#خاطره
دخترم رو برده بودم پارک🎡🎢
خانم محجبه ای، دخترش چرخ و فلک سوار شده بود و اون یکی بچه اش هم تو کالسکه بود
سلام کردم و از #حجابش تشکر و بهش گفتم:
چقدر اهل #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر هستید؟!
گفت: خیلی کم 😒
👈متنی که درباره باحجابها بود رو به عنوان هدیه بهش دادم و چند تا متن درباره بدحجابها داشتم بهش دادم و ازش خواستم جاهایی که مقدور نیست #تذکر_لسانی بده؛ از این نوشته ها استفاده کنه 📃
تشکر کردم و خداحافظی🍃
✅#امر کنیم به #امر_به_معروف
✅#نهی کنیم از #بی_تفاوتی
🍀
🌺🍀@ahmadabadbasig
﷽؛
👌 فقط #نماز می خواندم ...
📝 داستانی زیبا از #تأثیر مشاهده نماز خوبان در تغییر #رفتار انسان ☀️
👈 سید علی اکبر #ابوترابی ۲۶ آذر ۱۳۵۹ در عملیات شناسایی در تپه های الله اکبر به #اسارت درآمد. او ۲۰۰متر در قلب نیروهای دشمن نفوذ کرده بود.
ابوترابی هنگام اسارت خود را به مرگ زده بود تا تیر خلاص کارش را تمام کند. اما نیمه جان به درون نفر بر انداخته شد و با سر به کف آن خورد.
🔺او در #زندان وزارت دفاع حزب بعث بارها و بارها تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت.
📜#خاطره ای از تاثیرگذاری نماز ایشان را از زبان خودشان بخوانید :👇
♨️ تصمیم قطعی بر کشتن من داشتند. لذا مرا در وزارت دفاع از جمع جدا کردند و به یک پادگان نظامی که اسیر ایرانی هم آنجا نبود، بردند. دیدم اینجا آخر خط به معنای واقعی است.
جایتان خالی از صبح که بلند می شدم #نماز_قضا می خواندم تا ظهر. ۳ دقیقه بین نمازهایم فاصله نمی گذاشتم. بکوب نماز، تا ظهر و ظهر نیم ساعتی چرت می زدم و بعد از آن می خواندم تا غروب آفتاب. بعد از نماز مغرب تا ده شب [هم] بکوب نماز می خواندم.
❌ آنجا کسانی بودند که با ایرانی سر و کار نداشتند. #غذا را برایم با لگد می آوردند. خیلی برخورد بدی داشتند. بعد از ۳روز-که سلول هم انفرادی بود و یک روزنه ای داشت- #نگهبان دید صبح رد می شود من دارم نماز می خوانم، یک ساعت دیگر، دو ساعت دیگر هم همین طور.
🌹از روز سوم غذا را دو دستی گذاشت جلوی من. شب چهارم و پنجم در را باز کرد و آمد خیلی مودب گفت: انت عابد؛ زاهد؟ تو #عابدی؟ تو زاهدی؟ چه هستی؟
👈گفت: ما شنیده ایم👂 ایرانی ها #مجوسند و آتش پرستند. تو را از کجا به نام ایرانی آوردند. گفتم: به هرحال اگر #ایرانی ها مجوسند، من هم مجوسم و اگر نماز می خوانند من هم نماز می خوانم.
💢 از روز دوم که دید نمازم قطع نمی شود، #خجالت کشید که با من آن گونه برخورد کند. از آن شبی که به من گفت: انت زاهد، انت عابد، دیگر می آمد در سلول را دو، سه ساعت باز می گذاشت که هر وقت می خواهم بروم دستشویی و وضو بگیرم. نماز رفتار اینها را عوض کرد.
✅بعد از ۱۶روز صحنه عوض شد. مرا دوباره بردند وزارت دفاع [ و از کشتن من #صرف_نظر کردند]
📚 کتاب تسبیح ابوترابی ؛ حسن شکیب زاده ؛ ص 78 ؛ خاطره سید علی اکبر ابوترابی
(الگوی مرحوم حجت الاسلام ابوترابی امام کاظم علیه السلام بودند، ایشان با عبادت خود در زندان زن بی عفت و بدکاره ای را که از طرف هارون الرشید مأموریت کثیفی داشت را متحول و اهل عبادت کردند)
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_سبک_شهدا
✅ #خاطره امر به معروف
شهید ابراهیم هادی
🍀
🌺🍀
💠💠💠💠
#خاطره
حدود ۲۰ سالی بیشتر نداشت. شاید اگر بگویم دستمال سر از نوع میکروسکوپی ها سرش
می کرد، بیشتر به واقعیت شبیه است تا بگویم روسری می پوشید! از آن دخترهایی بود که به قول بعضی می گویند: آخرشه!
قبل از ماه رمضان بود. وقتی برای مشاوره به اتاق من آمد با روزهای قبل خیلی فرق می کرد مقنعه سر کرد هرچند هنوز موهایش بیرون بود اما آن تیپ کجا، مقنعه امروزش کجا؟! داشتم از تعجب شاخ در می آوردم !
بدون مقدمه و بدون اینکه من سوالی کنم شروع کرد:«امروز اتفاقی خیلی عجیبی برام پیش اومده!»
هنوز از تعجب پوشش جدیدش بیرون نیامده بودم که من را متعجب تر کرد.
گفتم: «مگه چی شده؟!»
در حالی که با انرژی زیاد می خواست حرف بزند گفت:« امروز وقتی سوار اتوبوس واحد شدم همین که خواستم برم و روی صندلی بنشینم یک دختر حدود ۲۴ ساله، محجبه، با مانتویی بسیار شیک، چادری اتو کشیده و بسیار مرتب با یک حجاب کامل و بسیار تمیز و شیک ، نگاهی به من کرد و با #لبخند محبت آمیزیش رو به من گفت:«خانم خوب بیا کنار من بنشین. »
بدون هیچ حرفی رفتم کنارش بنشینم. هنوز درست و حسابی ننشسته بودم که مرا در لبخند محبت آمیزش غرق کرد و گفت:«من دانشجوی دانشگاه اصفهان هستم شما چیکار می کنی…؟ »
گرم صحبت شدیم انگار سالها بود که او را
می شناختم! و سالها بود که دوستش داشتم! وسط صحبتهایش دیگر حرفهایش را نمی شنیدم فقط با اشتیاق نگاهش می کردم و پیش خودم می گفتم :« خوشا به حال او! کاش من هم مثل او مذهبی و محجبه بودم!» آنچنان با اشتیاق و حسرت از آن دختر چادری سخن می گفت که تصور می کردم آرزویی غیر از اینکه مثل او چادری شود ندارد!
شاید تا آخر عمر دیگر هیچ وقت او را نبیند اما #امر_به_معروف رفتاری این خانم مومنه،
#اثرش را آنچنان بر روان این دختر گذاشته بود که وقتی حرف می زد اشک در چشمانش جمع بود اشک از اینکه چرا من اینگونه هستم و
نتوانسته ام مثل او با حجاب، جذاب و مهربان باشم.
https://b2n.ir/e28271
🍀
🌺🍀
💠💠💠💠
#خاطره
من یه فروشنده خانم هستم که در فضای کار هم دغدغه امر به معروف و نهی از منکر دارم؛
🍃گاهی با مشتری هام دلسوزانه صحبت میکنم
🍃یا همراه تذکر، بهشون هدیه میدم
🍃دخترهای محجبه رو با دادن هدیه یا تخفیف قیمت، تشویق میکنم
🍃نوشته های اخلاقی تلنگری داخل مغازه ام نصب کردم و می بینم که توجه مشتری ها رو جلب میکنه 👌
یه روز یه دختر نوجوان برای خرید وارد مغازه ام شد، دیدم طرح روی لباسش تصویر یک زن
بی حجابِ سیگار به دسته!! 😥
گفتم دخترم این لباس در شان شما نیست
گفت بهم هدیه دادن
وقتی پدرش رو دیدم گفتم من به دخترتون برای لباسش تذکر دادم، بچه ها متوجه نمیشن، شاید این لباس رو با ذوق هم بپوشن، شما نباید اجازه بدید
وقتی این لباس رو بپوشه براش عادی میشه و روی خودش هم تاثیر میذاره❗️
گفتم من دختر ندارم اما نسبت به همه دخترا، احساس مسئولیت میکنم
اون آقا حرفمو تایید کرد و گفت بله تقصیر
ما پدر، مادرا است و تشکر کرد.
#بی_تفاوت_نباشیم
#خاطرات_امر_به_معروف
#همه_آمر_به_معروفیم
⚡️⭐️🌟⚡️⭐️🌟
🍀
🌺🍀
💠💠💠💠
#خاطره
یه شب رفته بودیم عروسی یکی از دوستان همسرم، وارد مجلس که شدیم دیدیم ای دل غافل! اینجا چه خبره!
ما قبل از عروسی یک درصد هم فکر نمی کردیم با چنین وضعی روبرو بشیم( چون خانواده موجهی بودن و اصلا چنین انتظاری نداشتیم )
وضعی بود که قابل گفتن نیست 😦
خلاصه بعد از کلی خون دل خوردن و حرص زدن یه فکری به سرم زد. گوشی رو برداشتم و به
دختر عموم پیام دادم که چیکار کنم؟
اون بهم گفت که بهتره آخر مجلس یه برگه ای بنویسم و به عروس بدم.
من هم دنبال کاغذ به هر دری زدم گیر نیاوردم. آخر سر یک دستمال کاغذی از سر میز برداشتم و برای عروس خانم نوشتم:
عروسیتون مبارک باشه، ان شاءالله خوشبخت بشید ولی ای کاش توی بهترین شب زندگیتون،
دل بهترین آدم روی زمین (امام زمان) رو هم به دست می آوردید نه اینکه با گناه، به قلبش تیر بزنید!
و آخر مجلس رفتم دیدم موقعیت مناسبه و عروس و داماد کنار هم ایستادن. بعد از تبریک گفتن نامه رو دادم دست عروس خانم و بهش گفتم: این برای شماست لطفا بخونیدش.
(به نقل از خانم آمر)
🍀
🌺🍀
💠💠💠💠
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
آفتابگردان احمد آباد @ahmadabadbasig
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
«حجت الاسلام قديری»
💥#خاطره تذکر موثر یک گناهکار
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
آفتابگردان احمد آباد @ahmadabadbasig
#خاطره
#هنر_امر_به_معروف
🔰 لبنان به عروس خاورمیانه معروفه، انواع و اقسام فساد هم توش هست. #امام_موسی_صدر رهبر شیعیان لبنان که خیلی تو مردم محبوب بود، یه روز کاملا ناگهانی وارد یک کاباره شد، همه مشغول میگساری بودند، تا او را دیدند دست و پای خودشون و گم کردند😥
☄ اما در میان تعجب همه سید هم پشت میز میکده نشست و به خدمتکار گفت برای من هم مشروب خوب بیاورید!😶
❗️سکوتی به آنجا حاکم شد اما او شوخی نمیکرد و جدی گفت پس چرا وایسادی؟
خدمتکار رفت با حالت شرمندگی یه پیاله مشروب آورد گذاشت جلوی سید...😓
⭕️ همه با تعجب بهش نگاه میکردن که چی میشه! که ناگهان سید یه تیکه جگر از گوشه عبایش درآورد و انداخت تو لیوان مشروب و به صحبت با جوانها ادامه داد...
بعد مدت خیلی کمی، جگر بسیار کوچک شده بود و انگار تو مشروب حل شده بود...!
👌ناگهان سید، برنامه اصلیش رو شروع کرد و گفت: رفقا #اسلام برای همین میگه مشروب نخورید ، ببینید این مشروب با این تیکه جگر چی کار کرد ، دقیقا همین ضرر رو به بدنتون میزنه...!
🍃او همیشه این مدلی #نهی_از_منکر میکرد، البته این مدل نهی از منکر خیلی #هنر میخواست و هزینه داشت و ممکن بود مورد تهمت ها واقع بشی!
اما او میدونست تو جایی که سبک زندگی ها کاملا غربی شده، باید یکمی با جوانها همراه شد بعد حرف اصلیت رو بزنی👌
این جوری بود که همه بهش میگفتن مسیح لبنان و بزرگ و کوچیک #مُریدش بودن…🤗
[به نقل از حجت الاسلام زائری]
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
آفتابگردان احمد آباد @ahmadabadbasig