eitaa logo
اخبار رهبر انقلاب
26.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
7.9هزار ویدیو
44 فایل
《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ》 ✍نشر بیانات،تصاویر و سخنرانی‌های رهبر انقلاب 💠خادم کانال: @abozar_zaman کانال وابسته به هیچ نهادی نیست 💠تبلیغات👇 http://eitaa.com/joinchat/2123169822Cc0f10b760f
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | شهید رجایی و پرونده‌هایی که مثل كوه روی میز وزیر جمع شده بودند! 📝 «مدیر خوب این نیست كه زیر بار پرونده‌ها خم بشود. مرحوم شهید رجایی می‌گفت كه در زمان نخست‌وزیری وارد اتاق وزیری شدم، دیدم كه پرونده‌های بسیاری مثل كوه روی میز آن جمع شده است و آن شخص اصلًا دیده‌ نمی‌شود! آن روزها زرنگ‌هایی كه از سابق در دستگاه‌ها مانده بودند، بلد بودند كه وزرای انقلابی را چطور زمین‌گیر كنند. همین‌طور مرتب پرونده می‌بردند و كارهای بی‌ربطِ چرند را جلویشان می‌گذاشتند؛ او هم كه بی‌تجربه بود، در این پرونده‌ها غرق می‌شد و اصلًا تمام نیرویش را روی این‌گونه كارها می‌گذاشت! 🔸مدیر خوب كسی است كه در اتاق خود، باشد و نباشد. نباشد، یعنی این‌كه در دستگاه، دایم در حال گردش و دَوَران باشد.» ۱۳۷۰/۱۰/۱۲ ➕ به مناسبت هفته دولت و ایام شهادت شهیدان و 💠 @akhbar_rahbar
🔰 | حادثه‌ی انفجار دفتر نخست‌وزیری به روایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 📝 «من بیمار بودم و تازه از بیمارستان خارج شده بودم و در منزلی استراحت می‌کردم. مرحوم شهید و شهید و برادران دیگر، مسائل را با من در میان می‌گذاشتند، ولیکن خود من شرکت فعالی در جریانات نمی‌توانستم انجام بدهم. در این اواخر که تدریجاً حالم بهتر شده بود، گاهی در جلسات شرکت می‌کردم؛ کمااینکه در شب قبل از حادثه، من در جلسه‌ای در اتاق خود مرحوم رجائی شرکت کردم؛ بنابراین از محلّ حادثه دور بودم و بعدازظهر هم بود، من هم بیمار بودم و خوابیده بودم. از خواب که بیدار شدم، برادرهای پاسدار گفتند که یک بمب در منفجر شده و رجائی و باهنر هم آن‌جا بوده‌اند؛ من فوق‌العاده نگران شدم. با حال بسیار ضعیف و ناتوانی که داشتم، بنا کردم این‌جا و آن‌جا تلفن کردن، اما خبرها همه متناقض و نگران‌کننده بود. تا اوایل شب خبر درستی به من نرسیده بود، تا بالاخره مطلب برایم روشن شد. 💠 @akhbar_rahbar
🔰 | رفیق قدیمی: ماجرای آشنایی و رفاقت آیت‌الله خامنه‌ای با شهید باهنر 📝 «من در سال ۱۳۳۶ با مرحوم باهنر آشنا شدم و این آشنایی بعد از گذشت مدتی در سال ۳۸ یا ۳۹ به یک رفاقت نزدیک تبدیل شد. در جریان هم که وارد شدیم ایشان یک عنصر فعال بود. در سال‌های ۴۴ به بعد ارتباطمان به صورت یک پیوند کاری و مبارزاتی درآمد. در سال ۱۳۴۴ یا ۴۵ در تهران چندین جلسه به طور مخفیانه تشکیل می‌شد که اداره‌ی کلی آن جلسات به عهده‌ی شهید باهنر بود. مرحوم مسئول هماهنگی این جلسات و تعیین سخنران‌ها و مدرسینی برای این جلسات بود. یکی‌دو تا از این جلسات را خودش تدریس می‌کرد، یکی‌دو تایش را من تدریس می‌کردم. این کار مشترک ما بود که آن‌جا شروع شد و همین‌طور کار مشترک ما ادامه پیدا کرد.» ۱۳۶۱/۰۵/۲۶ 💠 @akhbar_rahbar
🔰 | اهل خودسازی 📝 «من شهید عزیزمان محمود کاوه را از بچگی‌اش می‌شناختم. پدر این شهید جزو اصحاب و ملازمین همیشگی علیه‌السلام بود که بنده آن‌جا نماز می‌خواندم و سخنرانی می‌کردم. دست این بچه را هم می‌گرفت با خودش می‌آورد. این جوان جزو عناصر کم‌نظیری بود که من او را در صدد خودسازی یافتم. حقیقتاً اهل خودسازی بود. در یکی از عملیات‌ها دستش مجروح شده بود، تهران آمد سراغ من. من دیدم دستش متورّم است. پرسیدم دستت درد می‌کند گفت که نه. بعد من اطلاع پیدا کردم، برادرهایی که آن‌جا بودند گفتند دستش شدید درد می‌کند، این همه درد را کتمان می‌کرد و نمی‌گفت. این مستحب است که انسان حتی‌المقدور درد را کتمان کند و به دیگران نگوید. یک چنین حالت خودسازی ایشان داشت.» ۱۳۶۶/۰۵/۲۷ ➕ به مناسبت ۱۰ شهریورماه، سالروز شهادت شهید محمود 💠 @akhbar_rahbar
🔰 | خاطره حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از ۱۷ شهریور ۵۷ 📝 «من از روز هفدهم شهریور سال ۱۳۵۷ خاطره‌ای در ذهن دارم. قبل از آن که این حادثه خون‌بار در تهران اتّفاق بیفتد، سیاست رژیم ستمشاهی به دنبال این بود که مبارزان و به تبع آن ملت ایران را، به تندرو و کندرو، افراطی و معتدل تقسیم کند. این، نکته خیلی قابل توجّهی است که امروز مثل آیینه‌ای، همه عبرتها را به ما درس میدهد. کسی که روزنامه‌های آن وقت و اظهارات مسؤولان را مطالعه میکرد، میفهمید که اینها میخواهند کسانی را که در مقابل آنها هستند و مبارزه میکنند، از هم جدا کنند. عدّه‌ای را که طرفداران و علاقه‌مندان مخلص امام بودند و راه امام را علناً اظهار میکردند، به عنوان و افراطی و متعصّب معرفی میکردند. در مقابل اینها هم، بعضی از کسانی را که علاقه‌مند به مبارزه بودند، ولی خیلی جدّی در آن راه نبودند، یا جدّی بودند، ولی دستگاه آن‌طور خیال میکرد اینها جدیّتی ندارند، به عنوان افرادی که معتدلند و با اینها میشود مذاکره و صحبت کرد، معرفی میکردند. 🔸من در آن روز این احساس خطر را کردم. آن زمان من در جیرفت تبعید بودم. شاید روز چهاردهم یا پانزدهم شهریور بود. به یکی از آقایان معروف که در قم بود، نامه‌ای نوشتم و این سیاست رژیم را برای آن آقا تشریح کردم و گفتم اینها با این تدبیرِ خباثت‌آمیز میخواهند بهانه‌ای برای سختگیری بر مخلصان و عشّاق امام بزرگوار به دست آورند و شما را بدون این‌که خودتان بخواهید، در مقابل آنها قرار دهند. این نامه را نوشته بودم؛ اما هنوز نفرستاده بودم. روز شنبه هجدهم شهریور بود که رادیو و روزنامه‌ها، خبر کشتار را پخش کردند. فردای آن روز، ما در جیرفت از این قضیه مطّلع شدیم. من برداشتم در حاشیه آن نامه برای آن آقا نوشتم که: «باش تا صبح دولتش بدمد، کاین هنوز از نتایج سحر است». آن نامه را به وسیله مسافر، برای آن آقای محترم فرستادم. آنها شروع کردند سختگیریها را علیه مبارزان و حقیقی راه انداختن که نمونه‌اش کشتار هفدهم شهریور بود.» ۱۳۷۶/۰۶/۱۹ 💠 @akhbar_rahbar
🔰 | روایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از کتابِ «خدمت و خیانت روشنفکران» آل‌احمد 📝 «بعد از ۲۸ مرداد، از لحاظ نشان دادن انگیزه‌های یک روشنفکر در مقابل یک ، سکوت عجیبی در فضای روشنفکری هست. خیلی از کسانی که در دهه بیست مورد غضب دستگاه قرار گرفته بودند، در دهه سی به همکاران مطیع دستگاه تبدیل شدند! آل احمد در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران»، از همین دهه سی حرف میزند. آل احمد این کتاب را در سال چهل و سه شروع کرده، که تا سال چهل و هفت ادامه داشت. سال چهل و هفت که آل احمد به مشهد آمد، ما ایشان را دیدیم. به مناسبتی صحبت از این کتاب شد، گفت مدّتی است به کاری مشغولم؛ بعد فهمیدیم که از سال چهل و سه مشغول این کتاب بوده است. او از ما در زمینه‌های خاصی مطالبی میخواست، که فکر میکرد ما از آنها اطّلاع داریم. آن‌جا بود که ما فهمیدیم او این کتاب را مینویسد. این کتاب بعد از فوتش منتشر شد. یعنی کتابی نبود که در رژیم گذشته اجازه‌ی پخش داشته باشد؛ کتابِ صددرصد ممنوعی محسوب میشد و امکان نداشت پخش شود.» ۱۳۷۷/۰۲/۲۲ ➕ به مناسبت سالروز درگذشت جلال آل احمد 💠 @akhbar_rahbar
🔰 | روایت آیت‌الله خامنه‌ای از روز اول مدرسه 📝 «روز اوّلی که ما را به بردند، روز خوبی بود؛ روز شلوغی بود. بچه‌ها بازی میکردند، ما هم بازی میکردیم. اتاق ما کلاس بسیار بزرگی بود - باز به چشم آن وقتِ کودکی من - و عدّه بچه‌های کلاس اوّل، زیاد بودند. حالا که فکر میکنم، شاید سی نفر، چهل نفر، بچه‌های بودیم. به هرحال و روز پُرشور و پُرشوقی بود... مدیر دبستان ما آقای «تدّین» بود... من در زمان ریاست جمهوریم ارتباطات زیادی با او داشتم. مشهد که میرفتم به دیدن ما می‌آمد... عدّه‌ای از معلّمین را یادم است؛ بله، تا کلاس ششم - دوره دبستان - خیلی از معلّمین را دورادور میشناختم.» ۱۳۷۶/۱۱/۱۴ + به مناسبت آغاز سال تحصیلیِ جدید 💠 @akhbar_rahbar
🔰 | رهبر انقلاب: افتخار خودِ من این است که یک بسیجی باشم 🔸افتخار خودِ من این است که یک باشم؛ سعی کرده‌ام این‌جوری عمل کنم. 🔸سال آخر ریاست جمهوری -دو، سه ماه مانده بود به آخر ریاست جمهوری من- در یکی از دانشگاهها برای یک جمع دانشجو صحبت میکردم و به سؤالات پاسخ میدادم؛ یکی از سؤالات این بود که شما بعد از ریاست جمهوری قصد دارید چه کار کنید و شغلتان چه باشد؟ گفتم: اگر به من بگوید برو بشو رئیس عقیدتی سیاسی فلان پاسگاهِ مرزىِ منتهاالیه جنوب شرقی کشور، من با افتخار میروم آن‌جا و مشغول میشوم! اگر این کار از من برمی‌آید و این کار را از من میخواهند، من حاضرم و به آن‌جا میروم؛ توطین نفس کردم... 🔸هر جا و در هر زمانی به شما هست، آن‌جا حاضر باشید. این میشود بسیجی؛ بسیج یعنی این. ۸۶/۲/۳۱ ➕ به مناسبت 💠 @akhbar_rahbar
🔰 | گفتم شما همین‌جا بنشینید و تکان نخورید! ⏪ روایتی جالب از نحوه‌ی برخورد آیت‌الله خامنه‌ای با جوانی که با لباس متفاوتی به نماز جماعت آمده بود! 🔸 در مسجدی که بنده می‌خواندم، بین نماز مغرب و عشا هیچ وقت داخل جا نبود؛ همیشه بیرون مسجد هم جمعیت متراکم بود؛ هشتاد درصد جمعیت هم از قشر جوان بودند. 🔹 در همان سال‌ها پوستین‌های وارونه مُد شده بود و جوانانِ خیلی اهل مد آن را می‌‌پوشیدند. یک روز دیدم جوانی که از این پوستین‌های وارونه پوشیده، صف اول نماز در پشت سجاده ی من نشسته است. یک حاجی محترم بازاری هم که مرد خیلی فهمیده‌ای بود و من خیلی خوشم می‌‌آمد که او در می‌‌نشست، در کنار این جوان نشسته بود. دیدم رویش را به این جوان کرد و چیزی در گوشش گفت و این جوان یکباره مضطرب شد. 🔸 برگشتم به آن حاجی محترم گفتم چه گفتی؟ به جای او گفت چیزی نیست. فهمیدم که این آقا به او گفته که مناسب نیست شما با این لباس در صف اول بنشینید! گفتم: نه آقا، اتفاقاً مناسب است شما همین‌جا بنشینید و تکان نخورید. 🔹 گفتم: حاجی! چرا می‌‌گویی این جوان عقب برود؟ بگذار بدانند که جوان با لباسی از جنس پوستین وارونه هم می‌‌تواند بیاید به ما اقتدا کند و نماز جماعت بخواند! ✅ با ، سراغ این جوانان و دل‌ها و روح‌ها و ورای قالب‌هاشان بروید؛ آن وقت انجام خواهد شد. ۱۳۷۶/۳/۲۶ 💠 @akhbar_rahbar
🔰 | شاه نباید رادیو برلین گوش کند! 📝 «من نقلی را از یکی از وابستگان به رژیم محمّدرضا عرض می‌کنم؛ شما ببینید این وابستگی در چه حدِّ پست‌کننده و ذلت‌آوری بوده است! در اوایل رفتن رضاخان که هنوز تکلیف سلطنت در ایران درست معلوم نشده بود، در تهران به کسی که از طرف محمّدرضا به او مراجعه کرده بود که تکلیف خودش را بداند، می‌گوید که چون بر طبق اطّلاعات ما، محمّدرضا به رادیو برلین گوش می‌کند و پیشرفتهای آلمان را روی نقشه پی می‌گیرد، پس مورد اعتماد ما نیست. آن شخص، خبر را به محمّدرضا می‌دهد. او هم گوش کردن به را ترک می‌کند و کنار می‌گذارد! آن‌وقت سفیر انگلیس می‌گوید: «حالا دیگر عیبی ندارد؛ می‌شود او را به سلطنت انتخاب کرد.» ۱۳۷۴/۳/۱۴ ➕ مروری بر خاطراتِ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از دوران مبارزات و پیروزی انقلاب 💠 @akhbar_rahbar
🔰 | امام گفتند این‌ها می‌روند شما می‌مانید... «هیچوقت امام تا قبل از پیروزی انقلاب، و حتّی قبل از این سالهای آخر که اقبال مردم و توجه مردم به مبارزه زیاد شده بود، در آن سالهای ، کاستی نگرفت؛ همیشه به آینده امیدوار بود. این امید ناشی از ایمان است. همه‌ی این خصوصیاتی که من عرض می‌کنم، ناشی از ایمان است. ناشی از یک ایمان عمیق و قوی. یکی همین امیدواری است. من یادم نمی‌رود در روز دوم فروردین که همان روز حادثه‌ی فیضیه بود، بعد از آن‌که در مدرسه‌ی فیضیه آن حادثه‌ی فجیع انجام گرفت، که طلبه‌ها را زدند و نابود کردند، ما در مدرسه‌ی فیضیه نبودیم، گفتیم برویم ببینیم چه خبر است. عدّه‌‌‌ی معدودی که از مدرسه فیضیه توانسته بودند فرار کنند، جلوی ما را گرفتند و گفتند نخیر، باید برگردید، مدرسه‌ی کشتارگاه است، دارند از بین می‌برند، از طلّاب و رفقای خودمان بودند، ما مجبور شدیم از نیمه‌ی راه برگردیم از نیمه‌ی راه، مدرسه فیضیه نرفتیم، گفتیم کجا برویم. گفتیم برویم منزل امام. حالا آن تصویر وضع خیابانها و کوچه‌ها چه‌جوری بود در آن لحظه، چیز عجیبی است؛ از ذهن من هیچ وقت خاطره‌ی آن روز زدوده نشده، که نمی‌خواهم حالا این جزئیات را بگویم، بالأخره آمدیم منزل حضرت امام، حدود غروب بود ایشان آماده شدند برای نماز و نماز جماعت را در حیات منزلشان اقامه کردند، یک عده‌ای از طلبه‌ها آن‌جا بودند می‌خواستند در خانه را ببندند فکر می‌کردند که ممکن است مزدورها به منزل ایشان حمله کنند، ایشان گفتند که نه باید در خانه باز باشد. همه مضطرب بودند، خود من فراموش نمی‌کنم در نهایت اضطراب بودم. ایشان با خیال راحت با کامل با یک طمأنینه‌ی شگفت‌آور نماز مغرب و عشا را خواندند، بعد رفتند در یک اتاقی از اتاقهای همان منزلی که، در آن اقامه‌ی جماعت شده بود، ما هم همه رفتیم به طرف آن اتاق... این جمع طلّاب ترسیده‌ی از یک حادثه‌ی بی‌سابقه، سابقه نداشت، اینجور بریزند جلّادانه به قصد کشت طلبه‌ها را بزنند و روشن شده بود که دستگاه تصمیم دارد که همه‌ی طلبه‌ها را نابود کند و آن شب ممکن بود به همه‌ی این خانه‌های شناخته شده و مدارس معروف و شناخته شده بریزند، را از بین ببرند،نابود کنند، تارو مار کنند. اینجور فهمیده شده بود. آن جمع همه مضطرب و ناراحت ترسیده، امام ده دقیقه یا یک ربع، بیست دقیقه صحبت کردند، تمام این اضطرابها تبدیل شد به آرامش و اطمینان، از جمله‌ی حرفهایی که من یادم است، تو گوشم است، که آن روز ایشان گفتند؛ همین بود گفتند اینها می‌روند شما می‌مانید، ایستادگی کنید، اینها باطلند.» ۱۳۶۸/۰۳/۱۲ ➕ مروری بر خاطراتِ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از دوران مبارزات و پیروزی انقلاب 💠 @akhbar_rahbar
🔰 | امام گفت من اگر کشته هم شوم برای این ملت نافع خواهد بود... 📝 رهبر و امام ما با آن بزرگ و با عظمتش مردم را همیشه به حساب آورد. در روزهای اوّلی که امام از به تهران وارد شده بودند - یعنی در حساس‌ترین لحظات این تاریخ، در آن لحظاتی که تمام نگرندگان جهانی، همه‌ی ناظران سیاسی ایران را به عنوان کانون بزرگترین حوادث قرن به حساب می آوردند و همه نگران بودند که در ایران چه خواهد شد و چه به وقوع خواهد پیوست - در آن لحظات حسّاس وقتی وارد شد از اولین لحظات رفت میان مردم. پیرمرد هشتاد ساله استراحت و خواب و آسایش خود را گذاشت به حساب مردم و در اختیار مردم. آمدند گفتند به آقا بگوئید اینقدر وقتش را صرف مردم نکند، اجازه بدهد سیاستمداران، متفکران، هوشمندان بیایند بنشیند با آقا صحبت کنند در زمینه‌ی مسائل بزرگ سیاسی. امام در جواب همه‌ی اینها گفت من با سیاستمداران و مغزها و کله‌گنده ها کاری ندارم من با مردم کار دارم. می آیند، بیایند توی مردم و او درست فهمید، و او درست تشخیص داد و اگر قرار بود پای صحبت سیاستمداران بنشیند هنوز که هنوز است ما بایستی از مجلس شورای غیر ملّی نطق آقای بختیار را بشنویم. آمد با مردم روبرو شد، بین او و مردم حفاظ و حجابی نبود، صد بار هزاربار گفتند آقا جان شما در است، گفت بگذارید در خطر باشد من اگر کشته هم بشوم برای این ملت نافع خواهد بود. بدون حفاظ... در مقابل هزارها هزار مردم ایستاد با آنها صحبت کرد؛ زن ها، مردها، کودکان آمدند بچه ها را از بغل ها گرفت بوسید، نوازش کرد، به مادرهایشان به پدرهایشان برگرداند، میان مردم آمد، با کار خود و تلاش خود را ادامه داد، روی مردم حساب کرد و دیدید که پیروز شد.» ۱۳۵۸/۰۵/۲۴ ➕ مروری بر خاطراتِ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از دوران مبارزات و پیروزی انقلاب 💠 @akhbar_rahbar