eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیدخدا برای درد مردم تا کجا رفتی که پیدات نمیکردن تو کوه‌ها چه میکردی؟ مهدی رسولی، مراسم تشییع شهدا ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
دیگر تنها گریه حالم را میداند ؛ از عشق ، دلتنگی هایش می ماند !💔🖤 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ طراح: ∞♪میم بانو♪∞
شایسته نیست غیر شهادت برای تو ...
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را الهی به امید تو💚 ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت هم بام فلک پایگه قدر و جلالت هم چشم ملک خاک قدم های سپاهت @emame_mehraban            🏴🏴🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
رفته ای تا که به دیدار رفیقت برسی😭😭😭 ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
که باور میکند در باغ ما داغ صنوبر را؟ که باور میکند افتادن سرو تناور را؟
از ابتدا هم تو شهید زنده‌ای بودی شد قسمتت آخر شهادت سید ابراهیم یاد رجایی، باهنر، را زنده کردی باز دیدار ما روز قیامت سید ابراهیم
رهبر انقلاب جمله «اللّهمّ إنّا لا نعلم منهم إلاّ خیرا» را چند مرتبه در حین خواندن نماز میت برای رئیس‌جمهور شهید تکرار کردند.⤵️⤵️ سلام، عبارت عربی «اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا» که در نماز میت خوانده میشود، به معنای «خدایا! ما جز خیر و خوبی از او ندیدهایم» است . این جمله بیانگر این است که ما از فرد متوفی فقط خوبیها و نیکیها را میدانیم و از او به خیر یاد میکنیم. این دعا نشاندهنده احترام و یاد خوب از متوفی است و درخواست رحمت و آمرزش الهی برای او میباشد   @hedye110 🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را الهی به امید تو💚 ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت هم بام فلک پایگه قدر و جلالت هم چشم ملک خاک قدم های سپاهت @emame_mehraban            🏴🏴🏴
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 جنگ فرھاد و کوه است!. نه برای شیرین برای من لیلی!. دلت به کدام معجزه خوش است فرھاد؟!. بیا و کوتاه بیا!. دست ھای گلی اش را می گذارد زیر پاھایم. پایش را می گذارد جلوتر که لیز می خورد و دوباره می افتیم. آخ بلندی می گوید. صورتش روی زمین است ولی پاھای من را ول نکرده. مرا محکم گرفته. آتشی به قلبم می افتد. سرم را می گذارم پس گردنش و ھای ھای گریه می کنم. سرش را بال می گیرد که تی تی با داد می گوید: -خدا مره بوکوشه. باز می آید جلو که فرھاد دست می کند توی گل ھا و یک مشت سمتش پرت می کند. -نیا جلو. فقط من و لیلی. کسی تو این راه حق نداره کمکی کنه. تی تی قدمی عقب می گذارد و ھی می زند روی ران ھایش و چیزھایی می گوید. فرھاد دست می کشد روی پیشانی اش. دستش را که برمی دارد خون قرمزش کرده. جگرم آتش می گیرد. با گریه می گویم: -فرھاد برگردیم. دست می گیرد به زمین و بلند می شود. -تو نمی دونی بلند شدن بعد از زمین خوردن چه حالی میده!.چقدر فکرمان فرق دارد. من به زمین خوردن بعد از بلند شدن فکر می کنم و او برعکس من. گاھی میان راه، وسط درخت ھایی که سرشان توی مه است، روی زمین خیس روی چھار دست و پا خم می شود. سرش می افتد پایین. نفس نفس می زند. زیر لب "آخ خدا" گفتن ھایش را می شنوم و "بسم االله" گفتن ھایش را موقع بلند شدن. یک دستش را زمین می زند و دست دیگرش را به پشت من می گیرد و بلند می شود. -ما می تونیم لیلی. ما می تونیم. نمی دانم چند ساعت طول می کشد تا می رسیم به قله. بلاخره فرھاد از کوه بالا می کشد و شکستش می دھد و خودش را در عاشقی ثابت می کند. نگاه خیسم را می دوزم به قله بی درخت که یک امامزاده خیلی کوچک رویش ساخته اند. سقف مخروطی اش توی سفیدی خیلی خوب معلوم نیست. فرھاد با کمری تا شده و نفس نفس زنان در چوبی را ھل می دھد تو. چند فانوس گوشه گوشه اش می سوزد. یک اتاق دوازده متری بیشتر نیست که وسطش یک قبر قرار گرفته که سی چھل سانت از سطح زمین آماده بالا. نه خبری از ضریح است نه کسی آنجاست. تی تی ھم می آید تو. فرھاد زانو می زند زمین در حالیکه دست ھایش زیر زانوھای من است. رو به تی تی می گوید: -پتو رو پھن کن کنار قبر. تی تی پتو را از توی سبد در می آورد و می اندازد جفت قبر. فرھاد گره چادری که دور کمرمان بسته باز می کند و آرام مرا می خواباند روی پتو. دست می گیرد به کمرش. قیافه اش در ھم می رود. کمی که حالش جا می آید انگشتانش را می گذارد روی سنگ قبر و فاتحه ای زیر لب می خواند. من ھم دراز کش چشم ازش برنمی دارم. خوب تا اینجا با ھر بدبختی بود مرا با خود کشاندی، بعدش چی؟!. به تی تی که بی حرف بالای سرمان ایستاده، می گوید: -سبد رو بذار اینجا و برو بیرون. تی تی پا به پا می شود. نگاه پر از ترحمش را می دوزد به من که روی کف خوابیده ام. فرھاد خودش سبد را می گیرد از دستش و می گذارد کناری. بعد بازوی تی تی را می گیرد و می بردش بیرون. وقتی می آید تو و در را پشت سرش می بندد. می نشیند بالای سرم. سرو صورتش حسابی گلی شده و خون پیشانی و کنار چشمش را قرمز کرده. لبش را تر می کند. لیوان را از آب پر می کند و چند تکه نان از توی سبد در می آورد و می گذارد رو سنگ قبر کنارم. بلند می شود و چند شمع از توی سبد برمی دارد. کنج اتاق توی دیوار یک سه گوش کنده اند که پر شده از شمع ھای سوخته و نیم سوخته. کبریتی می کشد و شمع ھا را روشن می کند. چند قطره که ازشان چکید سرپا محکمشان می کند. می آید می ایستد بالای سرم. نور زرد افتاده روی صورتش. ترسناک به نظر می رسد. -من کارمو تموم کردم. باقیش با خودت. @emame_mehraban       🏴🏴🏴🏴