.. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . ..
بسم هو💕
#طعمه_ای_برای_شکار
#برگ414
سعید با صدای گرفته می گوید:
سارا برو بیرون لطفا.
حالم خوب نیست،میترسم چیزی بگم که تو رو ناراحت و من رو پشیمون کنه!
سارا هم مثل سعید دلش می گیرد.
قدمی جلوتر می رود و سعید را از پشت سر در آغوش می کشد.
اشک های سعید فرو می ریزد.
سارا- داداش تحمل کن.
سخته،مشکله ولی تحمل کن.
لطفا!
میدونم مامان تند رفت،توهین کرد ،تهمت زد.
ولی تو کوتاه بیا،تو رها کن.
سعید که سعی دارد صدایش نلرزد پاسخ می دهد:
تینا هنوز زن منه،محرم منه.
کسی حق نداره در موردش اینطوری حرف بزنه.
تینا کسی رو نداره،نحس نیست،شوم نیست.
تینا فقط داره تاوان میده.
داره تنبیه میشه.
سارا که سرش تازه به شانه ی برادرش می رسید را بوسه ای زد و گفت:
کجا میری الان؟
سعید به سمت سارا می چرخد و می گوید:
نمیدونم،هر جا به غیر از اینجا.
فعلا که میرم سازمان، تا بعد ببینم چی میشه.
اینجا نمیتونم بمونم،قلبممیگیره!
پ. ن
پ. ن
✍به قلم ریحانه هادی
کپی با هر شرایطی مورد رضایت نویسنده نیست!❌
در پناه پروردگار🌱
.. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . ..
@AKEP_khosh_galam