#مبلّغ_غدیر_باشیم
✅#غدیر مولایمان را چگونه #تبلیغ کنیم؟
...غدیر را باید سینه به سینه و نسل به نسل #تبلیغ کرد و اینک این مهم بر عهده ی من و شماست همچنان که روزگاری بر دوش پدرانمان بوده و فرداها نیز به دست فرزندانمان .
🍃🌸راهکارهای پیشنهادی زیر، اندکی از راهکارهای فراوان تبلیغ
برای #عید_غدیر است:
1- یک #مادر_بزرگ می تواند با گفتن #قصه های غدیری برای نوه هایش مبلّغ غدیر باشد.
2- یک #امام_جماعت مسجد می تواند با #صحبت پیرامون غدیر مبلّغ غدیر باشد.
3- یک #نمازگزار مسجد می تواند با #پذیرایی از نمازگزاران مبلّغ غدیر باشد.
4- یک #مادر می تواند با آماده کردن #بهترین_لباس های فرزندانش در غدیر مبلّغ غدیر باشد.
5- یک #مادر می تواند با #پختن_غذای مورد علاقه فرزندانش در غدیر مبلّغ غدیر باشد.
6- یک #مادر می تواند با پخش #سرودهای_شاد در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
7- یک #مادر می تواند با گذشتن از خطاهای فرزندش به مناسب غدیر مبلّغ غدیر باشد.
8- یک #پدر می تواند با تهیه #هدیه برای فرزندانش مبلّغ غدیر باشد.
9- یک #پدر_بزرگ می تواند با ارسال پیام برای نوه هایش مبلّغ غدیر باشد.
10- یک #مادربزرگ می تواند با دادن #نذری در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
11- یک #کاسب می تواند با #تخفیف_ویژه در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
12- یک #دانشجو می تواند با #هدیه کتاب و سی دی مرتبط با غدیر به اساتید و دوستان و نزدیکانش مبلّغ غدیر باشد.
13- یک #معلم می تواند با برگزاری #مسابقات مرتبط با غدیر در کلاسش مبلّغ غدیر باشد.
14- یک #پدر می تواند با تهیه #هدیه و لباس نو برای فرزندانش در روز غدیر مبلّغ غدیر باشد.
15- یک #فرد می تواند با #عیدی روز غدیر به رفتگر محله اش مبلّغ غدیر باشد.
16- یک #فرد می تواند با دادن #هدیه به #همسایگان محله اش مبلّغ غدیر باشد.
17- یک فرد می تواند با پخش یک جعبه #شیرینی میان #همسایه ها مبلغ غدیر باشد.
18- یک فرد می تواند با #تزئین_ماشینِ خود در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
19- یک فرد می تواند با #تزئین_درب_منزل یا آپارتمان خود مبلّغ غدیر باشد.
20- یک فرد می تواند با #ترویج_آداب_غدیر مبلّغ غدیر باشد.
21- یک فرد می تواند با #طراحی_کارت_پستال با موضوع غدیر و پیام آن مبلّغ غدیر باشد.
22- یک فرد می تواند با #ترویج فرهنگ #عیدی دادن میان #اقوام مبلّغ غدیر باشد.
23- یک مادر می تواند با پخش #سرودهای_غدیری در #منزل مبلّغ غدیر باشد.
24- یک فرد می تواند با یک #لبخند و #شادباش غدیر مبلّغ غدیر باشد.
25- یک فرد می تواند با خواندن #خطبه_برادری میان دوستانش مبلّغ غدیر باشد.
...و هزار کار دیگه که مجال گفتنش نیست.
🌼شب اول قبر شیخ #مرتضی_حائری
✍شب اول قبر آيتالله شيخ مرتضي حائري، برايش نماز #ليلة_الدّفن خواندم و يک سوره ياسين قرائت کردم. چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم، پرسيدم: آقاي #حائري، اوضاعتان در آن طرف چطور است آقاي حائري گفت: وقتی مرا #دفن کردند، روحم از بدن خارج شد. کم کم بدنم را از بيرون ميديدم. ناگهان #متوجه شدم از پايين پاهايم، صداهايي #وحشتناک می آید. به زير پاهايم نگاه کردم؛ بياباني بود برهوت و دو نفر بودند که از دور، نزديکم ميشدند. تمام وجودشان از #آتش بود و مرا به هم نشان ميدادند. خیلی ترسیدم و بدنم می لرزید. داشت نفسم بند ميآمد...
🔵خدايا به دادم برس در اينجا جز تو کسي را ندارم...ناگهان #متوجه صدايي از پشت سرم شدم. صدايي آرامش بخش، سرم را که بالا کردم نوري را ديدم که از بالاهاي دور دست به سوي من ميآمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي شد آن دو نفر آتشين عقبتر می رفتند تا اینکه #ناپديد شدند. آقايي بود بسیار نورانی و با عظمت، از من پرسيد: آقاي حائري ترسيدي من هم به حرف آمدم که: بله آقا خیلی ترسيدم، اگر يک #لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً #زهره ترک ميشدم. بعد پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که #لبخند بر لب داشتند و با نگاهی بسیار مهربان به من مينگريستند فرمودند: من علي بن موسي الرّضا(ع) هستم. آقاي حائری شما 38 بار به #زيارت من آمديد من هم 38 بار به بازديدت خواهم آمد، اين #اولين دفعه بود، 37 بار ديگر مانده.
📚گوینده داستان: آيتالله العظمي سيد شهابالدين مرعشي نجفي(ره).
👈 کانال مرگ و قیامت
#به_سبک_شهدا
✅ شهید ابراهیم همت
🍃همیشه به نیروها طوری #تذکر می داد که کسی ناراحت نشود.سعی می کرد با #شوخی و #لبخند مطلب را به طرف بفهماند.
🥀یک بار، تدارکات لشکر مقدار زیادی کمپوت گیلاس به خط آورد و پشت خاکریز ریخت.
ما هم که تا به حال این همه کمپوت را یکجا ندیده بودیم، یکی یکی آنها را سوراخ می کردیم،آبش را می خوردیم و بقیه اش را دور می ریختیم!
🌱در همین حین، حاج همت با رضا چراغی داشتند عبور می کردند.
پیراهن پلنگی به تن داشت و دوربینی هم به گردنش انداخته بود. وقتی به ما رسید و چشمش به کمپوتها افتاد، جلو آمد و گفت:" برادر، می شود یک عکس با هم بیندازیم!"
گفتم:" اختیار دارید حاج آقا، ما افتخار می کنیم".
☘کنار هم نشستیم و با هم عکس گرفتیم. بعد بلند شد، تشکر کرد و گفت:" خسته نباشید، فقط یک سئوال داشتم
گفتم:" بفرمایید حاج آقا".
گفت:" چرا کمپوتها را اینطور باز
می کنید؟"
گفتم:" آخر حاج آقا، نمی شود که همه اش را بخوریم."
🌺در حالی که راه افتاد برود، خنده ای کرد و با دست به شانه ام زد و گفت:" برادر من، مجبور نیستی که همه اش را بخوری".
بدون اینکه صبر کند، راه افتاد و رفت تا مبادا در مقابل او دچار شرمندگی شوم.
بعد از رفتن او، فهمیدم که او از اول
می خواست این نکته را به من گوشزد کند ولی برای اینکه ناراحت نشوم، موضوع عکس گرفتن را پیش کشیده بود....!!!
🍀
🌺🍀
💠💠
@ahmadabadbasig
🌼شب اول قبر شیخ #مرتضی_حائری
✍شب اول قبر آيتالله شيخ مرتضي حائري، برايش نماز #ليلة_الدّفن خواندم و يک سوره ياسين قرائت کردم. چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم، پرسيدم: آقاي #حائري، اوضاعتان در آن طرف چطور است آقاي حائري گفت: وقتی مرا #دفن کردند، روحم از بدن خارج شد. کم کم بدنم را از بيرون ميديدم. ناگهان #متوجه شدم از پايين پاهايم، صداهايي #وحشتناک می آید. به زير پاهايم نگاه کردم؛ بياباني بود برهوت و دو نفر بودند که از دور، نزديکم ميشدند. تمام وجودشان از #آتش بود و مرا به هم نشان ميدادند. خیلی ترسیدم و بدنم می لرزید. داشت نفسم بند ميآمد...
🔵خدايا به دادم برس در اينجا جز تو کسي را ندارم...ناگهان #متوجه صدايي از پشت سرم شدم. صدايي آرامش بخش، سرم را که بالا کردم نوري را ديدم که از بالاهاي دور دست به سوي من ميآمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي شد آن دو نفر آتشين عقبتر می رفتند تا اینکه #ناپديد شدند. آقايي بود بسیار نورانی و با عظمت، از من پرسيد: آقاي حائري ترسيدي من هم به حرف آمدم که: بله آقا خیلی ترسيدم، اگر يک #لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً #زهره ترک ميشدم. بعد پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که #لبخند بر لب داشتند و با نگاهی بسیار مهربان به من مينگريستند فرمودند: من علي بن موسي الرّضا(ع) هستم. آقاي حائری شما 38 بار به #زيارت من آمديد من هم 38 بار به بازديدت خواهم آمد، اين #اولين دفعه بود، 37 بار ديگر مانده.
📚گوینده داستان: آيتالله العظمي سيد شهابالدين مرعشي نجفي(ره).
🦋🦋
❣ اگر اهل خانه #نشاط را در خانه زیادتر کنند، حال اعضای #خانواده هم به میزان قابل توجهی بهتر از قبل خواهد شد😊
❣ داشتن نشاط کار سختی نیست؛ برای شروع، فقط کافیست به یکدیگر #لبخند بزنیم... کم کم این رفتار تبدیل به #عادت خواهد شد☺️
@ahmadabadbasig
#خاطره
حدود ۲۰ سالی بیشتر نداشت. شاید اگر بگویم دستمال سر از نوع میکروسکوپی ها سرش
می کرد، بیشتر به واقعیت شبیه است تا بگویم روسری می پوشید! از آن دخترهایی بود که به قول بعضی می گویند: آخرشه!
قبل از ماه رمضان بود. وقتی برای مشاوره به اتاق من آمد با روزهای قبل خیلی فرق می کرد مقنعه سر کرد هرچند هنوز موهایش بیرون بود اما آن تیپ کجا، مقنعه امروزش کجا؟! داشتم از تعجب شاخ در می آوردم !
بدون مقدمه و بدون اینکه من سوالی کنم شروع کرد:«امروز اتفاقی خیلی عجیبی برام پیش اومده!»
هنوز از تعجب پوشش جدیدش بیرون نیامده بودم که من را متعجب تر کرد.
گفتم: «مگه چی شده؟!»
در حالی که با انرژی زیاد می خواست حرف بزند گفت:« امروز وقتی سوار اتوبوس واحد شدم همین که خواستم برم و روی صندلی بنشینم یک دختر حدود ۲۴ ساله، محجبه، با مانتویی بسیار شیک، چادری اتو کشیده و بسیار مرتب با یک حجاب کامل و بسیار تمیز و شیک ، نگاهی به من کرد و با #لبخند محبت آمیزیش رو به من گفت:«خانم خوب بیا کنار من بنشین. »
بدون هیچ حرفی رفتم کنارش بنشینم. هنوز درست و حسابی ننشسته بودم که مرا در لبخند محبت آمیزش غرق کرد و گفت:«من دانشجوی دانشگاه اصفهان هستم شما چیکار می کنی…؟ »
گرم صحبت شدیم انگار سالها بود که او را
می شناختم! و سالها بود که دوستش داشتم! وسط صحبتهایش دیگر حرفهایش را نمی شنیدم فقط با اشتیاق نگاهش می کردم و پیش خودم می گفتم :« خوشا به حال او! کاش من هم مثل او مذهبی و محجبه بودم!» آنچنان با اشتیاق و حسرت از آن دختر چادری سخن می گفت که تصور می کردم آرزویی غیر از اینکه مثل او چادری شود ندارد!
شاید تا آخر عمر دیگر هیچ وقت او را نبیند اما #امر_به_معروف رفتاری این خانم مومنه،
#اثرش را آنچنان بر روان این دختر گذاشته بود که وقتی حرف می زد اشک در چشمانش جمع بود اشک از اینکه چرا من اینگونه هستم و
نتوانسته ام مثل او با حجاب، جذاب و مهربان باشم.
https://b2n.ir/e28271
🍀
🌺🍀
💠💠💠💠