هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
بوی دهه شصت پیچیده در مشامها. بوی انفجار. بوی خون بارانخورده. بوی تن آتشسوخته. بو به مشام کفتارها رسیده. طعم دهه شصت میدهد این روزها. طعم اشکشور مردم. طعم تلخ خداحافظیها. مزه بهدهان گرگها خوشآمده. صدای دهه شصت میآید از این شبها. صدای سقوط. صدای انفجار. صدای گریه مستضعفان. صدای پیام تسلیت امام از رادیو. صدا به گوش شغالان رسیده. من جوان دهه هفتادم. دهه هشتاد. من دهه شصت را عمری شنیدهام و لای کتابها ورقش زدهام. حالا این ماهها از اول فاجعه غزه و ریختن خون دختربچهها تا انفجار سفارت دمشق و سقوط بالگرد رئیسجمهور، شمّهای از دهه شصت را زیستهام. ترور را. تهمت به خوبان انقلاب را. بدون رئیسجمهور ماندن را. عزاهای عمومی پشتبهپشت را. بچهها مشکیها را آماده کردهاند. چفیههاشان را چندماه است که دمدست گذاشتهاند. بچهها پنجه در پنجه کفتارها و گرگها و شغالان انداختهاند. بچهها مینویسند. میخوانند. منتشر میکنند. حرفمیزنند. تجمعها را هماهنگ میکنند. انسانیتهای خاکگرفته و غبار نشسته تودهها را میتکانند. آقای انقلاب گفته بود که نسل امروز را بهتر از نسل آنروز دهه شصت میبینم. حالا همه جوانهای آخرالزمانی این نسل، مثل دهه شصت، بهتر از دهه شصت، پایکار آمدهاند. در پس غالب این تبیینها و پویشها و فعالیتها و تجمعهای سازنده این روزها، دستان گمنام جوانان این نسل مشغول است. حاجکمالها و متوسلیانها و همتها و حدیدچیها درحال پختهشدناند. بچهها حالا آرمانهاشان را زیستهاند. پستی بلندیهای این راه را آموختهاند. حالا چیزی تا فتح نهایی به دست اینان نرسیده. اینان؛ نسل جوان سردوگرم چشیده شیعه در آخرالزمان.
«مهدی مولایی»
وقتی بهم گفتی چرا خودت رو انقدر جدی گرفتی، انگار یه سیلی محکم تو صورتم بود.
واقعا چرا انقدر خودمو جدی گرفتم؟ چرا فکر کردم برای تو اونقدرا مهمم؟
اون چه حرف کوچیکی بود که باعث شد فرو بریزی یا خیلی خوشحال بشی؟
https://daigo.ir/secret/278221853
اَخترپنجم؛
محو شدن/ از بین رفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن، مدهوش شدن، مجذوب شدن، غ
green means grow
grow/
بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن
گرفتن دستات یا در آغوش کشیدنت دقیقا باعث میشه اون دیوار شیشه ای دورم ترک بخوره و برای یه لحظه خودم رو متعلق به تو و تورو متعلق به خودم ببینم.
اونجایی که میفهمی دیگه جزئی از اون گروه دوستا نیستی و براشون یه آدم معمولی هستی در حالی که اونا هنوز برات مهمن<<<<<