eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸ای اهل دعا! روح دعا باد مبارک 🕊در دیـده تجلای خدا باد مبارک 🌸این عید مبارک، به شما باد مبارک 🕊لبخند امـام شهدا بـاد مبـارک 🌸جان در بدن عالم ایجاد مبارک 🕊آمد به جهان حضرت سجاد،مبارک ❤️                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
mdhy_anlyn_slm_y_slm_khd_br_slmt_rswly6.mp3
3.91M
🌺 (ع) سلام ای سلام خدا بر سلامت درود ای کلام الهی کلامت 🎙 ❤️                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
mdhy_anlyn_slm_y_slm_khd_br_slmt_rswly6.mp3
3.91M
🌺 (ع) سلام ای سلام خدا بر سلامت درود ای کلام الهی کلامت 🎙 ❤️                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
مداحی_آنلاین_فرازی_از_صحیفه_و_شخصیت.mp3
4.24M
🌸 (ع) ♨️فرازی از صحیفه و شخصیت امام سجاد(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام ❤️ @hedye110
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام......۱۴ معصوم و حضرت ابوالفضل عیدتون مبارک 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 خیلی از دوستان التماس دعا گفتن بیاید همه همدیگه رو دعا کنیم 🙏🙏عیدتون مبارک🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 -ام م م م. فرھاد ھست؟!. دختر چشمانش را ریز می کند و دقیق تر وراندازم می کند. -از آشناھاشونید؟. صدای ساز بلند می شود و بند دلم پاره می شود. نگاھم کشیده می شود به طرف در. پاھایم بدون اختیار من به آن سمت کشیده می شوند. به آن اتاق نیمه تاریک و خالی. دختر پشت سرم راه می افتد. -کجا خانم؟!. استاد شاگرد دارند. بفرمایید تا کلاس تموم بشه. ولی من می خواھم با اوحرف بزنم. به دختر منشی گوش نمی دھم. لای در باز را می کنم و سرم و شانه ام را می برم تو. فرھاد ویلن را از زیر چانه اش بیرون می کشد و نگاھم می کند. آرام می پرسم: -بیام تو؟!. دختر در را کامل باز می کند و با اعتراض می گوید: -ببخشید استاد. من خواستم جلوشو بگیرم ولی این خانم گوش نمیدن که. فرھاد نگاھی به سرتاپای من می اندازد. مانتو شلوار سورمه ای پوشیده ام با مقنعه ای به ھمان رنگ. از بی خوابی دیشب زیر چشم ھایم گود افتاده است. آرایشی ندارم. با لیلی آن روز خیلی فرق دارم. -منو یادتون میاد؟!. چشمانش را تنگ می کند. کمی بعد با شک می گوید: -لیلی؟!. نمی دانم چرا از اینکه مرا به یاد می آورد خوشحال می شوم و ضربان قلبم تندتر می شود. سرم را تکان می دھم با لبخندی بزرگ بر لبھایم. او ھم لبخند می زند. لبخندی پر از آرامش. به صندلی کنار میز اشاره می کند: بشین. دختر نگاھی به فرھاد و بعد به من می اندازد. نگاھش به من خشمگین است. از من رو بر می گرداند و در را می بندد. شاگردش پسری نوجوان است با صورتی پر از جوش ھای ریز و درشت. نگاھش رو من ثابت مانده. با آن دماغ باد کرده و لب ھای قرمز خیره است به من. بی اختیار به مقنعه ام دست می کشم و موھایم را می فرستم تو. فرھاد با آرشه روی زانوی پسر می زند. -من اینجام پوریا جان. پسر به سختی از من دل می کند. تعجب می کنم. شاید آشنا به نظر می رسم. کلاس درسشان که تمام می شود و پسرک که می رود، فرھاد صندلی اش را طرف من می چرخاند. کمی در خودم جمع می شوم. زانوھایم را به ھم فشار می دھم. -عوض شدی. با اون لیلی ھنری خیلی فاصله داری!. -اینورا کار پیدا کردم. باید رسمی لباس بپوشم. می پرسد: -اومدی برات ساز بزنم؟!. خودم ھم نمی دانم. شاید به خاطر جمله آن روزش اینجایم. -اون روز گفتید که منو با دنیای درونم آشنا می کنید. گوشه لبش را می خاراند. در باز می شود و خانم منشی لاغر اندام با گونه ھای تو رفته و دماغی استخوانی با لیوانی در دستش می آید تو. نگاھی به من می کند و پشت چشمی نازک می کند. لیوان را به طرف فرھاد می گیرد: -نسکافه فرھاد جان. ابروھای فرھاد بالا می رود. لیوان را که می گیرد می گوید: -لطفا یه لیوانم برا مھمونم بیار رعنا. رعنا! تنھا چیزی که به ھیکل لاغر مردنی او نمی آید رعناست. منشی لب ھایش را جمع می کند و نفسش را پرحرص از دماغش می دھد بیرون. وقتی می رود در را محکم به ھم می کوبد. فرھاد سری تکان می دھد و لیوان را روی میز می گذارد. رو به من می گوید: -پس می خوای این راھو بری؟!. پلک می زنم. با لبخند. انگشت شصت و سبابه اش را به ھم می مالد. سکوت می کند. نگاھش پایین است. آرام می گوید: -رفتن و خودت رو پیدا کردن دو نتیجه داره. وقتی به خودت می رسی می بینی چیزی فرق نکرده و تو ھنوز خودتی. ولی بعضی وقتا وقتی بھش می رسی تمام زندگیتو به ھم می ریزه. اونوقت می فھمی عمرت به ھیچ گذشته و تو خودت نبودی. این درد داره. آدم درد کشیدن ھستی؟!. سرش را بالا می گیرد و مستقیم در چشمانم نگاه می کند. چشمانش مانند سیاه چال است. خیلی عمیق اند و آدم را می کشند داخل خودشان. یا نه!. مانند دریاچه ای آرام است ولی عمیق که اگر در آن بیفتی و شنا بلد نباشی غرق خواھی شد. من شنا بلدم؟!. نه!. بیخودی قلبم شروع می کند به تندتند زدن. گرما می ریزد توی صورتم. کف دستانم را به سرزانوھایم می کشم. به سختی از چشمانش دل می کنم. نفس عمیقی می کشم تا طپش تند قلبم را بتوانم کنترل کنم. -من دارم درد می کشم. چون تازه فھمیدم چیزی که تا حالا بودم رو نمی خوام. فقط باقی راھو بلد نیستم. میشه کمکم کنی؟!. با نوک کفش آکسفوردش به زمین می کوبد. -یادمه گفتی ھیچ سررشته ای از ھنر نداری. با تاسف می گویم: -بله. -میونه ات با موسیقی چطوریه؟!. -خیلی وقتا گوش می دم. بخصوص کلاسیک و بی کلام. سری تکان می دھد. -راک چی؟!. راک گوش میدی؟!. با تعجب می گویم: -راک؟!. نه. بلند می شود و از اتاق خارج می شود. نفس راحتی می کشم. دلم می خواھد کیفم را باز
کنم و خودم رادر آینه نگاه کنم. لبم را محکم گاز می گیرم و نیشگونی کوچک از لپ ھایم می گیرم. با مقنعه خودم را باد می زنم تا کمی از گرما درونم کمتر شود. رعنا می آید تو. بدون نگاه به من ماگ را روی میز می کوبد و می رود. دردی در شکمم می پیچد. نفسم را با آه می دھم بیرون. حواسم ھست تو آنجایی. فرھاد با گوشی و ھدفونی در دستش برمی گردد. قبل از اینکه ھدفون را روی گوشھایم بگذارد می گوید: -این یه راکه. خوب گوش کن و آخرش حستو بھم بگو. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دوستان رمان طولانی بوده نصف آخرش فقط ارسال شده🤓