🔴 خاطرهای جالب از ۱۵ خردادسال۴۲ در آران (آن زمان آران شهری کوچک، کویری، بافتی روستایی و وابسته به کاشان بود)
👈۸ ساله بودم، محلهها حالت عادی نداشت، همه درکوچه سرگرم گفتگو بودند، یکی خوشحال بود و دیگری ناراحت
👈در میدان کوچک (بین وشاد و سرگنگه) دیدم علی گونی بزرگ قند را که از مغازهی م غارت کرده بود بکول گرفته و به سختی بخانه میبرد و غلامحسین گونیِ شکر بهدوش و دیگری جعبهی چینی و...
یکی به آنها گفت حرام است
گفتند کاری به حلال و حرامش نداریم
👈شنیدم که مغازهی م درآتش میسوزد دواندوان به میدان بزرگ و چهارراه روانشاد پهلوان پولادسنج رفتم، آتش و دود ازمغازه و اتاقشان به بالا میرفت
👈اهل خانه فرار کرده بودند ولی گاوشان در طویله با افسار بسته و بیقرار بود، هنوز نگاههای ترسیدهی او را فراموش نکردهام، دلم برایش سوخت؛ آب حوض از شکر اشباع شده بود؛ وسایلی که ارزش داشت را غارت و بقیه درحیاط خانه و کوچه ریخت و پاش بود.
👈ما بچهها هم مشغول جمع آوری سکههایی شدیم که درکوچه ریخته بود؛ گاوش را فلانی برد ولی به من یک سکهی دهشاهی رسید.
👈سکه دردست و روانهی منزلمان شدم، ننه با همسایهها تو کوچه بود،خوشحالییِ من و سکه را که دید گوشهی چادرش را گرفت و دنبالم کرد، گفت این مفتخوریها بما نمیاد، زی بَشَ (زود برو) همونجا که برداشتی بذار
👈 افراد همه نوع بودند، هم متعصبین و هم لات و لوتها، در بین مذهبیون روانشاد حاج آقا محمد متوسل مانع آتش زدن خانهای شد.
👈او روحانیِ بزرگواری بود، حوالی مسجد ملاشکراله خانه و مغازهی بقالی داشت، بعد از مسجدو منبر عرقچین به سر درمغازه مشغول کار میشد؛درهمسایگی او خانوادهای بهائی بود ننهجان زیورم (زیور پهلوانی) هم همسایهی آنها بود و میگفت: افرادی قصد آتش زدن آن خانه را داشتند حاجی در درگاهی خانه ایستاد و راه بر آنها گرفت و مانع شد و فریاد زد آشیانهی مرغی را هم آتش نمیزنند!
👈این حوادث باعث شد که تعدادی از فرقه بهائیها خانهها و اقوام خود را ترک وبه شهرهای دیگر مهاجرت کنند/رمضانعلی رحمتی آرانی
#پانزده_خرداد
#خاطرات_قدیم
#آران #آران_و_بیدگل
#رمضانعلی_رحمتی_آرانی
💢 برای همراهی با ما روی لینک زیر کلیک کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/2283471151Cfe134958b2