(شما فرض کنید تصویر کتاب خسی در میقات!)
قبلترها حتی نثر جلال را هم دوست نداشتم. همان نثر معروف به تلگرافی که کوتاه، کوتاه و بریده، بریده است و الخ.
داستانهایش که هیچ.
توی این ایامی که حاجیها به میقات میروند، ویرم گرفت سفرنامه حج بخوانم.
دو دوتا، چهارتا کردم که کدام را بخوانم و کدام را نخوانم، آخرش رسیدم به این!
منِ جلال ندوست، نشستم پای سفرنامه حج جلال.
حالا اصلا نمیدانم خواندن سفرنامهی سفری مثل حج، کار خوبی است یا آدم باید صبر کند تا خودش بچشدش.؟
به هر حال، خسی در میقات گزینه خوبی به عنوان سفرنامه حج برای من نبود.
چون اولاً مربوط میشود به دهه چهل و حالا خیلی چیزها نسبت به آن موقع تغییر کرده.
و دوماً یک دلیل دیگر که توضیح نمیدهمش...
اما نثرش قشنگ بود.
حالا نمیدانم نثر این کتابش توفیر داشت،
یا من با قبلترهام توفیر داشتم،
یا چون داستان نبود و سفرنامه بود و خود جلال توش حضور داشت برای من توفیر میکرد.
الله اعلم!
: وهرچه دقیق تر در خود نگریستم تا سپیده دمید، و دیدم که تنها "خسی" است و به "میقات" آمده است و نه "کسی" و به "میعادی" ...
#کتاب
#چند_از_چند
#سیزده_از_هشتاد
#خسی_در_میقات