؛﷽
❓چگونه باید دعا کرد؟
🍃«وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ» یکی از چیزهایی که در دعا تأکید شده با توجه و حضور قلب، #اصرار در دعاست.
ما گاهی یک حاجتی داریم دوکلام میگوییم رد میشویم، گاهی متأسفانه حضور و توجه خوبی هم نداریم! حداقل به مقداری که با مردم عادی صحبت میکنیم، مخصوصاً با کسانی که دوستشان داریم چقدر حرف را کِش میدهیم؟چقدر تکرار میکنیم؟ حداقل به این مقدار با خدا صحبت کنیم.
🔻در وقت دعا #طلبکارانه نباشیم. خیلی به حاجت توجه نکنیم بلکه به خدای حاجت، به خدای خود و عالم توجه کنیم، این موفقیت است. #حاجت را وسیله صحبت کردن با خدا قرار دهیم.
🍃دعاها را که ملاحظه کنید مخصوصاً #مناجات_شعبانیه که از اول تا آخر توجه به خدا و فطرت و عشق و محبت الهی است.
☀️«وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ» : گوش کن دعای مرا هنگامی که تو را میخوانم؛
✅ با چه کسی صحبت میکنی؟ چقدر #عاشقانه است! میگوید به من گوش میکنی؟ خدای من! محبوب من! عزیز من! به من گوش کن میخواهم با تو حرف بزنم. توجه ما را میطلبد و الّا خدا که #توجه دارد، خدا که حاضر و ناظر و کریم است، از بنده باید شروع بشود. گویا آمادگی را میخواهد تا در را باز کند. عزیز من! خدای من! خالق من! گوش کن دعای مرا هنگامی که تو را میخوانم؛
🍃بازنشر مطالب، بلامانع است
https://eitaa.com/daftaremarefat
https://sapp.ir/bargiazdaftaremarefat
°
آنکه کشته شود، خلاص می شود اما بارش را می گذارد بر گردهی نفر بعد.
نه می توانم بر شما نگریم و مانع قطرات اشکی شوم که مثل زغالی سرخ بر جگرم چسبیده، و نه می توانم هزاران هزار بار از شما نپرسم چرا رفتید و مرا این گونه بی رحمانه رها کردید؟ مگر خبر ندارید رفتن تک تک تان تنگ گرفتنِ بی رحمانه تری بر دیگری ست؟ من که خودتان بودم! چرا مرا کُشتید؟
اما نمی توانم. من حتی نمی توانم میان این دو دیوارِ عتاب و نزدیکی مان بایستم. من بر تویی می گریم و از تویی می پرسم که قبلتر دانسته ام تو قاتلِ خود نبودی و به عکس تمام ماجرا چنان تصویر شده که تو قاتل باشی و صاحبْفعل، اما هرکس نداند من خوب می دانم تو بیش از هرکس مشتاق و شایسته ی زیستنی و قاتل دستیست دگر.
کاش راه به ملامت تان بر من باز بود تا به نشانه ی تأسف سری تکان دهم و بگویم جوانک بیچاره! چقدر حیفند این سرمایه های نازنین! اگر بودند و زنده می ماندند بدرد بخور بودند طفلک های پوچِ افسرده ی منزوی! اما دریغ!
من تو را چون جان عزیز داشتم.
گفتی «انسان باید با این واقعیت روبرو شود که کسی برایش نخواهد گریست» اما من این یکی را تکذیب می کنم.
کور خواندی، من تو را چنان گریستم که غمی بر صاحبِ غم.
گُرده ام سنگین شده. یکی یکی می روید و هیچ فکر نمی کنید کار بر بازماندگانی چون من سخت تر از سخت می شود. چه غریبانه است سخن گفتن با شما وقتی می دانم خویشتن کُشی انتخاب تان نبوده و این خون بر عهده ی زمان است و دوستدارانِ کفایت کننده اش. نخواه که ایستاده تو را تشویق کنم. نخواه چون مرا شکسته ای و در شکستگی ام سنگینی خونت را بر گردنم نشانده ای. من چشم به تو خوش داشتم اما چشمم بریدی.
خدای من! دوباره چه می کنم؟! دوباره که میان عتاب و نزدیکی مان به یکی از این دو چنگ انداخته ام و تو دل نازکِ پر غرور را رنجانده ام؟!
مثلا اگر تو را می دیدم چه می گفتم؟! می گفتم صبر کنی و به لباس واعظان تو را محتاج وعظ میخواندم؟ یا تو را به خبرهایی که از دور شنیده ام مژده می دادم؟ مگر تو آن قاتلی بودی که من بخواهم تو را به انصراف از قتل وعظ کنم؟
ای خدا!
چرا این چنین تنگ است زمان بر ما؟ و چرا هر دری باز می کنیم به سرسختیِ دیگری بر ما کوبیده می شود؟!
من پاره پاره ی وجودم را چگونه نگاه دارم وقتی دست بزرگ تری او را از عقب می بلعد؟
عزیز من!
ما شاید فقط دوست می داشتیم کسی ما را به نام فراخواند و پای در راهی بگذاریم که مجبور نشویم برای پذیرفته شدنش، زورِ باز شدن زبان مان را بزنیم تا جمعِ اکثر منت بگذارد و راه را بر آنچه که سالهاست پشت همین در ایستاده، باز کند.
ما شاید فقط دوست می داشتیم آخر داستان نامی گشودهآغوش ایستاده باشد و اسم مان را به لب بیاورد و رو به ما بگوید «با توام!».
ما شاید فقط دوست داشتیم زندگی کنیم...
و غم انگیز است که فهم این جمله ی کوتاه چنان دشوار آمده که می بایست برای درکش خودمان را بشکافیم و روبروی چشم ها بگذاریم تا شاید رهگذران دریابند داستان ساده تر از آنست که با مفاهیم غلیظ فلیسوفان تعریف شود.
کاش هیچوقت استعاره ها جای پیغامبران نمی نشستند.
کاش جمله ها اگر چه دردآور اما یک بُعد داشتند و ما مجبور نبودیم زندگی نکردنِ مان را از دست درکِ استعارهایِ نجیب و قانع بیرون بکشیم و همه چیز بیرون از لایه های پیچ و تاب دار فقط یک چیز میگفت؛
«به اسم ها سوگند! ما فقط می خواستیم زندگی کنیم...».
آخ...
#اصرار
@Esrar3