صدای گلوله‌های جنگ و خمپاره‌ها را از مرز شنیدیم. من از بالای پشت‌بام نگاه می‌کردم می‌دیدم که آمبولانس‌ها همگی از آن طرف مرز به سمت شهر پشت سرهم حرکت می‌کنند. شهر ما بیمارستان نداشت و فقط یک بهداری داشت که پزشکان آن هم بیشتر هندی بودند و بیشتر بیماران از بهداری به شهر سوسنگرد منتقل می‌شدند. • سوسنگرد چقدر با شهر شما (بستان) فاصله داشت؟ ۲۵ کیلومتری می‌شد. ما در آن زمان یک ستاد پشتیبانی در حسینیه پدرم ایجاد کردیم و در آن حسینیه به همسرم و دوستانشان که به خط مقدم می‌رفتند، کمک می‌کردیم. • چه کارهایی برای رزمندگان انجام می‌دادید؟ لباس‌های خونی آنها را می‌شستیم. چون رزمندگان مجروحان را کول می‌کردند، اکثرا لباس‌هایشان خونی بود. چون حالم از دیدن خون به‌هم می‌خورد و تحمل نداشتم، چشمانم را می‌بستم و به دور از چشم مادرم در حمام را می‌بستم و لباس‌های خونی رزمندگان را می‌شستم. من این کار را به‌خاطر انقلاب، سرزمین و علاقه‌ای که به همسر و هموطنانم داشتم انجام می‌دادم. آن زمان رزمندگان لباس اضافه زیادی نداشتند و ما مجبور بودیم خیلی سریع آنها را تمیز کنیم تا استفاده کنند. • چند روز طول کشید که شهر بستان نیز مستقیم وارد جنگ شد؟ دقیق به‌خاطر ندارم، اما بیشتر از ۵ روز نگذشته بود که خمپاره‌های دشمن به شهر بستان برخورد می‌کرد. یادم هست که یکی از همین خمپاره‌ها به خانه همسایه ما برخورد کرد و در آن حادثه عروس آن خانواده شهید شد. کم‌کم اهالی بستان از شهر خارج شدند. برخی به شهر دیگری می‌رفتند و عده‌ای هم به روستاهای اطراف پناه می‌بردند. • چرا از بستان خارج نشدید؟ پدرم با این قضیه مخالف بود و می‌گفت ما مردم و ارتش را در کنار خود داریم چرا باید شهر را خالی کنیم. کمیته و سپاه در کنار ارتش دشمن را مجبور به عقب‌نشینی می‌کنند، من نمی‌توانم بروم و باید اینجا بمانم و در حسینیه اذان بگوییم و به رزمندگان کمک کنم. اما برادرم دیگر طاقت نیاورد و به پدرم گفت اگر نروید خودم را با همین تفنگی که در دست دارم می‌کشم. عراقی‌ها کم کم دارند وارد شهر می‌شوند و باید هرچه سریع‌تر اینجا را ترک کنید. دقیقا چند روز قبل از اسارتم بود که همسرم همراه برادرم آمده بودند که ما را بفرستند خارج از شهر. صبح زود بود پدرم چون ۷۰ سال موذن مسجد بود، گفت: بگذارید اذان بگویم و بعد از نماز صبح می‌رویم. وسایل صبحانه را جمع نکرده راه افتادیم و برادرم ما را به سوسنگرد برد. همسرم خودش اهل سوسنگرد بود و خانواده‌اش آنجا زندگی می‌کردند. به من گفت: برو اگر زنده ماندم من هم می‌آیم. روزهای خیلی سختی بود؛ برق، آب و تلفن همگی قطع شده بودند و ما دیگر هیچ خبری از آنها نداشتیم؛ مگر اینکه خودشان می‌آمدند. ادامه دارد ... @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🏴 پیاده‌روی اربعین و مراسم روضه خوانی در بیابان های جمکران 🔹سخنران: حجت‌الاسلام مومنی 🔹مداحان: محمدجواد احمدی و امیر حسن سالاروند 🔹یکشنبه۴ مهر مصادف با شب اربعین۱۴۰۰ 🔹بلوار پیامبر اعظم، حرکت کاروان پیاده روی ساعت۲۲ از عمود ۶ و مراسم عزاداری در بیابان ساعت۲۴ در عمود۸۳ 🔹استفاده از ماسک الزامی است
هدایت شده از ۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به تو از دور سلام!!! از کجا میای؟ اینجا کجاست؟