eitaa logo
عاکف سلیمانی
4.8هزار دنبال‌کننده
57 عکس
9 ویدیو
12 فایل
تنها کانال شخصی عاکف سلیمانی عاکف یعنی عبادت کننده، مُعْتَکِف، گوشه نشین مخاطب عزیز، بنده کاره‌ای نیستم و فقط یک بسیجی ساده‌ام
مشاهده در ایتا
دانلود
عاکف سلیمانی
#قسمت_دوم گفتم: +دیشب خیلی فکر کردم. راستش میخوام برم ویلای سوادکوه. باید کتاب و وسیله هام و بگیرم
عاصف گفت: _از وضعیت من با خبری؟ +بله، تا حدودی باخبرم. قرار نیست بفرستنت بخش دیگه ای! فقط حواست باشه هرکاری که بهت میگن انجام بده. زمان خوبیه که بدون من توی مجموعه باشی و آبدیده بشی. اینطور سیستم میتونه اعتماد بیشتری بهت کنه! تا کی میخوای توی تموم پرونده ها به من متکی باشی؟ _درسته که باید آبدیده بشم و متکی نباشم، اما تو برای من دلگرمی بودی و هستی. +دلت به خدا گرم باشه. ضمنا، حاج آقا سیف آدم خوبیه. تو هم نترس، چون با هادی زمین تا آسمون تفاوت داره! هادی ذاتش خراب شده بود. سیف آدم کارکشته ای هست. پرونده های کلانی رو بسته. اومدن سیف باعث میشه خیلیا جا بخورن. _چی بگم والله. حالا کی میری؟ +یکی دو ساعت دیگه. چون فقط یه بخشی از وسیله هام و جمع کردم. _پس من میرم مزاحمت نمیشم. +نه عزیزم... مراحمی.. _نه برم بهتره. +باشه، هر طور صلاح میدونی. هم دیگرو در آغوش گرفتیم و بدرقه ش کردم و عاصف رفت. رفتم اتاق کارم دوربین خونه رو خیلی فوری چک کردم. هرچند در بَدوِ ورودم تموم وسائل و علامت هایی که گذاشته بودم سرجاش بود و چیزی جا به جا نشده بود. حتی خودکاری که روی چندتا کاغذ و لا به لای چندتا ورق مخفی کرده بودم تا اگر یه وقت دست خورد بفهمم. خداروشکر همه چیز مثبت بود. یه سری از کتاب های مورد علاقه م مثل تاریخ اسلام و انقلاب وَ همچنین مجلات ایرانی و خارجی وَ لباس ها و وسائل مورد نیازم و جمع کردم و با دوتا چمدون زدم به دل جاده. هم حس خوبی داشتم، هم حس بد. حس خوبم برای این بود که دارم میرم یه جای آروم، حس بدم برای این بود که باید جایی رو که دوست داشتم بدون همسرم برم و دیگه کنارم نیست. فوت همسرم بدجور من و شکسته بود. شاید اگر دلیل فوت همسرم به طور عادی و طبیعی یا هرچیزی غیر از اون اتفاقات بود، انقدر داغون نمی‌شدم. اما دشمن بخاطر کار من و ضربه به من و تشکیلات، بهش آسیب زد... همین من و بیشتر به هم میریخت و احساس عذاب وجدان داشتم. بگذریم. سرتون و درد نیارم. جمعه بود و خداروشکر مسیر خلوت بود. منم چهار ساعته رسیدم شمال. البته، همیشه سه ساعته میرفتم اما اینبار خواستم با جاده حال کنم. وقتی رسیدم شمال رفتم ویلای شخصیمون و جایی دیگه نرفتم... 2 هفته بعد از اقامتم در شمال... شب ها و روزها طی شد. این مدت سعی میکردم شب ها ساعت 22 بخوابم و صبح ها بعد از اقامه نماز وَ خوندن مقداری از تعقیبات وَ قرائت قرآن و دعای عهد و زیارت عاشورا در زمان بین الطلوعین خودم رو بیدار نگه دارم تا پس از اون وقتی هوا روشن شد برم جنگل ورزش کنم و همچنان بدنم روی فرم بمونه و آماده باشم. ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال خیمه گاه ولایت در ایتا که در پایین درج شده است وَ ذکر نام می باشد وگرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در ایتا ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
عاکف سلیمانی
#قسمت_پنجم هر دفعه ای هم که برمیگشت بهم نگاه میکرد، فورا روش و بر میگردوند و سرعت قدم هاش بیشتر می‌
حسی که نه میشه اسمش و گذاشت خوب و عاشقانه، نه میشه گفت نفرت، نه میشه گفت ترس، نه میشه گفت... اصلا بگذریم... مونده بودم که این آدم، خودش به طور عمدی چیزی رو بهانه میکنه و میاد درب ویلا، یا واقعا بی بی اون و میفرسته. دیدم ول کن نیست و داره زنگ میزنه. گوشی آیفون و برداشتم... گفتم: +بفرمایید. صدای خاصی داشت. خیلی با کرشمه و طنازانه حرف میزد. احساس کردم صداش و عمدا اینطوری میکنه. خدا لعنت نکنه عاصف و که درمورد این نوع صداها میگفت، صدای این طور دخترا، دل از هر مردی میبره... وقتی گفتم بفرمایید، گفت: _سلام. خوبید آقای سلیمانی؟ وقتی گفت سلیمانی پشمام فرررر خورد... گفتم: +جااان؟ امرتون؟ _بی بی کلثوم منو فرستادند؛ گفتند براتون غذا بیارم... تاملی کردم گفتم: +بفرمایید داخل... دکمه رو زدم در و باز کردم؛ فورا برگشتم سمت مبل و نشستم. کنترل تلویزیون و گرفتم، مانیتور مربوط به دوربین های مداربسته ویلا رو روشن کردم و چک کردم. دیدم داره میاد بالا... در ورودی رو چندبار با دست زد... گفتم: +بیا داخل خانوم... _سلام +و علیکم دیدم توی سینی، یه بشقاب و یه کاسه چینی هست! همینطور که سرش پایین بود، گفت: _ببخشید این ظرف غذا و کاسه ی آش و کجا باید بزارم؟ چیزی نگفتم... فقط زُل زدم بهش... کمی تا حدودی آرایش داشت. لباش انگار پرتز بود و رژ قرمز زده بود!! کلی هم به سر صورتش از این ضد زنگ ها زده بود. منظورم همون کرم و نمیدونم چی چی های دیگه! این سیدعاصف عبدالزهراء دیوانه ی ما، گاهی اوقات شعرهای عجیب غریبی میخوند. یادمه یه شعر و همیشه میخوند که با دیدن این خانوم، ناخودآگاه به یاد اون شعر افتادم... چادری بر سر نموده نذر آش آورده بود بیشرف از زیر چادر صد دل از من برده بود روزه بودم من، لبانم خشک و او برقی به لب گوییا قبل از اذان شاتوت اعلا خورده بود چندثانیه از خیره شدن من به این خانوم و فکر کردن به اون شعر گذشته بود، که نگاهمون به هم گره خورد... یه هویی سرش و انداخت پایین... خیلی محترمانه و مودبانه بهش گفتم: +زحمت بکشید ظرف و بزارید روی همین میز روبرویی. _چشم... ظرف غذا رو گذاشت روی میز؛ ازش تشکر کردم... مخاطبان محترم ، بگذارید به نکته ای اشاره کنم! من یک مامور امنیتی هستم. پس وظیفه م هست وقتی به کسی شک میکنم با ترفندهای مختلفی که بلدم، با ذهن اون شخص بازی کنم تا ببینم نتیجه ش چه چیزی میشه... نمیدونم چرا کلا از وقتی اومد درب ویلا، بهش شک کردم. شاید بگید دیوانه ای! اما برای من این حرفها مهم نیست و من کارخودم و میکنم. اگر مستند داستانی امنیتی عاکف سری سوم و خونده باشید، میدونید که عرض کرده بودم کار ما اینه که حتی به یقینیات خودمونم شک کنیم. شک، بخشی از زندگی و کار یک نیروی امنیتی هست. گفتم کمی شیطنت کنم و با ذهنش بازی کنم... وقتی ظرف غذارو گذاشت، بهش گفتم: +در خدمت باشیم. نگاهی به من کرد و با لبخندی توام با اخم ریز و با همون صدای دلفریب همیشگی گفت: _نه ممنونم. لبخندی زدم گفتم: +منم از شما ممنونم. اگر دوست داشته باشید خوشحال میشم که بشینید و با هم چای، یا دمنوش، یا قهوه و... میل کنیم! کسی هم نیست! میتونید راحت باشید. _خیلی لطف دارید.. حاج خانوم منتظر هست، باید زودتر برگردم! +هر طور میلتونه! پس یه زحمتی بکشید! فقط قبل از اینکه برید لطف کنید یه قاشق برای من بیارید که این غذا رو تا از دهن نیفتاده و گرم هست بخورم. لبخندی زد و رفت از آشپزخونه قاشق و آورد. وقتی داشت برمیگشت که بره، دوباره هر دوتامون هم زمان به هم دیگه نگاه کردیم. لبخندی زد و رفت. با خودم گفتم الان اگر بره و این حرفی که بهش گفتم «کسی نیست، درخدمت باشیم» به بی بی کلثوم بگه و مادرم بفهمه، یک حسین واویلایی راه میفته که نگو و نپرس. داشتم توی دلم میخندیدم. چون از عمد اینطور رفتار کردم تا ببینم چندمرده حلاجِ و چطور دختریه. بعد از این اتفاق، نمیدونم چیشد که دیگه این دختره نیومد و بی بی خودش برام غذا میاورد و حسابی بهم توجه میکرد. اما همین نیومدن، بیشتر من و مشکوک میکرد. بگذریم... یک ماه و نیم پای من توی گچ بود... رسما خونه نشین شدم و عملا تبدیل شدم به یه آدم بی حرکت و یکجا افتاده. خلاصه بعد از یک ماه و نیم، گچ پام و باز کردن و تا 15 روز به طور دائم، هر روز میرفتم استخر و توی استخر راه میرفتم تا کم کم به حالت طبیعی برگردم. ادامه دارد... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال خیمه گاه ولایت در ایتا که در پایین درج شده است وَ ذکر نام می باشد وگرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در ایتا ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
عاکف سلیمانی
#قسمت_هشتم باهم رفتیم سمت ماشین...خواست درب عقب و باز کنه، بهش گفتم: «اگر ممکنه تشریف بیارید جلو و
حاج کاظم گفت: «قبل از این استراحت طولانی که بفرستیمش، جَسته و گریخته پیرامون این مسئله ی بسیار مهم، مختصر گفتگویی رو باهم داشتیم.» حجت الاسلام لبخندی زد، رو به من کرد گفت: «نظرتون درمورد اون حرف ها چیه؟» گفتم: +من سرباز این کشورم. هر دستوری که شما بدید آماده ام اطاعت کنم. اما اگر واقعا نظر من و بخواید، من در حال حاضر نمیتونم برم در حوزه ی مفاسداقتصادی نوکری مردم و این مملکت و کنم. چون اصلا آمادگی چنین مسئولیتی رو ندارم. حاج آقا هم گفتند فعلا قرار هست در همون ضد جاسوسی بمونم اما نظر شما روی مفاسد اقتصادی هست. بازم هر تصمیمی بگیرید من مطیعم. حجت الاسلام تاملی کرد گفت: _من مشکلی ندارم که در ضدجاسوسی و ضدتروریسم بمونی. اتفاقا سیف هم از اینکه تو در مسئولیت معاونت این بخش بمونی استقبال کرده. اما چرا مخالفی بری مفاسد اقتصادی؟ مشکلت چیه؟ +راستش حاج آقا مفاسد اقتصادی با روحیات من سازگار نیست. حداقل الان نمیتونم. نیاز به زمان دارم. شما میدونید مفسدین اقتصادی و ابر بدهکاران و رانت خوارها، آدم های قدرتمندی هستند که انقدر گستاخانه این جنایت های بزرگ و در حق مردم انجام میدن. گذشته ی من ثابت کرده که از هیچ کسی نمیترسم. عرضم و مختصر میکنم وقت شریف شمارو نمیگیرم، اونم اینکه اگر بخوام در اون بخش برم، شک نکنید رحم به صغیر و کبیر نمیکنم. من آدمی نیستم زیر فشار فلان مقام قرار بگیرم و به برادش کاری نداشته باشم. _مگه ما میترسیم؟ +نه. جسارت نکردم، اما... رییس حرفم و قطع کرد گفت: _به هرحال صلاح مملکت اینه که شما یا اینکه یک نفر مثل شما در حوزه مفاسد اقتصادی حضور فعال داشته باشه. میبینی که وضعیت جامعه چطوره! یک روز برادر رییس جمهور، یک روز برادر معاون اول ایشان، یک روز فلان نماینده مجلس، یک روز فلان وزیر، یک روز فلان به ظاهر آقازاده اما در حقیقت انگل زاده، مشغول چپاول بیت المال هستند و دارند به این مملکت گند میزنند. اونم به کدوم مملکت؟ به این مملکتی که حاصل خون چندصدهزار شهید هست و برادر من وَ پسر حاج کاظم و پدر تو وَ خیلی از جوان های مومن در این آب و خاک جزء اون کسانی هستند که ثمره ی خون سرخشون شده درخت تنموندی مثل جمهوری اسلامی ایران. سرم پایین بود و فقط به حرفاش گوش میدادم. خیلی برام توضیح داد، اما من دلم نمیخواست برم مفاسد اقتصادی و مرغم یک پا داشت! «من باید در معاونت اطلاعات و عملیات ضدنفوذ«ضدجاسوسی» و ضد تروریسم می‌موندم، مگر اینکه دستور حجت الاسلام موکدی باشه.» چون اگر موکدی بود وظیفه شرعی و قانونی و کاری ایجاب میکرد یک کلمه بگم: «اطاعت امر میشه.» اما چون با مشورت خودم بود، همچنان مقاومت میکردم. تلفن دفتر ریاست ستاد زنگ خورد. گوشی رو گرفت شروع کرد به صحبت کردن... «سلام علیکم. بگو حاج عباس! میشنوم. خب... نه زحمت نکش. نه برادر توی جلسه نیستم. فقط یه دیدار ساده هست با یکی از برادرا. خب. چه زمانی اومد؟... آها... بسیارعالی... الان آقای سلیمانی رو میفرستم از شما تحویل بگیره. ضمنا حاج عباس، برای ساعت 5 امروز عصر، به تیم حفاظت من بگو آماده باشن... چون میریم جایی. مجتبی رو تا یکساعت دیگه بفرست بیاد دفتر من، چون باهاش کار واجب دارم. خداحافظ.» حجت الاسلام گوشی رو قطع کرد، فورا نگاهی به من انداخت گفت: «بپر برو دفتر حاج عباس.(مسئول دفتر) نامه اومده برای من، بگیر بیارش.» رفتم اتاق بغلی نامه رو گرفتم برگشتم دفتر ریاست. وقتی برگشتم، نامه رو دادم به رییس. نامه ی مهر و موم شده رو باز کرد، لبخندی زد و نگاهی به حاج کاظم کرد گفت: «از شورای عالی امنیت ملی هست.» حاج کاظم به نشانه تایید سری تکان داد... نگاهی به من کرد، گفت: «حاج آقا سیف در دفتر خودشون منتظر شما هستند. برید خدمتشون.» گفتم چشم، وَ خداحافظی کردم و اومدم بیرون رفتم دفتر مدیر کل بخش ضدجاسوسی. هماهنگ شد رفتم اتاق حاج آقا سیف... بعد از مدت ها حاج آقا سیف رو میدیدم. چقدر شکسته شده بود. چقدر صورتش خسته بود. اینکه میگم بعد از مدت ها دیدمش یعنی شاید چیزی حدود 2 سال میشد که ندیدمش. قبل از این مرخصی که برم از حاج کاظم شنیده بودم که حاج آقا سیف از طرف ستاد حدود 2 سال قبل ماموریت کاری رفته بود و سمت فلسطین و اردن و... بوده. وقتی وارد شدم خیلی سنگین رفتار کرد. تعجب کردم!! چون قبلا رفتارش مهربانانه تر بود. گوشی تلفن دفترش دستش بود و داشت با یکی حرف میزد. ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال خیمه گاه ولایت در ایتا که در پایین درج شده است وَ ذکر نام می باشد وگرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در ایتا ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
عاکف سلیمانی
#قسمت_چهاردهم کمی فکر کردم که برای چه کسی میتونه باشه. آخه غیر از خودم کسی سوار ماشینم نمیشه. این چ
مادرم همچنان با تعجب نگام میکرد! چیزی نگفت... منم دیگه چیزی نگفتم. ازش خداحافظی کردم. اما احساس میکردم همچنان مادرم داره بهم نگاه میکنه. سایه ی سنگین نگاه مادرم و روی سر تا پام حس میکردم. فورا از خونه مادرم خارج شدم. سوار ماشین شدم و به اتفاق احد رفتیم اداره. به محض ورود به اداره رفتم دفتر حاج آقا سیف... هرچی حاج هادی «مدیر کل بخش ضدجاسوسی که در مستند داستانی امنیتی عاکف سری سوم به آن اشاره شد و جاسوس از آب در آمد» آدم بداخلاق و نچسبی بود، سیف ده برابر بدتر از اون بود. وقتی وارد شدم، سلام کردم. سری تکان داد و زیر لب خیلی آروم پاسخ سلامم و داد. حدود نیم ساعتی رو باهم یه سری امور و چک کردیم و بعدش بهم گفت میتونی بری... رفتم دفترم. فورا تماس گرفتم با همکارم سجاد عباس زاده از بچه های مبارزه با مفاسد اقتصادی. بعدش با عاصف هماهنگ کردم اومد اتاقم و سه نفری نشستیم ریز به ریز طرح رو بررسی کردیم... وقتی سجاد رفت، به عاصف گفتم: +تونستی با آرین محمدزاده کانکت بشی و برای دیدارمون قرار و ملاقات بزاری؟ _وصل شدم بهش اما گفته فعلا سرش شلوغه؟ +واقعا سرش شلوغه یا داره اِن قُلت الکی میاره و میخواد بپیچونتت؟ _حسن و جمشید از بچه های خودمون هستند...24 ساعته زیر نظر دارن این جانورو! میگن توی خونه ش کَپیده و تکون نمیخوره! +شنود مکالماتش چی؟ _دوتا تماس با دوبی داشته! یک تماس هم با نروژ! +دوبی با کی؟ _بچه های فنی برون مرزی ردش و زدند! میگن یکی از تجار همون منطقه هست و مشکل خاصی نداره! +جالبه! توی خونه ش نشسته، اما میگه سرم شلوغه!!! وَ اینکه حاضر نمیشه با تو که انقدر براش مهم شدی دیدار کنه! مگه بهش گفتی که میخوای یکی رو با خودت ببری خونه‌ش! _بله... باید بگم! +خب خریت کردی دیگه عزیزم! _آخه حاجی... حرفاش و قطع کردم گفتم: +مگه نمیگی انقدر براش مهمی که تو رو به حیات خلوتش راه داده؟ _بله! +خب میرفتیم پای قراری که خودت باهاش داشتی، اما یه هویی میگفتی مهمون دارم! _آخه من در طول این چندوقت زیر و بمش و در آوردم! آرین محمدزاده اصلا بدون وقت ملاقات قبلی با کسی دیدار نمیکنه! خیلی محافظه کاره! +غلط کرده! _یعنی چی؟ +یعنی اینکه ایشون مسائل امنیتی رو داره رعایت میکنه! _یعنی میخوای بگی... بازم حرفش و قطع کردم گفتم: +میدونم چی میخوای بگی! آرین ممکنه یک جاسوس باشه. اما یه جاسوسی که شاه مهره بخواد باشه نیست! فقط در حد عروسک خیمه شب بازی داره جولان میده. یه جاسوسی که به طور مستقیم یا غیر مستقیم بهش در اون طرف آب آموزش های اولیه رو دادند و داره حرکت میکنه و یکسری اطلاعات و از کشور خارج می‌کنه. باید زودتر میزان دسترسی این آدم و کشف کنیم. _که اینطور! +بله که اینطور! عاصف، زودتر کشف کنید منابع این آدم و. نمیتونیم به طور 100 درصدی بگیم جاسوسه، ولی میتونه در پوشش اقدامات اقتصادی، کارهای ضدامنیتی کنه. حواستون باشه. به بچه ها بگو تموم راه های ارتباطی این آدم و کشف کنند. _چشم. +الآن هم بگیر برو ببین چیکار میتونی بکنی برای دیدار با آرین. عاصف رفت... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال خیمه گاه ولایت در ایتا که در پایین درج شده است وَ ذکر نام   می باشد وگرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در ایتا ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
سيره اطلاعاتي اميرالمؤمنين از ديرباز، يكي از موضوعات مورد توجه اصحاب تحقيق و پژوهش هاي اسلامي بوده است. زيرا آن حضرت نسبت به عملكرد كارگزاران اطلاعاتي و نيروهاي دشمن، اهميت و دقت بالايي مبذول ميداشت. لذا آگاهي از سيره آن حضرت ميتواند در قرار گرفتن و استوار ماندن نيروهاي اطلاعاتي در مسير درست ما را ياري رساند. در اين مستندی که خدمت شما مخاطبان محترم خیمه‌گاه ولایت تقدیم میداریم، پس از تبيين مفاهيمي مانند اطلاعات، امنيت، اشراف، تجسس و معني عين و جاسوس، به سيره اميرالمؤمنين در اشراف بر توطئه ها مي‌پردازيم و نحوه برخورد ايشان با توطئه گران داخلي، و افراد مشكوك كه به تعبير آن حضرت همان منافقان یا «نفوذی» هستند را مورد بررسي قرار ميدهيم. اين پژوهش گواهي خواهد بود بر اهتمام امام اول شيعيان نسبت به داشتن نيروي اطلاعاتي ويژه در مركز حكومت معاويه در شام و گزارش هاي دقيق آنان از اتفاقات آن منطقه. همچنين نشان خواهد داد كه چگونه حضرت به صرف اتهام، به مجازات و دستگيري افراد نمي پرداخت و تنها بعد از ظهور عمل توطئه گران، آنان را مجازات ميكرد. يكي از يافته‌هاي مهم اين مستندات آن است كه در سيره اميرالمومنين، نيروهاي اطلاعاتي فقط گزارشگر بودند و حق عمل و اقدام مستقيم نداشتند. ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مطلب فقط باذکر منبع و لینک کانال‌های ( ) که در پایین درج شده است می باشد.⛔️ ♻️ تلگرام 🔰 https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ ♻️ ایتا 🔰 https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff ♻️ سروش 🔰 http://sapp.ir/kheymegahevelayat ♻️ توییتر 🔰 https://twitter.com/kh_Velayat
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
سه تن از ائمه‌ی معصوم ما، دارای حكومت بودند: رسول خدا، امام علی و امام حسن. آگاهي از اقدامات اطلاعاتي اين بزرگواران برای نظام اسلامی ما و نیروهای امنیتی و اطلاعاتی گمنام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مغتنم و مهم است؛ از اين رو به سيره اولين امام شيعيان اميرالمؤمنين مي‌پردازيم. دوران حكومت آن حضرت در مسائل اطلاعاتي و امنیتی داراي نكات مهم و پیچیدگی‌های امنیتی است كه نياز به بررسی و واكاوی جدی‌تری دارد. شواهد روايي و تاريخي حاكي از آن هستند كه اميرالمؤمنين از "عين" و "جاسوس" استفاده ميكرد. در اين نوشتار به نمونه هايي از سيره آن حضرت - در اين امر - اشاره خواهيم كرد. البته بايد خاطرنشان كنيم كه هدف ما تمام موارد استفاده از نيروی اطلاعاتی نيست؛ بلكه به نمونه هايی خواهيم پرداخت كه همراه با توطئه از سوی مخالفان داخلی و يا دشمنان خارجی بوده باشند. در دنيای امروز، درباره نيروهای اطلاعاتی دو ديدگاه غالب وجود دارد: ديدگاه نخست، جاسوس را به عنوان چشم ميداند؛ درحالی که ديدگاه دوم آن را به عنوان بازو به حساب می‌آورد. به تعبير ديگر؛ يك دستگاه اطلاعاتی بايد به اين سوال پاسخ دهد كه آيا آنان فقط گزارشگر آنچه ديده‌اند هستند و حق انجام كاری را ندارند؛ يا افزون بر مأموريت جاسوسی و اطلاعاتی و نفوذ در سیستم دشمن، تصميم گيرنده برای ايجاد زمينه اجرای برنامه‌های حكومت‌ها نيز هستند. گاهی از اين دو ديدگاه با تعبير كاركرد سنت‌گرا و عمل‌گرا برای نيروی اطلاعاتی ياد می‌شود. از شیوه‌ی مولا اميرالمؤمنين استفاده ميشود كه ايشان جاسوسان را چشم خود برای اشراف بر اطلاعات مختلف می‌دانست و فقط در برخی موارد جنگی با اجازه به عيون و جاسوسان خود حق عملیات ميداد؛ برای نمونه، ميتوان به گماردن جاسوس در مقدمه سپاه در مواردی اشاره كرد. اگرچه بخشی از آنچه در اين مطالب تقدیم شما مخاطبان محترم خیمه‌گاه ولایت می‌شود، ديگران نيز بيان كرده‌اند، اما نوآوری پژوهش حاضر آنجاست كه به گزارش‌های بيشتر و دقيق‌تری درباره همان موارد می‌پردازد و نمونه‌های ديگری از روش‌های پیچیده حضرت را عرضه ميكند. همچنين نوشتار حاضر، دارای دسته بندی جديدي درباره اشراف اطلاعاتي اميرالمؤمنين از مخالفان داخلی و دشمنان خارجی است. 🔰 ادامه دارد... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مطلب فقط باذکر منبع و لینک کانال‌های ( ) که در پایین درج شده است می باشد.⛔️ ♻️ تلگرام 🔰 https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ ♻️ ایتا 🔰 https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff ♻️ سروش 🔰 http://sapp.ir/kheymegahevelayat ♻️ توییتر 🔰 https://twitter.com/kh_Velayat