#رمان.....
#دختری_ازماه_جوزا......
#قست_بیست_ویکم.....
سامیار : البته بهتر مهمونی توی خونه مهدیار باشه ! چون قبلا هم یک مهمونی اونجا بوده و ما هم راحت تر می تونیم بین بچه ها پخش بشم !
سارا : چون توی دوستای مهدیار نفرات بیشتر تا دوستای میسا هستن !
مهدیار : اونوقت چی به ما می رسه ؟
سامیار : نه خوشم اومد !
سارا : مطمئن باشین انقدر هست که تا در ستون تمام بشه جزو میلیاردر های ایران به حساب بیان !
مهدیار : من همه جوره هستم می تونیم همین هفته دیگه هم اولین مهمونی رو برگزار کنیم !
سامیار : خوبه نظر شما چیه میسا خانوم ؟
میسا : باید فکر کنم !
سارا : فکر کنی که بین مرگ و میلیاردر شدن یکی رو انتخاب کنی !
میسا : اوهوم !
سامیار : برو اون گوشه تا تو فکر کنی ما برنامه مهمونی رو می چینیم!
میسا ـ رفتم اون طرف سالن نشستم خیلی خوب اجرا کردیم درست طبق برنامه یعنی مهدیار کاملا موافق و من مخالف ولی این مهدیارم عجب بازیگیری واقعا شبیه این ادمای کثیف که از خداشونه حرف میزد ! خب حالا نوبت من ! بعد نیم ساعت بلند شدم و رفتم پیششون !
میسا : یه شرط دارم !
سامیار : تو در موقعیتی نیستی که شرط بزاری !
سارا : حالا تو بگو ؟
میسا : می خوام وقتی کار تموم شد برام یه پاسپورت جعلی درست کنین !
سامیار : تو چی راجب ما فکر کردی ؟ ما مواد فروشیم نه قاچاقچی !
میسا : اما من مطمئنم که می تونین !
سارا : خیلی خب اما ببین ما خیلی با تو راه اومدیم حواست باشه که اگه اشتباهی بکنی نابخشودنی!
میسا : قبول !
میسا ـ با مهدیار از خونه اومدیم بیرون !
مهدیار : این پاسپورت و دیگه از کجات در آوردی ؟
میسا : نمی دونم والا همین جوری اومد تو ذهنم !
ـ ولی خوب نقش بازی کردی !
ـ اااممم خب تو هم خوب بودی !
ـ برسونمت ؟
ـ نه ماشین آوردم !
ـ خداحافظ !
ـ خداحافظ!
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
عکس نوشته ایتا ===👇===
@aksneveshteheitaa
===🌷===