اگرچه با غم عشقش خراب کرد مرا ...
دلم خوش است که او انتخاب کرد مرا
نخورده مست شدم تا شنیدم آن ساقی
به نام کوچکم آن شب خطاب کرد مرا
#حسین_دهلوی
هدایت شده از دلگویه♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«هزار سال دیگه هم غمت تموم باغچه رو یه شوره زار میکنه»
.
اگر غیر از حدیث یار و جز دیدار او باشد
چه حاصل جز ندامت، از شنیدنها و دیدنها؟
#رهی_معیری
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
مرادِ من او
#قسمت۱۸۹
احتمال زیاد این پرونده وارد فاز عملیاتی می شد و باید محتاط عمل می کردیم . چون اگر این پرونده حل می شد گوشه ای از پرونده ی آزمایشگاه و واردات تجهیزات آزمایشگاهی کشاورزی هم حل می شد.
باید قبل از وارد شدن به بخش سخت پرونده کمی فکرم را آزاد می کردم ، وقتی به دکتر نائینی گفتم که حرف زدن با آیینه سخت است و من فقط یک بار با ضبط فیلم امتحان کردم و او مُصر بود من با ضحا حرف بزنم . شده روزی ۵ دقیقه.
نمی شد این از نَشُد ترین کارهایی بود که من در انجام آن مانده بودم. آخر شب که به خانه رفتم دوباره گوشی را تنظیم کردم و ضبط فیلم را زدم
_سلام ، می دونی دیروز دوباره رفتم پیش مشاور گفتم سختمه که حرفهام رو به کسی بگم یا مثلا روبروی آیینه حرف بزنم.گفت : پس با خودش حرف بزن
لبم به گوشه کش اومد
_ تو رو میگفت، میگفت با تو حرف بزنم. خواستم بگم اگر دردم یکی بودی چه بودی؟ من اگه با تو حرف می زدم که نیاز نبود هادیِ ملعون برام نسخه ی مشاور بپیچه.
مکثی کردم و با بغض گفتم
_ تو خودت مرهم دردی
گوشه ی لبم را به دندان گرفتم، انگار ضحا روبرویم بود و منِ دلتنگ برای او حرف می زدم . به خودم که آمدم اشکهایم جاری و صورتم خیس شده بود.
چند روز مانده به عید تمام کارهای مربوط به کارخانه ی دشت سرخ انجام شده بود و باید ضربه را در ارومیه به آنها می زدیم ، برنامه ریزی و هماهنگی برای سفر و عملیات تا دیر وقت طول کشید .
✨✨✨✨✨
کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است
✍#آلا_ناصحی
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
مرادِ من او
#قسمت_۱۹۰
وقتی به خانه رسیدم جنازه ای بیش نبودم. خیلی وقت بود که درست و حسابی ضحا را ندیده بودم دلم هوای دیدنش را داشت .
بعد از دوش بدون اینکه موهایم را خشک کنم ،خودم را مهمان عدس پلوی دستپخت ضحا کردم و آن را همراه با سالاد شیرازی خوشمزه خوردم.
از پله ها بالا رفتم چند تقه ی آرام به در زدم اما جوابی نگرفتم. صبح زود صبحانه را که خوردم برای ضحا یادداشت نوشتم
_ سلام این چند وقت درست حسابی ندیده بودمت دیشب خواستم ببینمت.در زدم البته چون ساعت ۲ بود طبیعتاً خوابیده بودی.
باید یک سفر سه روزه یا نهایت چهار روزه برم. ولی انشاالله تا سال تحویل خودمو می رسونم . هرچند میدونم نبودم بیشتر خوشحالت می کنه ولی برای من بودن با تو باعث خوشحالیه.💔😉
روی میز گذاشتم و وسایلم را برداشتم و رفتم.
راهی ارومیه شدیم ، گروه ت . میم. عمرانی و زاهدی را زیر نظر داشتند ، کسی که مسئول حمل بار آنها و رفع موانع در گمرک بود همراه با گروه مسلحی به سمت کوه های اطراف رفته بودند .
جاگیری و همزمان تعقیب برای ما سخت تر می شد ، باید بدون اینکه دیده شویم تپه ها را دور می زدیم ، چند نفری رفتیم و از جلوی آنها در آمدیم و تیر اندازی کردیم تا حواسشان پرت ما شود .
کمال و طه و چند نیروی دیگر را فرستادم تا از پشت سر به آنها نزدیک شوند. سرمای اینجا نفس کشیدن را سخت می کرد. نفسهای سردمان گلویمان را می سوزاند.
✨✨✨✨✨
کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است
✍#آلا_ناصحی
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
.
آینده و گذشته تمنا و حسرت است
یک کاشکی بود که به صد جا نوشتهایم
#غالب_دهلوی
#ایران_زیبا_باغ_فین_کاشان
.
گفتم ای دوست مرا بیخبر از خود مگذار
گفت و بد گفت که از بیخبری خوشتر چه
#فاضل_نظری