📗 داستانی کاملا واقعی از ضربالمثل "کوه به کوه نمی رسدآدم به آدم می رسد"
✍ به قلم کارگاه پلیس جنائی #منوچهرقربانی
⭐️ قسمت اول ⭐️
🔶 من مادرم را در سال ۱۳۹۱ در شیراز از دست دادم.خیلی ناراحت بودم، عزیزترین کسم در زندگیام مرا تنها گذاشته بود.او قبل از فوت به خواهرم گفته بود اگر در شیراز مردم، جنازهام را به صفاشهر (دولتآباد) انتقال بده و نزدیک پدر به خاک بسپار.من به وصیت مادرم عمل کرده و او را به دولتآباد منتقل کرده و با تشریفات و مراسم خاص با حضور همۀ صفاشهری ها (دولتآبادیها که مادرم را مادر خودشان میدانستند و او را خیلی دوست داشتند به خاک سپردم)
🔶 پدرم حسینیۀ دولتآباد(صفاشهر) و زمین و باغ آن را به امام حسین(ع) تقدیم کرده بود و طبق وصیت مادرم، مراسم سوم و هفتم او را در حسینیه برگزار کردیم. به برادرم،مهندس محمدحسین قربانی،که از آمریکا مدرک معماری گرفته و در ایران کار میکند،گفتم داداش،خیلی دلم میخواهد در این مراسم خاطرۀ “کوه به کوه نمیرسد” مربوط به مادرم را برای مردم در حسینیه بیان کنم.او گفت الان حالت خوب نیست، بگذار برای چهلم که حال مناسبی داشتی.
متأسفانه چهلم باران شدید و سرمای دولتآباد و خیس شدن فرشهای حسینیه اجازه نداد که مراسم در حسینیه باشد. ناچاراً مراسم چهلم در مسجدی برگزار شد که در این مسجد ۳ ختم دیگر هم برگزار میشدو چون اختصاصی نبود موقعیت جور نشد که این خاطرۀ «کوه به کوه نمیرسد» مربوط به زندگی مادرم را شرح بدهم؛اما حالا،حکایت کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد را بیان میکنم:
🔶 مهر ماه هر سال دختران اول تا سوم دبیرستان ۱۳-۱۵ ساله را در استادیومهای ورزشی مرکز استانها و شهرهای بزرگ تمرین رقص میدادند و آنها را برای جشن چهارم آبان ماه آماده میساختند.۴ آبان ماه ۱۳۴۵من مسئول برقراری نظم این جشن در میدان ورزشی حافظیه بودم.درجهام ستوان دوم و فرماندۀ کلانتری ۴ دروازه سعدی بودم.استادیوم ورزشی حافظیه در حوزۀ کلانتری ۴ بود.ساعت ۹ شب وارد کلانتری شدم، هوا سرد بود.یک زن ژندهپوش با دختر ۱۳ سالهای که هنوز لباس جشن حافظیه را به تن داشت در گوشۀ دیوار جنوبی کلانتری کز کرده و از سرما میلرزیدند. ناراحت شدم به آقای ستوان پیشهور افسرنگهبانی (حالا این افسر سردار و سرتیپ شده) گفتم مگر اتاق نیست؟مگر بخاری در اتاق نیست؟چرا سواره از پیاده خبر ندارد؟ چرا این بدبختها را داخل حیاط نگه داشتهاید.دستور دادم زن با دختر را به اتاق افسر نگهبان ببرند.گفتم چیه خواهرم؟ چرا آمدید کلانتری؟زن ژندهپوش گوشۀ روسریاش را روی میز گذاشت و با گریه گفت آقای رئیس به دادم برسید.
– چی شده؟
– مراسم جشن که تمام شد،دخترم جلوی استادیوم سوار تاکسی شده و راننده با زرنگی و فریب، دخترم را به باغی کشانده و به زور به او تجاوز کرده و بعد او را سر کوچۀ دقاقیها که خانۀ ما آنجاست پیاده کرده،کرایه هم نگرفته و رفته.حالا دخترم خونریزی دارد.ابتدا دستور دادم دختر را به پزشکی قانونی اعزام،از وی معاینه و سپس او را به بیمارستان برده،بعد از پانسمان و بهبودی به همراه مادرش به کلانتری برگردانند. ساعت ۱۱ شب افسر زن کلانتری،این زن و دختر را به کلانتری آورد، پزشک قانونی نظریه داده بود که تجاوز یکباره همراه با خونریزی به این دختر انجام گرفته است.
در برگ بازجویی خودم،با حضور افسر نگهبانم ابتدا مشخصات کامل این دختر که یتیم بود و پدر نداشت با حضورمادرش ثبت و سپس مشخصات کامل رانندۀ تاکسی و مشخصات باغی که او را برده سؤال کردم.او گفت تاکسی رنگش سبز بود (تمام تاکسیهای شیراز قبلاً رنگ سبز داشته و خیلی هم زیبا بود وحالا رنگ نارنجی که چشم را آزار میدهد)
🔶 دختر اظهارداشت رانندۀ تاکسی گفت جشن است و خیابانها شلوغ،ازجای خلوت به کوچۀ دقاقیها برویم.جلوی باغ بزرگی نگه داشت و گفت شما در تاکسی باش تا من برگردم. وارد باغ شد،بعداز۵ دقیقه برگشت،در باغ را کاملاً باز گذاشت و آمد سوار تاکسی شد و گفت ببخش یخچال کوچک اتاقم سوخته باید آن را ببرم تعمیرگاه، طول نمیکشد.تاکسی را داخل باغ برد و به من گفت اگر زحمت نیست شما هم به کمکم بیا در عوض کرایه لازم نیست بپردازی. من سادۀ بدبخت گول خوردم و پیاده شدم و به دنبالش رفتم، وارد اتاق اولی در کریدور ویلا شد. یکباره مرا بغل کرد و به زور روی تخت اتاق انداخت و به من تجاوز کرد، او جوانی قدبلند، هیکلی و چهارشانه بود.
🔵 ادامه دارد...
#کوه_به_کوه_نمی_رسد_آدم_آدم_میرسد
#کارآگاه_پلیس_جنایی
#منوچهرقربانی
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید