هدایت شده از اکبر ابدالی
👌فرارسیدن آخرین سال قرن 14 شمسی
📍 روزنامه لس آنجلس تایمز: ویروس #کرونا یک چیز را کاملا روشن ساخته و آن اینکه زمان #تجزیه_آمریکا فرا رسیده است.
🔸 حضرت امام خمینی در تاریخ 15 شهریور 1360 / 7 ذی القعده 1401 پیامی برای حجاج صادر فرمودند که در آن وعده پیروزی مستضعفان بر مستکبران را در قرن حاضر دادند.
🔸 باتوجه به وعده های امام خامنه ای مبنی بر نزدیک بودن پیروزی دعا کنیم سال 1399 آخرین سال قرن 14 شمسی همان سال وعده داده شده باشد انشااالله. الیس الصبح بقریب.
🆔 @mashgh626
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
قرآن کتاب روزهای سخت
🖌 حضرت #امام_صادق (ع) از پدرانش علیهم السلام از #رسول_خدا (ص) حدیث فرماید که آن حضرت (ص) فرمود:... پس هرگاه آشوبها چون شب تار شما را فرا گرفت به قرآن رو آورید
زیرا آن ست شفیعى که شفاعتش پذیرفته است و گزارش دهنده است از بدیها که گفته اش تصدیق شده است، هر که آن را پیشواى خود کرد به بهشتش رهبرى کند و هر که (از آن پیش افتد) و آنرا پشت سر خود قرار دهد به دوزخش کشاند.
🖌 عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:....ٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ .... .
📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 398 روایة: 2
#حدیث_قرآن
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺
🇮🇷 قسمت هفتم 🇮🇷
دونفرشان که پرچم عراق دستشان بود، جلوتراز بقیه حرکت می کردند. آن ها پرچم عراق را در قسمت های مختلف جاده که ارتفاع بیشتری از زمین داشت، نصب می کردند. شش نفر بودیم. من، سالار شفیع زاده، جمشید کرم زاده و سه بسیجی دیگر.
ساعتم راکه نگاه کردم، یک ربع به دوازده بود. هیچ نیرویی سمت راست جاده پر نمی زد. قرارشد دو نفرمان سمت راست جاده برویم وسه نفر دیگر سمت چپ جاده باشند. به تعدادشهدای کنار جاده، اسلحه به زمین افتاده بود. خیلی ازکلاش های بدون خشاب، تیربارگرینف های بدون تیر وارپی جی های بدون گلوله را درون اب های جزیره انداختیم. نوار تیرباری که روی تیربارگرینف یکی ازشهدا سمت راست جاده بود، حدود یک متری طول داشت.
عراقی ها از روبه روی سنگر، جرئت نداشتند جلو بیایند. چند راه بیشتر پیش رویمان نبود. یا باید دست روی دست می گذاشتیم و عراقی ها جلو بیایند و اسیرمان کنند؛ یادر دو طرف جاده باهمان مقدارگلوله ای که داشتیم می جنگیدیم و یا خودمان را درون اب های کنارجاده انداخته وشانسمان رابرای زنده ماندن امتحان می کردیم.
بعدازظهر جزیره مجنون دیگر زنده ماندن ارزشی نداشت. باچه دلی می توانستیم برگردیم. همه ان هایی که شهید شدند می توانستند برگردند وزندگی خوبی داشته باشند.
دشمن درکانال روبه رو دنبال فرصتی بود تاسنگر ما را تصرف کند. در قسمت راست جاده راحت تر می شد به عراقی ها که از کانال روبرو جلو می آمدند، تیراندازی کرد. سزاوار، گلوله هایش را شلیک کرد. سه بسیجی دیگر حدود بیست مترعقب تر با دشمن درگیر بودند. یکی ازآن ها خدارحم رضوی بود. امکان استفاده ازسنگر تیربار برایمان وجود نداشت. قناسه چی ها وتک تیراندازهای دشمن مجال هر حرکتی را از تیر بارچی داخل سنگر گرفته بودند.
از راست جاده برای تیراندازی قدرت مانور بیشتری داشتیم. به سالار گفتم: «می رم اون ور جاده. از تو کانال منو نزنن، مواظبم باش!»
-توجاده می زننت!
-ازسنگر بلند نشو. بین سنگر و نی ها تیراندازی کن. ثانیه چی هاشون میزننت!
برای اینکه به راست جاده بروم، چند متری سینه خیز رفتم، می خواستم خودم را به تیربارگرینف برسانم وهمان سمت راست جاده سنگر بگیرم وقایق هایی که وارد جاده می شوند را بزنم.
دشمن ازکنارنیزارها وکانال روبه رویم هرجنبنده ای را هدف قرار می داد. به وسط جاده که رسیدم، بلند شدم وبه طرف تیرباری که ده، دوازده متر جلوترم بود، لنگان دویدم. عراقی ها به طرفم تیراندازی کردند. وقتی به طرف تیربارمی دویدم، برای اینکه تیر نخورم، سالار از کنار نی ها به عراقی ها که توی کانال بودند، تیراندازی می کرد.
دریک لحظه، احساس کردم ازسمت راست بدنم کوتاه ترشده ام. به زمین افتادم. نگاه کردم ببینم چه شده. از اتفاقی که برایم افتاده بود، شوکه شدم. استخوان ساق پای راستم خرد شده بود. گلوله به قوزک پای راستم اصابت کرده بود. پاشنه ومفصل مچ پایم سالم بود، اماگوشت های ساق پایم تکه تکه شده بود. حدود هفت، هشت سانتی متر از بالای مفصل مچ پایم استخوان هایش خرد شده بود. پاشنه پا بر پوست و رگ آویزان بود. استخوان های ساق پایم جوانمرد شده بود که پاشنه پایم به هر طرفی می چرخید. خونم بند نمی امد.
فکرمی کنم وقتی به زمین افتادم، عراقی ها خیال کردند، کشته شده ام؛ به همین دلیل، کمتر به طرفم تیراندازی کردند. خودم را روی زمین کشیدم و به پهلوی سمت چپ جاده رساندم. سالار انگار تیر خوردن مرا را دیده بود،کمکم کرد. باورم نمی شد در چین شرایطی پایم را از دست داده باشم. امروز بیشتراز هرزمان دیگر به پایم نیاز داشتم. درهمان لحظه اول که تیر خوردم، خون آرزوهایم فواره زد.
باوضعی که پیش آمده دوستانم را چه کار کنم. افکار درهم و برهمی داشتم. ذهنم سراغ همه می رفت پدرم، برادرانم، خواهرانم، رفقایم، ساکم، دوربینم و دوچرخه ام! دلم نمی خواست بدون پا و با این وضعیت به دست دشمن بیفتم. هیچ راهی نبود بتوانم خودم راازاین معرکه نجات دهم. دراین فکر بودم که چند لحظه دیگر عراقی ها سرمی رسند و با چند گلوله کارم را تمام میکنند.
شهید شدن به این شکل برایم دلچسب نبود. دلم می خواست اگر قرار بود سرنوشتم، تیر خلاص باشد، کنار دیگر دوستان همرزم و حین مقاومت کشته شوم .دلم مثل سیروسرکه می جوشید.سالار نگرانم بود...
◀️ ادامه دارد . . .
با ما همراه باشید هر روز یک قسمت از کتاب بینظیر پایی که جا ماند
قسمتهای قبلی در:
https://eitaa.com/joinchat/364838962C9a26860858
هدایت شده از اکبر ابدالی
📈 چگونه در بورس فعالیت کنیم؟
1️⃣ خرید و فروش مستقیم سهام توسط فرد: این مورد نیاز به تجربه و تخصص داره و فرد باید حداقل چند ماه را صرف آموزش کند تا بتواند موفق شود.
2️⃣ خرید سهام عرضه اولیه: سهام شرکتهایی که برای اولین بار در بورس عرضه میشوند کم ریسک ترین سهام هستند و معمولا ظرف مدت کوتاهی بازدهی خوبی می دهند. کسانی که تازه وارد بورس می شوند و آموزش خاصی ندیده اند خوب است چند ماهی فقط بر عرضه اولیه ها تمرکز کنند (لیست عرضه اولیه های 1399 را در کانال قرار خواهیم داد).
3️⃣ مشارکت در صندوق های سرمایه گذاری: هر کدام از کارگزاری ها دارای صندوق هایی هستند که مدیریت آن در خرید سهام کلا با یک تیم تخصصی است. کسانی که سرمایه نسبتا بالایی دارند مثلا 20 میلیون به بالا میتوانند در این صندوق ها که ریسک کم و سوددهی خوبی هم دارند سرمایه گذاری کنند.
4️⃣ سبدگردانی: افراد یا شرکتهایی که به صورت رسمی یا غیر رسمی سبدی مناسب از سهام را برای سرمایه گذار تشکیل داده و مرتب آن را مدیریت میکنند. در این حالت درصدی از سود متعلق به سبدگردان می شود. این حالت هم برای کسانی که وقت و تخصص کافی برای خرید سهام ندارند مناسب است.
پ.ن.1: در سبد گردانی مراقب باشید پولتان را به دیگران ندهید بلکه فقط نام کاربری و رمز عبور نرم افزار بورسی خود را به سبد گردان بسپارید در این صورت امکان سوء استفاده به حداقل میرسد چون امکان برداشت پول از حساب بورسی شما برای غیرخودتان ممکن نیست. ضمنا درصد سودی که به سبدگردان میدهید بین 20 تا 30 درصد کل سود شما باشد مناسب است.
پ.ن.2: اگر بدون آموزش اقدام به خرید و فروش سهام کنیم مثل راننده ای می مانیم که رانندگی بلد نیست و ... !!!
#بورس
🆔 @mashgh626
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خاطر سایبانت امسال اربعین ما را بطلب
این خاطره رو صد بار ببینی و بشنوی بازم تازه ست
هدایت شده از قرآن روزی یک صفحه🇵🇸
480_(Sejdeye Vajeb).mp3
157.3K
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با موتور میخواست به خط برود...
حاج قاسم گفت: من میدانم کی شهید میشوم، نگران نباش...
@BisimchiMedia
هدایت شده از 📡قم بروز
✅ در پی پخش محتوای نامناسب در شبکه استانی قم؛
نفوذ یا غرض؛ عمدی یا سهوی؟
🔷صبح جمعه شانزدهم خردادماه کارتون پت ومت از شبکه استانی قم پخش شد اما مهم مضمون و محتوای این کارتون بود. در این کارتون پت و مت مشغول ساخت مشروب بودند که از کاشت تا برداشت مشروب را در قالب یک کارتون به خوبی آموزش می داد. این کارتون با این مضمون بدون هیچ نظارتی حال عمداً و یا سهواً در شبکه استانی نور پخش شد.
🔷پخش برخی تصاویر نامناسب از شبکه های مختلف صدا و سیما در گذشته هم اتفاق افتاده بود اما پخش چنین کارتونی با این محتوا آنهم در شبکه استان قم اقدامی بسیار نامناسب است که می طلبد در این خصوص بررسی مناسبی صورت بگیرد. باید مشخص شود این کوتاهی و اهمال عمدی بوده است یا سهوی؟ ممکن است در رخ دادن این حادثه غرض ورزی وجود داشته باشد و یا فردی ضدانقلاب و نظام به صداوسیما استان نفوذ کرده و اقدام به پخش اینچنین محتوای نموده باشد که باید هر چه سریعتر این موضوع پیگیری شود.
🔷امیدواریم نظارتها در صداوسیمای استان به دلیل آن جایگاه قم بیشتر شود تا در آینده شاهد چنین اشتباهاتی در شبکه نور نباشیم.
http://qomefarda.ir/20362
🔻درقم بروز باشید🔻
🚩 https://t.me/joinchat/AAAAAD9QdKoCvpperK3e1g 🎯
🚩 http://eitaa.com/joinchat/195690501C9373542362 🎯
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺
🇮🇷 قسمت هشتم 🇮🇷
دیگر نه گلولهای مانده بود و نه رمقی. سالار بهم گفت :
چه کارت کنم، عقب که نمیتونم ببرمت ؟!
- میدونم کاری ازت بر نمیآد همه جارو عراقیها گرفتن.
- همین جوری که نمیتونم بزارمت برم.
- الان عراقیها سر میرسن، نری اسیر میشی.
- تو با این وضعیت چی به روزت میآد؟!
- گلوله ندارم، جَدم رو که دارم.
- وجدانم قبول نمیکنه ولت کنم.
صدای عراقیها را از پشت سنگر میشنیدم. صدای هلهه و شادی عراقیها هر لحظه بیشتر میشد.
به سالار گفتم : اینجا نمون، تو را به جدم قسم زود از اینجا برو !
سالار خودش میدانست که راهی جز رفتن ندارد. سالار کنار نیزار می رفت و برمیگشت. نگاهم میکرد، دو دل و مردد بود که بماند یا برود. این نرفتن او خیلی حرصم میداد. خودش را که از میان نیزارها به درون آبراه انداخت، نفس راحتی کشیدم!
تنها نبودم، شهدا کنارم بودند. نمیدانم چرا با بودن کنار شهدا آنهمه احساس آرامش داشتم!
صدای فرماندهای که از پشت خط با بیسیم ما را صدا میزد و کسی نبود جوابش را بدهد، شنيده میشد. بعضی از صحبتهای او توی بیسیم در ذهنم مانده :
«چرا جواب نمیدی، حرف بزن قاسم، تو جاده چی شده ؟! قاسم، قاسم، طالب! بعد با صدای بغضآلودی از پشت بیسیم میگفت : یعنی همه شهید شدن... کسی صدای منو میشنوه...خاک بر سر ما که زندهایم. برگردیم بگیم همه شهید شدند و ما زنده برگشتیم...قاسم... !»
لحظات آخر فقط صدای گریهاش را از پشت بیسیم شنیدم و دیگر آن ارتباط یکطرفه قطع شد.
باید به خودم میقبولاندم دارم اسیر میشوم. سعی کردم همان لحظه، از تمام دلبستگیهایم دل بکنم. دل بریدن از خانواده و تعلقات دنیایی سخت بود. نگاهم بالای سنگر و جاده بود ببینم کی سر میرسند. لباسهایم خونآلود و خاکی بود. از بس لباسهایم خونی بود که رنگ تیره گرفته و مثل چوب خشک شده بود.
شدت درد کلافهام کرده بود و انتظار اینکه بالاخر چه خواهد شد، عذابم میداد. از تشنگی نا نداشتم، دهانم خشک شده بود، نم دهانم را به زور قورت میدادم. از بس تشنه بودم سعی کردم از آبراه کناری آب بخورم. درد پایم را تحمل کردم و سینهخیز خودم را روی زمین کشیدم، پای مجروحم که از ساق به هیچ استخوانی وصل نبود، دنبالم کشیده میشد. کلاه آهنی یکی از شهدا را از لابهلای نیها توی آب جزیره فرو بردم، دستم به آب نرسید. با سختی دور گرفتم و برگشتم.
عراقیها چند متری پشت سنگر روبهرویم بودند. چشمانم روبهرو را میپاییدند. دو دستم را از پشت روی زمین قرار دادم تا تکیهگاهم باشند.چشمم به نوک سنگر بود که ناگهان سه، چهار نظامی عراقی از سنگر بالا آمدند . .
◀️ ادامه دارد . . .
با ما همراه باشید هر روز یک قسمت از کتاب بینظیر پایی که جا ماند
قسمتهای قبلی در:
https://eitaa.com/joinchat/364838962C9a26860858
هدایت شده از پشتیبان مشق مقاومتی
📌 آیا نظام مخالف این است که افراد دارای ثروتهای سنگین بشوند؟ (قسمت دوم)
👈 بخش مهمی از ابلاغ سیاستهای کلی اصل 44 توسط رهبر انقلاب، واگذاری شرکتهای دولتی از طریق #بورس است.
پ.ن: در یک سخنرانی، رهبر انقلاب دو بار به این موضوع پرداخته اند تا مبادا کسانی به اسم اسلام و انقلاب با ثروتمند شدن قانونی مردم مخالفت کنند.
#اقتصاد_مردمی
#اقتصاد_مقاومتی
#نه_به_اقتصاد_مارکسیستی
#نه_به_اقتصاد_سرمایه_سالاری
لینک قسمت اول👇
https://eitaa.com/mashgh626/1009
🆔 @mashgh626
❗️توجه
💢فقط ۶ روز دیگر فرصت دارید تا با مطالعه کتاب مجید بربری یا خاطرات سفیر در مسابقه کتابخوانی مسجد شرکت کنید.
🎁جوایز: ۲ کمک هزینه سفر زیارتی #مشهد_مقدس و ۱۰ بن خرید از فروشگاه همسایه
⏰ مهلت شرکت در مسابقه : تا 31 خرداد ماه
📦ارسال رایگان در بسته بندی بهداشتی
➕ تخفیف ویژه
جهت سفارش کتاب کافی است آدرس منزلتون رو به شماره09100117668 پیامک نمایید.
🔸 #کرونا_کتاب
🔹 @ketab_1399
♦️واکنش کیهان به سخنان اخیر روحانی درباره گرانی
🔹روزنامه کیهان در نقد سخنان اخیر رئیس جمهور نوشت: رئیسجمهور در جلسه ستاد اقتصادی دولت در واکنش به گرانیها اخیر در بازار مسکن، خودرو و لوازمخانگی بهگونهای از این نابسامانیها انتقاد کرد و در موضع منتقد سخن گفت که گویی فرد دیگری ۷ سال است که بر مسند ریاستجمهوری کشور نشسته و باید پاسخگو این وضعیت باشد.
✅کانال اخبار 20:30👇
http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺
🇮🇷 قسمت نهم 🇮🇷
سه، چهار نظامی عراقی از سنگر بالا آمدند . . .
از نگاهشان فهمیدم از این طرف سنگر، یعنی جایی که من بودم، میترسیدند. چند نارنجک در فاصلهی ده، دوازده متریام پرتاب کردند. ترکش یکی از نارنجکها به دست راستم خورد.
یکی از آنها چشمش به من افتاد، تیربارش را به طرفم نشانه رفت و با صدای بلند گفت : لاتتحرک! تکان نخور! نگاهم به نگاهش بود که ادامه داد: ارفع یدیک، دستهاتو ببر بالا! دستهایم را بالا بردم با صدای بلند گفت: ارمی سلاحک، سلاحتو بنذاز.
دیگر نظامی کنارش پرچم عراق را روی نوک سنگر به زمین کوبید. تصویری از اولین نظامی عراقی که اسیرم کرد، در ذهنم نقش بسته است، آدم لاغراندام با چشمان ریز و صورت سبزه که لباس پلنگی پوشیده بود و خال سیاهی روی پیشانیاش بود.
وقتی دستهایم را بالای سرم بردم، سختترین لحظه برای هر سربازی در هر گوشهای از جهان است. در آن لحظه بدجوری پیش خودم و عراقیها شکستم.
به دلیل خونریزی، عطش و شدت گرمای سوزان ضعف شدیدی پیدا کرده بودم. شرجی هوا اذیتم میکرد. تنگی نفس و خفگی بهم دست داده بود. پشهها و مورچهها دور زخم پایم جمع شده بودند و خونم را میمکیدند. دیگر در هیچ نقطهای صدای تیراندازی به گوش نمیرسید.
یکی از عراقیها نزدیکم شد و با اسلحه به سینهام کوبید. از پشت به زمین افتادم. همهی حواسم به پایم بود که ضربه نبیند. یکیشان دستم را با سیم تلفن صحرایی از پشت بست. سی، چهل نظامی دور تا دورم ایستاده بودند. آنها ساعت مچی، انگشتر، تسبیح، پول، و سایل شخصی شهدا را برمیداشتند. دو نفرشان سر تقسیم وسایل شهدا دعوایشان شده بود. تعدادی از آنها وسایل شهدا را که برمیداشتند، به جنازه مطهرشان گلوله میزدند.
سرم گیج میرفت. ضعف شدیدی داشتم. یکی از آنها که جثهی لاغر و قد نسبتا کوتاهی داشت، گلنگدن کشید و در حالی که به طرفم نشانه رفته بود، گفت: اقتلک؟ بکشمت؟!
ترجیح دادم نگاهم به طرف نیزارهای جزیره باشد تا چشمم به صورتشان نیفتد. موهایم را میکشیدند تا بهشان نگاه کنم.
آرنجم از ضربه پوتین یکی از عراقیها بدجوری درد میکرد. یکیشان به طرفم اسلحه کشید. فکر کردم جدی جدی قصد کُشتنم را دارد. به عربی فحش میداد. چشمانم را به انتظار تیر خلاص بستم و شهادتین را گفتم.
◀️ ادامه دارد . . .
با ما همراه باشید هر روز یک قسمت از کتاب بینظیر پایی که جا ماند
قسمتهای قبلی در:
https://eitaa.com/joinchat/364838962C9a26860858
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باسلام
سالروز ورود شهداء غواص
صلوات نثارشان داشته باشیم،
حداقل کار ماست.
کار دیگری که . . .
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
امروز سالگرد شهادت شهید غلامحسین کبیری است، رعنا جوان ۱۸ سالهای که پیران فتنهگر را تا ابد شرمنده عمر کم اما پر عمق خود کرد!
از این شهید بزرگوار به عنوان اولین شهید فتنه ۸۸ یاد میکنند، امیدواریم این مدافع حریم ولایت همنشین با صلحا و سیدالشهدا باشند
#عند_ربهم_یرزقون
@Bisimchimedia