هدایت شده از سالن مطالعه
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺
🇮🇷 قسمت هفتاد و چهارم
قسمت قبل: hhttps://eitaa.com/salonemotalee/268
✒برایم سخت بود دو نفر که اصلاً اسیر نبودند، در نقش اسیر کنارمان زندگی کنند. آنها سعی داشتند با افراد مختلف ارتباط برقرار کنند، از بچهها حرف بکشند، فرماندهان را شناسایی کنند، چهرههای فرهنگی و تأثیر گذار را بشناسند، برای عراقیها جاسوسی کنند و...
قبل از ظهر سراغ یکی از آنها رفتم. به روی خودم نیاوردم چیزی میدانم. آنها مطمئن بودند هیچ کس نمیداند که اسیر نیستند. کنار یکی از آنها که نشستم سعی داشت دلم را خالی کند. از موقعیت نظامی و سکونتم پرسید. وقتی از شرایط و زندگی کمپ ملحق برایش گفتم، گفت: هیچ امیدی نیست آزاد بشیم، تنها راه نجاتمون پناهنده شدن به سازمان مجاهدین خلقه!
قضیهی آن دو نفر را به محمد کاظم بابایی، جعفر دولتی مقدم، علی اصغر انتظاری، حاج سعد الله گل محمدی و ع - م گفتم. در حیاط کمپ آنها را به بچههایی که نام بردم، نشان دادم.
میخواستم حواسشان به آنها باشد. بچهها از روی کنجکاوی دوست داشتند بدانند چطور به ماهیتشان پی بردهام. هیچ نامی از سامی نبردم.
بعد از ظهر حامد احضارم کرد. وارد اتاق سرنگهبان شدم. قلبم تندتند میزد. میدانستم هر سری که از دو نفر گذشت دیگر راز محسوب نمیشود. ع - م دوست سست عنصرم، قضیه را به یکی از دوستانش گفته بود.
عراقیها مطمئن بودند موضوع باید از طریق یکی از نگهبانها به گوش اسرا رسیده باشد. به جز عراقیها هیچ کس از هویت واقعی آن دو نفر اطلاعی نداشت. آن دو در ملأ عام به اتاق سر نگهبان نمیرفتند. سر وقت نماز میخواندند، امروز و دیروز را روزه بودند. اهل ذکر بودند، به مسئولین عراق به جز صدام فحش میدادند، تلویزیون عراق را نگاه نمیکردند، میگفتند ترویج بی عفتی است و...
اینها حالات و اعمال آنها در طی این دو روز بود. نگهبانها در برابر دیگر اسرا با آنها هم کلام نمیشدند و تحویلشان نمیگرفتند.
قبل از این که وارد اتاق سرنگهبان شوم، سامی کنار در ورودی ایستاده بود، آرام و قرار نداشت، از نگاه نگرانش خیلی چیزها را خواندم. چشمان سامی حرفهای زیادی را با من رد و بدل کرد. با نگاهش فهماند اگر از او چیزی بگویم سرنوشت بدی در انتظارش خواهد بود.
سامی حق داشت نگران باشد. شک نداشتم اگر نامی از سامی میبردم، بعثیها او را به جرم خیانت به رژیم عراق و همکاری با دشمنان به مرگ محکوم میکردند. شاید هم سالها در سیاه چالهای حزب بعث محبوس میشد.
سامی همیشه میگفت: شما صدام و حزب بعث را نمیشناسید. صدام وزیر بهداری خودش را نیز در جلسه هیئت دولت با گلوله به قتل رساند. صدام خون هزاران نفر از شیعیان بیگناه عراق را ریخته است. صدام به یک شیعهی عراقی به زور بنزین خوراند، وقتی شکمش پر از بنزین شد، با گلولهی آتشزا به طرفش شلیک کرد تا شاهد انفجارش باشد.
میگفت: صدام اواخر سال ۱۳۵۸ که بر اریکهی قدرت نشست، به وفاداری هر که مشکوک شود او را به جوخهی اعدام میسپارد.
◀️ ادامه دارد . . .
قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/280
مسئول کانال: @Mehdi2506
زمان انتشار : ۲۸ مرداد ,۱۳۹۹ | ساعت : ۱۰:۴۹ | کد خبر : 993461 |
مصوبه ۸ ماده ای ستاد ملی مبارزه با کرونا برای عزاداری در ایام محرم و صفر
شفقنا – ستاد ملی مبارزه با کرونا ضوابط عزاداری در ایام ماه محرم و صفر را اعلام کرد و یادآور شد: هرگونه مراسم عزاداری در ماه محرم و صفر صرفا در اماکن و فضاهای باز با رعایت فاصله گذاری (از هر طرف حداقل دو متر) و حداکثر به مدت دو ساعت برگزار می شود. همچنین هرگونه جابجایی هیات و دسته روی، ممنوع است
به گزارش شفقنا، این ستاد در اطلاعیهای ۸ ماده ای اعلام کرد: ضمن گرامیداشت عزاداری سید و سالار شهیدان(ع) در ماه محرم و صفر و با عنایت به شیوع گسترده کرونا در جامعه و ضرورت تلاش همه جانبه برای مقابله با این ویروس شوم بر اساس مصوبه ستاد ملی کرونا نکات ذیل به اطلاع عموم می رسد:
۱- براساس آخرین توصیه های سازمان بهداشت جهانی فاصله گذاری اجتماعی و استفاده از ماسک، موثرین ترین راه برای پیشگیری از کرونا است.
۲- هرگونه مراسم عزاداری در ماه محرم و صفر صرفا در اماکن و فضاهای باز با رعایت فاصله گذاری(از هر طرف حداقل دو متر) و حداکثر به مدت دو ساعت برگزار می شود.
۳- هرگونه جابجایی هیات و دسته روی، ممنوع است.
۴- برپایی هر نوع ایستگاه های صلواتی، توزیع نذورات و چای(موکب ها،خیمه ها،چادر و…) در تمامی استان ها و شهرستان ها ممنوع است.
۵- هرگونه پذیرائی در جریان برگزاری مراسم عزاداری ممنوع است.
۶- همچنین نذورات برابر نکات مندرج در دستورالعمل بهداشتی مرتبط، صرفا در قالب مواد غذایی خشک و یا خام برای نیازمندان توزیع شود.
۷- نذورات خاصی که امکان تغییر به دلیل مسائل شرعی را ندارد براساس دستورالعمل ابلاغی با نظر کارشناسان وزارت بهداشت طبخ، بسته بندی و با توزیع در سایر اماکن (بدون تشکیل صف و تجمع و تراکم جمعیت) صورت می گیرد.
۸- ضمن تاکید مجدد بر فاصله گذاری و استفاده از ماسک به صورت مستمر، درخواست می شود، افراد مسن و دارای بیماری زمینه ای از حضور در مراسمات خودداری کنند.
هدایت شده از اکبر ابدالی
📸 ۸ دلیل اصلی ریزش بورس
پ.ن: به نظر میرسد تصمیمات خلق الساعه و متناقض مسئولین سیگنال بدی به مردم داد و همین دلیل اصلی ریزش بورس بود در کنار سایر محرکها.
#بورس
🆔 @mashgh626
هدایت شده از اکبر ابدالی
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ چرا رهبری در عید قربان دوباره از مذاکره گفت؟
🔻 این را بارها گفتهام، باز هم ناچارم بگویم، چون بعضیها یا متوجّه نمیشوند یا وانمود میکنند متوجّه نشدهاند
🔻 [دشمن در #مذاکره میگوید] شما امکانات دفاعیتان را کنار بگذارید، اقتدار منطقهایتان را کنار بگذارید، قدرت ملّیتان را کنار بگذارید. خب اینها که نمیشود
🔻 انسانی که باشَرف است و علاقهمند به حفظ مصالح کشور است که زیر بار این حرفها نمیرود
#جریان_تحریف
#فتنه_تحریف
🆔 @mashgh626
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨حمایت #پلیس_مترو از آمر به معروف🙏🏻
فیلم رو دیدید؟
جیگرتون حال اومد😍😍
دوست دارید حسااابی از این پلیس تشکر کنید👌
برید لینک زیر تو فارس من و درخواست حمایت و تشویق از این مامور رو امضا کنید👇👇👇
https://www.farsnews.ir/my/c/37530
بهار عربی با خود سوزی یک تونسی رقم خورد ان شا الله با حمایت از اقدام این پلیس محترم ما هم بتونیم مسئولین مون رو از موضع انفعال در بحث عفاف وحجاب خارج کنیم و #بهار_عفاف_و_حجاب در کشور رقم بزنیم😉
#مطالبه_اثر_دارد
#پیش_به_سوی_لشگر_مطالبه_گری
#رهبرم_عَلَم_مطالبه_گری_بالاست
✅ کانال #مطالبه_تلفنی در سروش، ایتا و بله
@phonemotalebe
هدایت شده از 🇮🇷روزی یک حدیث🇵🇸
dcc_e66ffeca99ffbe0d906a17658429dbac.mp3
3.51M
چرا از اول محرم عزاداری شروع می شود؟
هدایت شده از سالن مطالعه
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺
🇮🇷 قسمت هفتاد و پنجم
قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/273
✒قبل از اینکه وارد اتاق سرنگهبان شوم سعی کردم با نگاهم به سامی بفهمانم آدم دهن قرصی هستم. وارد اتاق شدم. ستوان فاضل، ستوان قحطان، و ستوان شفیق عاصم افسر بخش توجیه سیاسی اردوگاه و خود مؤذن درجهدار بخش استخبارات آنجا بودند. شفیق عاصم که سؤالاتش توسط فاضل ترجمه میشد، پرسید:
- شما چطور یکی از اسرای ایرانی رو مأمور و جاسوس سازمان مجاهدین خلق معرفی کردهای؟
از سؤالش پیدا بود میخواست از من حرف بکشد، از طرفی هم میخواست ماهیت حقیقی آنها را کتمان کند. برای آن دو نفر که یکیشان عضو سازمان مجاهدین خلق و دیگری عضو جبهة التحریر بود، واژهی اسیر را به کار میبرد. به او گفتم:
- فقط از روی حدس و گمان فکر کردم اونا جاسوسن، البته برای سازمان مجاهدین خلق تبلیغ میکردن، یکیشون به خودم گفت امیدی به آزادی نیست، باید پناهندهی سازمان مجاهدین خلق بشیم.
شفیق عاصم گفت: به قد و قیافهات نمیآد این همه زیرک باشی، خیلیها تو این اردوگاه طرفدار آقای رجوی و خلق عرباند، اسیر هم هستند! نمیدانستم چه بگویم.
ستوان تهدیدم کرد بگویم کی قضیه را به من گفته است. برای بار دوم همان حرف اولیام را تکرار کردم و گفتم: فقط از روی حدس!
ستوان از کوره در رفت، به ولید دستور داد مرا بزند. ولید که مثل آقای مرزبان معلم انگلیسی دوره راهنماییام دستش سنگین بود، بعد از این که چند ضربهی کابل به کمرم کوبید، به طرف پنجره پرتم کرد. هر دو عصایم از زیر بغلم زمین افتاد؛ گوشهی ابروی سمت راستم به سنگ روی پنجره اصابت کرد و خون سرایز شد. سر و صورت و لباس هایم خونی شد.
با همان وضعیت وقتی دیدند نمیتوانند از من حرف بکشند، ع - م را آوردند. او را که دیدم، قلبم ریخت. عراقیها از او خواسته بودند اقرار کند به او چه گفتهام. تنها زیرکی که به خرج دادم، به او نگفتم سامی این قضیه را به من گفته است. شاید خدا سامی را دوست داشت که برای این موضوع بچگی نکردم. به چشمان ع - م که نگاه کردم، شرم داشت.
برای لحظاتی که به لباسهای خونی، ابروی شکافته و چشمانم خیره شد، خجالت میکشید. وقتی صحبت میکرد، نگاهش به نقطهی دیگری بود. شاید فکر نمیکرد عراقیها او را با من رو در رو کنند. خیلی از دستش عصبانی بودم. ناراحت بودم چرا این مدت با او دوست بودم. چرا هیچ وقت نتوانستم او را بشناسم. پشیمان بودم چرا موضوع را با او در میان گذاشته بودم، پشیمانیام دردی را دوا نمیکرد.
همان جا توی دلم گفتم: خدایا! این یک بار منو از این معرکه نجات بده، قول میدم به هر کسی اعتماد نکنم. هر حرفی را هر جایی نزنم و پختهتر عمل کنم! این دعا را از ته قلب و از روی ترس از خدا خواستم.
ستوان شفیق عاصم پرسید: ها؟ ناصر سلیمان، حالا چی میگی، بگو کدوم یک از نگهبانها قضیه رو بهت گفته؟ گفتم: سیدی! من فقط از روی برداشت خودم یه چیزی گفتم! بعد از شهادت و اقرار ع ـ م آسمان روی سرم سنگینی میکرد. از خدا کمک خواستم. میدانستنم اقرار حقیقت موضوع چه مکافاتی برایم در پی دارد.
ستوان شفیق دستور داد مرا به سلول انفرادی ببرند. با همان سر و صورت خونی به سلولهای انفرادی اردوگاه که در ضلع جنوبی ساختمان فرماندهی اردوگاه ۱۶ قرار داشت، انتقالم دادند.
◀️ ادامه دارد . . .
از قسمت اول داستان نوجوان ۱۶ساله در زندان اسارت عراق، کتاب بینظیر "پایی که جا ماند":
https://eitaa.com/salonemotalee/111
مسئول کانال: @Mehdi2506
هدایت شده از مهرخوبان
🌹سلام علیکم
🌹چیزی براتون میفرستم عشق کنید ولی قول بدین برا همه خیلی دعا کنید
♦ابتکار بسیار زیبا از تولیت حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام روی نوشته زیر انگشت بزن
👇👇
http://app.imamhussain.org/tour/
❤وارد حرم شدید توجه کنید روی هر فلشی که کلیک می کنید يه مقدار صبر کنید تصویر شفاف ميشه. ودر هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن میتوان کاملا زیارت کردهر جای حرم که دوست داريد زیارت کنید. بنده رو هم دعا کنید. زیارتتون قبول باشه
التماس دعا
هدایت شده از اکبر ابدالی
🏴 یادش بخیر
با بچه های کوچمون
با چادر مادرامون
گوشه یه پیاده رو
یاد محرم کرده بودیم
تکیه علم کرده بودیم
پ.ن: در جزئیات عکس دقت بفرمایید. یک دنیا حرف است ... .
🆔 @mashgh626