eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
394 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
489 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
به من دورتر است 🖌 حضرت (ع) فرمود: خداى عزوجل می فرماید: ... اگر بر بنده مؤمنم وسعت دهم شادمان گردد، در صورتی که او در آن حالت از من دورتر است. 🖌 عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ ... وَ يَفْرَحُ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنُ إِنْ وَسَّعْتُ عَلَيْهِ وَ ذَلِكَ أَبْعَدُ لَهُ مِنِّی . 📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۱۱ روایة: ۵ @hadith_daily
هدایت شده از سالن مطالعه
۵۷ البته لطیفه فقط به معنی جوک نیست *روایت امروز را حتما بخوانیم و درسهای آن را با همسر خویش مرور کنیم شاید طعم شیرین عشق و زندگی را بچشیم* *شهادت بانوی هستی مادر شیعه دلسوز شیعه بی بی حضرت فاطمه زهرا محضرتان تسلیت باد* حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در وصیت خود به همسرش فرمودند يَا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ أُوصِيكِ أَوَّلًا أَنْ تَتَزَوَّجَ بَعْدِي بِابْنَةِ أُخْتِي أُمَامَةَ فَإِنَّهَا تَكُونُ لِوُلْدِي مِثْلِي فَإِنَّ الرِّجَالَ لَا بُدَّ لَهُمْ مِنَ النِّسَاء *پسر عموی رسول خدا اولین وصیتم به شما این است که بعد از من با دختر خواهرم امامه ازدواج کنی چرا که او برای فرزندان من مثل من است همانا حتما مردان باید همسر داشته باشند. (مبادا بدون همسر بمانی)* بحار ج۴۳ ص ۱۹۲ *در این روایت کوتاه چند درس ارزنده هست نخست توصیه به ازدواج و دوری از حسادتهای بی جا و دوم دلسوزی مادرانه برای بعد از مرگ و سوم درک درست همسر. ایشان در آخر حدیث پاسخ فرمایش احتمالی مولا علی را داده اند گویا فرض کرده که علی به او بگوید بعد از تو میلی به ازدواج نخواهم داشت ولی بی بی فرمودند هر مردی باید همسر داشته باشد. چقدر زندگی با داشتن مرزی به نام رضای خدا زیبا می شود. بخاطر خدا درخواست کنیم به خاطر خدا صحبت کنیم و در هر لحظه خدا را در نظر بگیریم با توجه به رضای خدا تصمیم بگیریم تا زندگی طعم واقعی شیرین خود را به ما بچشاند.* -------------- 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت نوزدهم قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/392 فصل دوم پایگاه راه خون (۸) ... از میان این اسمها نام "احمد" کمی برایم آشنا بود. در سپاه مریوان شنیده بودم فرمانده سپاه فردی‌ست مقتدر و شجاع و با صلابت به نام حاج احمد متوسلیان. وقت نماز بود. وضو گرفتم و خودم را به صف آن چند نمازگزار رساندم. قبل از نماز آن جوان لاغر اندام که احمد صدایش می‌کردند، کنارم نشست و با خوش‌رویی گفت: "خسته نباشی دلاور! اهل کجایی؟" -- همدان -- ماشاالله. چند وقت است که اینجایی؟ -- نزدیک دو ماه. نگذاشتم سوال دیگری بپرسد، گفتم: "کارم دیده‌بانیه. کار با خمپاره ۱۲۰ را هم بلدم و البته هر کار دیگری که جبهه لازم داشته باشد، انجام میدهم. اینجا می‌خواهد عملیات بشود؟" صدای موذن که بلند شد دستی روی سرم کشید و رو به قبله ایستاد. بین دو نماز بلند شد و در مقابل هفت نفری که نشسته بودیم شروع به صحبت کرد. اول به همان سرهنگ ارتشی که نامش صیادشیرازی بود خیر مقدم گفت و سپس از پیروزی اسلام بر کفر گفت و ... خودش بود. حاج احمد متوسلیان که ذهنیت موهوم من از او یک آدم گنده با لباس و هیبت خاص بود. احمد متوسلیان به گونه‌ای از درماندگی نیروهای ضد انقلاب حرف می‌زد که ترس را مثل باران از دلم شست. دیگه شک نکردم که در آینده نزدیک عملیات بزرگی در این منطقه اتفاق خواهد افتاد. چند روز از این واقعه نگذشته بود که دیدم بچه‌ها در سنگرهای خط، شیرینی پخش می کنند. یه نفر از رادیو شنیده بود که بنی صدر از فرماندهی کل قوا عزل شده و مجلس شورای اسلامی به بی‌کفایتی او رای داده است. بیش از دو ماه بود که در خط مقدم بودم و برای دو چیز دلتنگ؛ یکی برای پسرخاله‌ام سعید و دیگری برای "نوشابه". در این وانفسای تیر و ترکش هوس خوردن نوشابه مثل خوره به جانم افتاده بود. تنها کسی که دیدنش افکار بچه گانه و بازیگوشی‌های پنهان دوره کوچه و محل را از ذهنم خارج می‌کرد، ناهیدی بود. وقتی با او هم‌کلام می‌شدم، پدر و مادر و پسر خاله و "نوشابه" را فراموش می‌کردم. یک روز گفت: "چند وقت است که عقب نرفته‌ای؟ -- اصلا عقب نرفته‌ام. -- گفت کجا حمام می‌کنی؟ -- پای یک چشمه، کنار آن تپه. -- لازم است به شهر بروی و یه دوش گرم و جانانه بگیری و زود برگردی. بعد از ۲ ماه به مریوان برگشتم چشمم دنبال شیشه های زرد نوشابه کانادا بود. اما برای اینکه پاسخ دلم را ندهم به سپاه مریوان رفتم و داخل کانکس های آن یک حمام حسابی گرفتم. فردا صبح در خیابانهای مریوان پرسه زدم و از قضا چشمم به نوشابه افتاد. کمی پول داشتم. سه تا نوشابه خریدم و با سه بیسکویت. کنار جدول خیابان نشستم و با ولع تمام خوردم. فروشنده‌ی کرد تا اشتهای مرا دید، پرسید: "از بچه های کاک‌احمد هستی؟ نوشابه و بیسکویت گلویم را بسته بود. با سرم جواب دادم: "بله" خندید و گفت: "این ها همه مال کاک احمده. تو هم مهمان کاک‌احمد هستی. نوش جانت. بیشتر از نگرفتن پول از این که حاج احمد توانسته بود در دل این مردم اینقدر جا باز کند، خوشحال شدم. به خط برگشتم ناهیدی هم آنجا بود. ◀️ ادامه دارد ... قسمت اول خاطرات علی خوش‌لفظ از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308
هدایت شده از سالن مطالعه
recording-۲۰۲۱۱۲۱۲-۱۷۵۱۵۷.mp3
5.38M
شرح و تفسیر خطبه ۲۹ نهج‌البلاغه درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی یک‌شنبه‌ ۲۱ آذر مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زین‌الدین -------------- کانال عمومی فرهنگی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @ahlolmasjed
هدایت شده از سالن مطالعه
خطبه ۳۰ .mp3
5.51M
شرح و تفسیر خطبه ۳۰ نهج‌البلاغه درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی یک‌شنبه‌ ۲۸ آذر مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زین‌الدین -------------- کانال عمومی فرهنگی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @ahlolmasjed
طمح نکن! 🖌 حضرت (ع) فرمود: مبادا _در امور دنیا_ به بالا دست خود چشم بدوزى! فرمایش خداوند به پیامبر ص در این باره بس است:«از اموال و اولادشان شگفت زده مشو» . 🖌َ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِيَّاكَ أَنْ تُطْمِحَ بَصَرَكَ إِلَى مَنْ فَوْقَكَ َفَكَفَى بِمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِيِّهِ ص «فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ» (توبه/۵۵). 📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۰۶ روایة: ۱ پ.ن. طمح با طمع متفاوت است @hadith_daily