eitaa logo
. اڪیݐ‌خۅݜ‌قـݪمツ🇵🇸.
463 دنبال‌کننده
273 عکس
59 ویدیو
4 فایل
《﷽》 'قلم‌را‌دردست‌گرفتیم‌تاروایت‌ڪنیم‌ روایت‌هاۍثبت‌شدھ‌دردنیاۍخیالاتمان‌را✨'! -ارتباط با مدیر: @Bentolhade1500''🦋 -جوابِ حرفاتون+شرایطِ تبادل @pasokhgooyi_ekip • -ڪپۍ از مطالب پیگرد اُخروۍ داره جانمツ • -مٺولد اوایل آبـانِ¹⁴⁰¹🌚🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . .. بسم هو💕 حکم بریدن براش؟ چی میشه؟ مگه همکاری نکرده؟ سعید سرش را به زیر می اندازد. رسول هول شده دست روی شانه ی سعید می گذارد و تند تند می گوید: ببخشید سعید،قصد ناراحت کردنت رو نداشتم. اگر...اگر ناراحتت میکنه توضیح این ماجرا لازم نیست بگی. سعید لبخند رنگ و رو رفته ای می زند و پاسخ می دهد: نه رسول،این چه حرفیه! دیگه این ماجرا شده بخشی از زندگیم. رسول سری تکان می دهد و دستان سعید را میان دستانش می گیرد و نوازش می کند. سعید ادامه می دهد: فعلا بخش قتل دست گروه جنایی بچه های نیرو انتظامیه،تا آخر هفته نتیجه ابلاغ میشه. فرهاد رو گرفتیم و تینا تقریبا به خیلی از مسائل اعتراف کرده. آقای شهید تا چند جلسه دیگه اعترافات رو جمع بندی میکنه و داخل پرونده ثبت میشه. دعا کن رسول،دعا کن برای حال دلم،دعا کن خدا تینا رو به زندگیِ بی فروغم ببخشه! رسول با لبخند گرمی پاسخ می دهد: من مطمئنم سعید،مطمئنم که حال تو و دلت خوبه. یقین دارم حال زندگیت رو به راه میشه. باور دارم چند وقت دیگه باحال خوبت میگی خداروشکر که تموم شد! پ. ن دیگه این ماجرا شده بخشی از زندگیم. پ. ن ✍به قلم ریحانه هادی کپی با هر شرایطی مورد رضایت نویسنده نیست!❌ در پناه پروردگار🌱 .. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . .. @AKEP_khosh_galam
. . چنان پیوسته ای در ما که پندارم خودِ مایی ... . . نظرت رو در مورد طعمه ای برای شکار اینجا بگو! 📬 . . @AKEP_khosh_galam . .
‹ ࡅߺ߲ܘ ‌‌ࡅ࣪ߺߊ‌‌ܩِ ܦ߳ܝ‌ߊ‌‌ܝ‌ِ ܥ‌ࡋߺܣߊ‌‌ ! ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عیسی اگر مریض بسیار میدهد شفاء در نسخه‌اش جمال علی‌ع را کشیده است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . .. بسم هو💕 باور دارم چند وقت دیگه باحال خوبت میگی خداروشکر که تموم شد! سعید در آغوش رسول فرو می رود. رسول بوسه ای بر سر پیشانی اش می زند و کمرش را نوازش می کند. داوود هم به جمع شان می پیوندد و به شوخی می گوید: اه اه،این کارا چیه؟ برادرا اینجا محیط،محیط کاریه! رعایت کنید لطفا. رسول برایش ادا در می آورد و سعید کوتاه می خندد. سعید می گوید: ببخشید من باید اطلاعات رو تا ظهر دسته بندی شده تحویل بدم. با اجازه! بچه هارا لبخند سعید را بدرقه می کنند و او به سمت میزش قدم بر میدارد. مشغول کارش می شود،سرش درد گرفته بود. صبح انرژی و نیروی زیادی را از او کاسته بود. دستی به چشم هایش می کشد و اطلاعات سطح بندی شده را به روی کاغذ تازه ای ثبت می کند. نگاهی به ساعت مچی اش می اندازد. زیاد فرصت نداشت! نگاهش بالا می آید. حلقه ی پیوندشان در زیر نور سالن برق می زند. غصه دوباره تا چشم هایش بالا می آید،حلقه ی تینا اما در دستش جا خوش نکرده بود. آنها می چرخاند و دوباره نگاهش می کند. مشغول کارهایش می شود، چیزی به نتیجه گیری نمانده بود. پ. ن پ. ن ✍به قلم ریحانه هادی کپی با هر شرایطی مورد رضایت نویسنده نیست!❌ در پناه پروردگار🌱 .. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . .. @AKEP_khosh_galam
.. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . .. بسم هو💕 آن را می چرخاند و دوباره نگاهش می کند. مشغول کارهایش می شود، چیزی به نتیجه گیری نمانده بود. بعد از ثبت آخرین اطلاعات برگه ها را مرتب می کند و در پوشه می گذارد. از جا بلند می شود و میزش را هم مرتب می کند. خانم موحدی کنارش می آید و می گوید: آقا سعید؟ سعید صندلی اش را هم مرتب می کند و می چرخد. لبخند می زند و میگوید: سلام. وقت تون بخیر. خانم موحدی- کنار تینا بودم،صبح یه نوبت بازجویی داشته. ظاهرا ماجرای بمب گذاری و اون اتفاقات رو بازگو کرده برای آقای شهیدی. حال تینا خوب نیست،فکر کنم حضور شما بتونه حالش رو، روبه راه کنه! سعید نگران سری تکان می دهد و می گوید: من باید برم اتاق آقا محمد،هم مجوز دیدن تینا رو بگیرم و هم اطلاعاتی که خواسته رو تحویل بدم. خانم موحدی پوشه ای که سعید در دست داشت را می گیرد و روی میز می گذارد،برگه ای را به دست سعید می دهد و می گوید: اینم مجوز،آقا محمد گفتن بعد از نماز اطلاعات رو بدین. برید کنار تینا! سعید سری تکان می دهد و می گوید: پ. ن پ. ن ✍به قلم ریحانه هادی کپی با هر شرایطی مورد رضایت نویسنده نیست!❌ در پناه پروردگار🌱 .. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . .. @AKEP_khosh_galam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب خوش✨
هدایت شده از 6 ساعته ِ هیژا .
.∙゜・*دو تا زوج ایتا💍🤍*.・゜・ برای زوج بودن که حتما نباید دختر پسر بود🤏🏻:))) اینجا کانال دوتا خواهر که تو ایتا بهشون میگن زوج💕 ؛دوتا عکاس و ادیتور کربلایی میبینم🥺✨ از قشنگی و وایب خوب چنلشون نگم خواهرای دهه هشتادی گنگشون بالاست😎🦦 https://eitaa.com/Taeb1403 روزمرگی هاتون کل ایتا رو ترکونده آخه چرا انقدر جذابید شما دوتا خواهر🥲
به نام پروردگارِ واحد🌿
هدایت شده از پیشنهاد ویژه .
به‌نویسندگی‌علاقه‌داری ؟ بیا‌نویسنده‌ ِ‌خوش‌ذوق‌ایتا‌چالش ِ‌نوشتن‌گذاشته😎🙏🏽 : https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680 خودش رایگان متنتو نقد میکنه و اشکالاتو بهت میگه 🌛💚*
هدایت شده از 6 ساعته ِ هیژا .
روزمرگی دو تا خواهر دهه هشتادی خفن😂♥️ عکاس های حرفه ای که ایتا رو ترکوندن با روزمرگی هاشون✌️🏻📷 جدی میگم خودم عضوم وایب کانالش بهشته😎✌️🏻 https://eitaa.com/Taeb1403 وای خدا تو عراق از آبجی بزرگه خواستگاری کردن آبجی کوچیکه سیلی زده به خواستگاره🤣. لینکش حتما سنجاق گوشیتون باشه🖇👊🏻