.. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . ..
بسم هو💕
#طعمه_ای_برای_شکار
#برگ405
سعید چشمکی می زند و سارا وارد اتاقش می شود.
سعید هم بعد از اینکه زیر چایی را خاموش کرد به اتاقش می رود تا استراحت کند.
آن سوی داستان تینا بود که با هزار زحمت و التماس چشم روی هم گذاشته بود تا به خواب برود.
فرهاد اما در سلول خودش روی تخت خواب غلت می زد و خواب را به چشمانش غریبه می دید!
بعد از چند سال دوباره داشت حال و هوای زندان را می چشید.
دوباره داشت بازجویی را حس می کرد.
حالا در بند شده بود برای باری دگر!
از جا بلند می شود و پتو را پس می زند.
سمت در قدم بر میدارد و چند ضربه به آن می کوبد.
می گوید:
کسی پشت دره؟
اندکی صبر می کند اما جوابی نمی شنود.
دوباره بر آن می کوبد، این بار کمی صدایش را هم بالاتر برده!
فرهاد-با شمام.
کسی نیست اینجا؟
نا امید همان جا پشت در سرد و یخ زده ی سلول روی زمین می نشیند.
پاهایش را در بغل می گیرد.
به تینا فکر می کند که بازنده ای این بازی بود.
باخت تینا باعث شد فرها هم گرفتار شود، در خیالش به کسانی فکر می کند که راه را برای تینا و فرهاد هموار کرده بودند.
نباید از آنها کلامی سخن می گفتند.
نباید چیزی به زبان می آورد.
نباید آنها را لو می داد!
پ. ن باخت تینا باعث شد فرها هم گرفتار شود...
پ. ن
✍به قلم ریحانه هادی
کپی با هر شرایطی مورد رضایت نویسنده نیست!❌
در پناه پروردگار🌱
.. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . ..
@AKEP_khosh_galam