#هرروزباشهدا :
🌹 شهید #عبدالله_درزی شهید رمضان :
🌹 بعد از عملیات رمضان جهت استراحت 24 ساعته که در آن موقع مرسوم بود. به همراه جمعی از بچه های های تخریب لشکر حضرت رسول(ص) به شهر اهواز آمدیم. گلف مقر ما در شهر اهواز بود. عصر آن روز تابستانی بعد از اندکی گشت و گذار در خیابان های اهواز به مقرمان (گلف) برگشتیم من در بین بچه های تخریب لشکر حضرت رسول تقریبا غریب بودم. همزمان با صدای اذان مغرب که از بلندگوی مقر پخش می شد در حال آماده شدن برای شرکت در نماز جماعت می شدیم. صحبت مختصری که یادم نمی آید چه بود؟ با رزمنده کنار دستی ام داشتم. او سئوال کرد شما بچه مازندران نیستید؟ گفتم هستم. از سوادکوه اعزام شدم؟ گفت #عبدالله_درزی را می شناسی؟ گفتم بله با خوشحالی و کمی هم تعجب از ایشان پرسیدم عبدالله اینجاست؟ اندکی تامل کرد . هیچی نگفت و آهی کشید. با آه ایشان غم تمام وجود مرا قبضه کرد. در یک لحظه صحنه عملیات رمضان و منظره شهدای رها شده در بیابان و... را در ذهنم مرور کردم. همهمه و تقلای جمعیت برای تنظیم صف نماز و صدای مکبر امانم نداد تا او را وادار به صحبت کنم و سوالاتم را از ایشان بپرسم. با فشار جمعیت بین ما فاصله افتاد و نماز هم شروع شده بود. بعد از نماز در فضای تاریک و روشن مقر گلف به امید دیدن دوباره آن رزمنده و کسب اطلاعات بیشتر و اخذ نشان از همولایتی ام تک تک رزمندگان را چهره به چهره تعقیب و وارسی نمودم ولی آن رزمنده را نیافتم تا سوالات ذهن مشوش شده خود را از او بپرسم. حدود ساعت 11 شب بود که به سمت پاسگاه زید حرکت کردیم. شنیدن اسم عبدالله از زبان او و همینطور یاد عبدالله انگار غم غربت را از دلم زدود. سه ماه پس از آن موضوع به مرخصی آمدم. در مرخصی متوجه شدم که عبدالله به خیل شهدا پیوست. اما چهره مهربان و خندان و دوست داشتنی اش هیچوقت یادم نمی رود. همه خاطرات من با ایشان به زمانی برمی گردد که ایشان در کلاس چهارم در مدرسه بورخانی درس می خواند و با ما بچه های کلاس اولی خیلی مهربان بود. یادم نمی رود که تمام بچه های مدرسه اعم از بچه های شر یا مهربان، بلا استثنا با عبدالله دوست بودند.
روحش شاد.(م.ا.).
🌹 شهدا را یاد کنید با ذکر یک صلوات 🌹
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹