#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدهفتادششم
حس میکردم هم رنگ گچ دیوار شدم که با نزدیک شدن عمه از فرصت استفاده کردمو سریع گردنبند رو زیر لباسم پنهون کردم،بعد از رفتن عمه صدای کل کشیدنا بلند شد و بقیه هدیه ها رو نورگل جمع کرد و به دستور بی بی پا گذاشتیم به حیاط تا اورهان گره طناب داری که قرار بود گردنم بسته بشه رو دور کمرم محکم کنه،بی بی دستمال قرمزی به سمت آتاش گرفت،بغضم گرفته بود دلم میخواست هر چه زودتر از اونجا دور بشم و تا جایی که جون دارم اشک بریزم اما مجبور بودم بایستم و جون دادن خودمو به چشم ببینم!
آتاش دستمال رو توی مشتش فشرد و به سمت سهیلا رفت و همراه با شعر محلی که همه با هم یک صدا میخوندن اونو دور کمر باریک سهیلا بست و طبق رسم و رسوم سهیلا به نشونه پذیرفتن پیمان خواهر برادری بینشون دست آتاش رو بوسید و با نیش باز کنار اورهان جای گرفت و آتاش هم پوزخند به لب برگشت کنار من انگار با نگاهش میخواست بهم بفهمونه تا چند دقیقه دیگه کسی که دوسش داری تبدیل میشه به برادرت،قبلا هر موقع این رسم رو میدیدم آرزو میکردم منم برادر شوهر داشته باشم تا کمبود برادر رو توی زندگیم پر کنه نمیدونستم قراره همچین سرنوشتی داشته باشم،حالا نوبت اورهان بود که منو شبیه یک بسته کادو پیچ شده ببنده و تحویل برادرش بده،داشت به سمتم میومد که که آتاش در گوشم زمزمه کرد:-گفته بودم کاری میکنم داغش به دلت بمونه!
لبخند تلخی زدمو نگاهمو دوختم به اورهان که حالا توی فاصله چند سانتی متری ازم ایستاده بود و بدون اینکه حتی نیم نگاهی به صورتم بندازه دستشو به همراه دستمال به دورم حلقه کرد و همونجور که همه مشغول دست زدن و شعر خوندن بودن در گوشم زمزمه کرد:-کافی بود بهم بگی!
با چشمایی پر از بغض نگاهی بهش انداختم پس با دیدن گردنبند همه چیز رو فهمیده بود،گره کمرمو محکم کردو سر به زیر انداخت دستای مردونشو توی دستای لرزونم گرفتمو بوسه ای بهش زدم با احساس خیسی اشکام روی دستش،دستشو پس کشید و ازم فاصله گرفت و دستی به صورتش کشید کنار سهیلا ایستاد،انگار حال اونم دست کمی از من نداشت،داشتم با گوشه روسری اشکامو پاک میکردم که با احساس سوزش پهلوم چشم از اورهان گرفتمو به انگشتای آتاش زل زدم که وحشیانه توی پهلوم فرو رفته بود:-اگه میخوای گریه کنی بهتر به حال آقات گریه کنی چون قراره تا...
با دیدن پسر نوجونی که آستین کتشو گرفته بود توی دستاش و محکم تکون میداد جملشو نصف و نیمه رها کرد و رو بهش گفت:-چیه چی میخوای؟
پسر بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه آتاش رو میکشید و به سمت در عمارت اشاره میکرد، انگار ازش میخواست دنبالش بره:-چی میخوای نکنه لالی؟گمشو کنار!
آتاش هر چقدر سعی کرد پسش بزنه اون با حرکات و اشارات صورتش میخواست بهش بفهمونه که کار مهمی داره و اصلا قصد بیخیال شدن نداشت،آتاش برای چندمین بار آستین کتشو از دستش بیرون کشید و خیلی جدی گفت:-خیلی خب راه بیفت ببینم چیکارم داری!🦋🦋
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#دلانه
هیچ روز خوبی در راه نیست
روز خوب که در نمیزنه بیاد داخل!
روز خوب که سر برج نیست خود بخود البته گاهی باناز وکرشمه بیاد!
قبض آب وبرق و…. نیست که وقت وبیوقت وقتی خسته ازسرکاربرمیگردی از شکاف در آویزون باشه!
روز خوب را باید ساخت
باید نوازشش کرد
باید آراست وپیراست
باید به گیسوهاش گلهای وحشی صحرایی زد
باید عطر دلخواهش رو خرید
گل دلخواهش رو روی میز گذاشت
شعر دلخواهش رو سرود
باید نازش را کشید
برویش خندید
روزخوب را باید خلق کرد
وبعد در آغوش آرام یک روز خوب لذت دنیا را چشید….
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
Mehdi Ahmadvand - Dorooghe (UpMusic).mp3
9.66M
{♡تو منو نمیخواستی؛این یعنی اهانت♡}°°
#مـۅزێڪ🎶
#شڼـىدنـے🎻
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صبح_بخیر
•
گاهی لازمه چیزی رو که واقعا دوست داری رها کنی تا به اونچه که واقعا لایقش هستی برسی...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『♥️』
🎼 🎶جز عشق گناهے
🎵نیست در نامه ے اعمالم 🎧
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
『♥️』
چون وا نمیکنی گرهی، خود گره مشو
ابروگشاده باش چودستت گشادهنیست
🔻صائب_تبريزی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
『♥️』
روزی برای دیدنم . . .
به خواب هایت التماس خواهی کرد!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#بهباغخدابرويم
#برگپنجم
شما مى دانيد كه خطرات زيادى، زندگى ما را فرا گرفته است، براى مثال همين خطرات رانندگى را در نظر بگيريد كه هر روز جان چقدر از هموطنان عزيز ما را مى گيرد.
رعايت نكات ايمنى و آموزش كافى در اين زمينه بسيار مهمّ است و بايد بيشتر مورد توجّه قرار گيرد.
آيا شما راهى را مى شناسيد كه بتواند بلاها را از ما و زندگى ما دور سازد؟
آيا شركت بيمه اى را مى شناسيد كه بتواند از وقوع بلا جلوگيرى كند؟
من در اينجا مى خواهم كارى را به شما معرّفى كنم كه اگر آن را انجام دهيد، بسيارى از بلاها را از خود دور كرده ايد. كار بسيار ساده اى است و خرجى هم ندارد.
امام صادق(ع) در يكى از سخنان خود به اين نكته اشاره مى كند كه دعا كردن در مسجد مى تواند بلاها را از شما دور سازد.
خداوند چنين اثرى را براى دعا كردن در خانه خودش قرار داده است.
وقتى كه تو مهمان خدا مى شوى، به مسجد مى روى، با او خلوت مى كنى و با او سخن مى گويى، او هم تيرهاى بلا را از تو دور مى سازد.
لباس هاى ضد گلوله را ديده اى؟
وقتى يك نفر آنها را به تن كند، گلوله ها به او برخورد مى كند امّا در او اثر نمى كند!
تو با حضور خود در مسجد يك لباس ضد بلا به تن مى كنى!
چقدر افراد را مى شناسم كه از صحنه مرگ جان سالم به در برده اند.
شايد تو خودت هم يكى از آنها باشى.
همه اين ها به خاطر اين است كه خداوند مى خواسته تا بلا را از تو دور كند.
آرى، تو مى توانى با حضور در مسجد و دعاكردن، از بلاها بيمه شوى.🦋🦋🦋
<=====●○●○●○=====>
#بهباغخدابرويم
#آشنائبامسجد
#فضیلتنمازدرمسجد
#سیزدهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef