eitaa logo
اخبار لفور
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
16.2هزار ویدیو
220 فایل
هرچیزی که درباره #لفور بایدبدانید #لفور جایی که بایدرفت ودید اخبار و مطالب ارسالی شما👇👇 @Ab_Azizi #تبلیغات پذیرفته می‌شود👆👆 کانال ایتا @akhbarelafoor گروه ایتا eitaa.com/joinchat/131203086C0505ea2121 کانال تلگرام t.me/akhbarelafoor
مشاهده در ایتا
دانلود
اخبار لفور
⛰ معرفی روستاهای لفور : ⭐️ این قسمت - روستای #دهکلان ⭐️ قسمت سوم ⭐️ ⛰ یشینه تاریخی تشکیل روستا
⛰ معرفی روستاهای لفور : ⭐️ این قسمت - روستای دهکلان ⭐️ قسمت چهارم ⭐️ ⛰ اقوام و طوایف دهکلانی ⛰ از دیرباز اقوام و طایفه‌های بزرگی در این روستا ساکن بودند. طایفه هایی مانند یا به گویش محلی «رنگ‌رج» که غالباً شهرت مردم این طایفه اصیل، است. ⛰ طایفه بزرگ دیگری هستند به نام طایفه » که طبق نقل کتاب پُر ارزش دکتر فرهاد وحدانی آلاشتی با عنوان (از زندیه تا آلاشت)، بزرگ طایفه قراقونی از شیراز به این روستا مهاجرت کردند. طایفه ، به اقوام و فامیل کوچک‌تری مانند: و ، تقسیم می‌شوند. ⛰ ناگفته نماند که به مرور زمان و با خویشاوندی و ازدواج‌های بین دختران پسران دو طایفه بزرگ «قراقونی» و «رنگرج»، هم اکنون این دو طایفه کاملاً بهم تنیده شده‌اند. ⛰ طایفه دیگر ساکن در این روستان به نام است. طایفه درزی اصالتاً مهاجر هستند و به واسطه وصلت و خویشاوندی با طوایف «قراقونی» و «رنگ‌رج»، پسوند دهکلانی به شهرت آنها اضافه شد و هم اکنون به مشهورند. ⛰ طایفه‌ای دیگری در این محل ساکن است به نام «پیک» شناخته می شود. اقوام این طایفه پس ازدواج جد مادری آنها در روستای از روستای به این آبادی مهاجرت کردند. ⛰ طایفه دیگری در این محل وجود دارند به نام که آنها نیز از روستای به این روستا مهاجرت کردند و هم اکنون در این روستا سکونت دارند. ⛰جد طایفه از روستای آلاشت به روستای مهاجرت کرد و به نام بوده است که نسل های بعدی آنها شهرت خود را به نام «فرخ‌تبار» تغییر داده‌اند. 🔵 ادامه دارد.... ✍محمد اصغری 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
✳️ شعر قصیده شهدای لفور : 🔵 قسمت سوم : به و به خسته هم عبـداله شهيـدِ شـهر بصـره چـه آنان هـر دو از تـبارند که خسرو را از ما گرفته شـهيـد  و هر سه جنگجـو بـود بهـر او در گفتـگو بـود فـرجـی از ليک در لفور بود سکـوتش بدتـر از نـار تنـور بود  مــرد ايمـان شـهيـد ديگـری از غـرب ايران گـزيد او را مقتل خويش ولـی قلب همـه از بهـر او ريش چو آن  بر ما گذر شد هـم مـدّ نظر شـد الـه ای شهر بگـردی تکـه تکـه گـرفتی تو ز بگم ای داد و بـيداد شـهيـد راه حـق زنـدان بغـداد هـمانی را کـه نـام او علـی بـود او را ولـی بـود ، و ديگـر سه ديگـر از شهيـدان و دو مرد جبـهه ای هر دو سپاهی گشتـه شهيـد در امـا علی گشتـه شهيـد از شيميـائی  هم در خط فـداکـاری نـمـوده کـرده ايـثار نشـان کـرد او زمانی دشمنان را گهـی بر زخمـيان بوده پـرستار دو و قاسـم آرائـی نـيـز  در طبــق شد در آن او مردحق شد بـغــريد و بــزد او دشـمنـان را همه در هم بريخت پاسگاهيان را  چست و چـالاک عجب از تير دشمن رفت در خاک قسمتش بوده شـهادت شـهـادت بـوده بـهـر او ولادت جوان نـازنيـن جوانی سر به زير او بوده خاکی صـفـای سنـگر همسنگـران او همه همسنـگران را بود هـادی ز هم آلاشتی  در مـوقع خواب بشد مجروح ز تيـر مردی ناپاک هماندم دست و پايش را به بستند شهـادت نامه را بهـرش نـوشتنـد از بـپا خـاست ز خونش موی فرقش را بياراست دگر برگشته ام من سوی دجله ببينـم تا ز يـارانـم کـه مـانده  بوده او نـام که از سر تا به پايـش تير باران ز روستـای طلـوعش به شرق دجله کرديم جستجويش   مـرد خــدا بـود شهـادت را خريد او از جوانـرود  بـود در جزيـره همچو مجنون چه مجنونی که از سر تا به پا خون او ز درگاه خدا بود خريـدار شهادت گشت او زود و هـم از يقين هم سفره سلطان کيايند  از رسيـده گلـو و صـورتش ترکش بريده تمــام پيـکر او گـشت زخمی گلی ديگر از اين گلشـن رسيده هـم نـمـايـي از صـفـا و بـا وفايي  چه جنگجو بود تمـام از او گـفتگو بود چو دشمن نام او را می شنيدند همه ناگـه ز ترسش می رميدند که را ديدم پر از خون  به خونش گشت گلگون همان بابا که نامش چون پدر بود به سنگر يکه و يکتـا گـوهـر بود و جنگ نـاخدايند شـهيدان از ده يـاد  بـخير بـاد همـان انصـار حسينی بخير باد شـهـيـد کـربـلا چـهـار ايـران صفـا و مهربـانيش بـخيـر بـاد  درشهر بستان فـداکاری نـمـوده از دل و جـان چنان جنگيد تا خود رفته از هوش شـهـادت را گـرفتـه او در آغـوش بـه شـهرِ خستـه رفتـم را هم شناختم در آن شهری که کرکس بوده بسيار کبـوتــر بـچـگان را تـوی منـقــار  آمـد ام الرصـاص دم مردن همی خواند سوره ناس داشــت ايمـان فـراوان شهـادت را خدا داده است ارزان از آن مــردان لايــق و، و  مـرد راز اسـت ز ظاهـرهای دنيا بی نيـاز است 🔵 ادامه دارد..... ⭐️ به کانال اخبار بپیوندید 👇👇👇 @eakhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✳️ شعر قصیده شهدای لفور : 🔵 قسمت سوم : به و به خسته هم عبـداله شهيـدِ شـهر بصـره چـه آنان هـر دو از تـبارند که خسرو را از ما گرفته شـهيـد  و هر سه جنگجـو بـود بهـر او در گفتـگو بـود فـرجـی از ليک در لفور بود سکـوتش بدتـر از نـار تنـور بود  مــرد ايمـان شـهيـد ديگـری از غـرب ايران گـزيد او را مقتل خويش ولـی قلب همـه از بهـر او ريش چو آن  بر ما گذر شد هـم مـدّ نظر شـد الـه ای شهر بگـردی تکـه تکـه گـرفتی تو ز بگم ای داد و بـيداد شـهيـد راه حـق زنـدان بغـداد هـمانی را کـه نـام او علـی بـود او را ولـی بـود ، و ديگـر سه ديگـر از شهيـدان و دو مرد جبـهه ای هر دو سپاهی گشتـه شهيـد در امـا علی گشتـه شهيـد از شيميـائی  هم در خط فـداکـاری نـمـوده کـرده ايـثار نشـان کـرد او زمانی دشمنان را گهـی بر زخمـيان بوده پـرستار دو و قاسـم آرائـی نـيـز  در طبــق شد در آن او مردحق شد بـغــريد و بــزد او دشـمنـان را همه در هم بريخت پاسگاهيان را  چست و چـالاک عجب از تير دشمن رفت در خاک قسمتش بوده شـهادت شـهـادت بـوده بـهـر او ولادت جوان نـازنيـن جوانی سر به زير او بوده خاکی صـفـای سنـگر همسنگـران او همه همسنـگران را بود هـادی ز هم آلاشتی  در مـوقع خواب بشد مجروح ز تيـر مردی ناپاک هماندم دست و پايش را به بستند شهـادت نامه را بهـرش نـوشتنـد از بـپا خـاست ز خونش موی فرقش را بياراست دگر برگشته ام من سوی دجله ببينـم تا ز يـارانـم کـه مـانده  بوده او نـام که از سر تا به پايـش تير باران ز روستـای طلـوعش به شرق دجله کرديم جستجويش   مـرد خــدا بـود شهـادت را خريد او از جوانـرود  بـود در جزيـره همچو مجنون چه مجنونی که از سر تا به پا خون او ز درگاه خدا بود خريـدار شهادت گشت او زود و هـم از يقين هم سفره سلطان کيايند  از رسيـده گلـو و صـورتش ترکش بريده تمــام پيـکر او گـشت زخمی گلی ديگر از اين گلشـن رسيده هـم نـمـايـي از صـفـا و بـا وفايي  چه جنگجو بود تمـام از او گـفتگو بود چو دشمن نام او را می شنيدند همه ناگـه ز ترسش می رميدند که را ديدم پر از خون  به خونش گشت گلگون همان بابا که نامش چون پدر بود به سنگر يکه و يکتـا گـوهـر بود و جنگ نـاخدايند شـهيدان از ده يـاد  بـخير بـاد همـان انصـار حسينی بخير باد شـهـيـد کـربـلا چـهـار ايـران صفـا و مهربـانيش بـخيـر بـاد  درشهر بستان فـداکاری نـمـوده از دل و جـان چنان جنگيد تا خود رفته از هوش شـهـادت را گـرفتـه او در آغـوش بـه شـهرِ خستـه رفتـم را هم شناختم در آن شهری که کرکس بوده بسيار کبـوتــر بـچـگان را تـوی منـقــار  آمـد ام الرصـاص دم مردن همی خواند سوره ناس داشــت ايمـان فـراوان شهـادت را خدا داده است ارزان از آن مــردان لايــق و، و  مـرد راز اسـت ز ظاهـرهای دنيا بی نيـاز است 🔵 ادامه دارد..... ✍ عباسعلی محرابی 🔷 نشر بمناسبت هفته دفاع مقدس ⭐️ به کانال اخبار بپیوندید 👇👇👇 @eakhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹