eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
5.2هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ......... ........ ....... میسا : راس می گی ! باید همون روزی که مهدیار گفت: می دونی می کشتمت ! دانیال : هوی گفتم مراقب باشین ولی نه تا این حد ! ـ ولی واقعا تو گرگ سیاهی ؟ ـ اره من گرگ سیاه پسر ببر سیاهم ! ـ پس چرا ..؟ ـ چرا دارم به شما کمک می کنم ؟ ـ اوهوم! ـ چون دوست ندارم ببینم این همه آدم به خاطر منو خانوادم می میرن ! ـ حتما برات سخت بوده توی چنین خانواده ای بزرگ شده ! ـ هی ! دیگه هر کی یه جور زندگی داره ! ـ حالا نقشت چیه؟ ـ شما میشین دستیار های من، چند وقت دیگه یه انتقال بار صورت می گیره که همه کله گنده های مواد مخدر توش شرکت دارن ! اگه بتونیم سر بزنگاه برسیم حتما گیرشون می ندازیم ! ـ فکر خوبیه ! همین کارو می کنیم ! راستی ما گزارش بدیم تو با ما همکاری می کنی ؟! ـ نه فعلا! می ترسم بابام بین شما ها هم جاسوس داشته باشه ! ـ جز سردار صادقی و سروان داوودی کسی از این عملیات با خبر نیست ولی راست می گی کار از محکم کاری عیب نمی کنه ! ـ مهدیار چته ؟ کجایی؟ مهدیار ـ توی فکر بودم ! داشتم فکر می کردم که چرا اینقدر به خاطر میسا نگران شدم ؟ این حسی که من الان به میسا دارم چیه ؟ که با صدای دانیال به خودم اومدم و گفتم : هیچ جا همین جام ! دانیال : کاملا واضح ! میسا : دانیال دستشویی کجاست؟ ـ دو تا اتاق بعدی دست راست ! ـ ممنون ! دانیال : دوسش داری ؟ مهدیار : چی ؟ ـ نگو نه و اینا که می دونم یه حسی داری! ـ اره دارم ولی این که چیه خودمم نمی دونم! می شه برم تو بالکن یه هوایی بخورم ! ـ اره برو ! مهدیا : رفتم تو بالکن و داشتم به این حس تازم فکر می کردم که یکی اسممو صدا کرد ! برگشتم پشت سرم و انوشکارو دیدم ! مهدیار : تو اینجا چی کار می کنی ؟ انوشکا : اومدم بگم دانیال راست می گه بیشتر مراقب باش همه قابل اعتماد نیستند ! همه ی چشم ها هم راست نمی گن ! الان خیلیا هستن که به چشماشون یاد دادن دروغ بگن ! ـ منظورت چی ؟ دانیال : مهدیار داری با کی حرف می زنی ؟ مهدیار : هیچی با خودم دارم فکر می کنم الان میام ! دانیال : باشه ! انوشکا : برگرد و پشت به من وایسا و حرف بزن ! مهدیار : باشه ! ولی منظورت چی بود ؟ ـ مگه تو به خاطر چیزی که توی چشمای بردیا دیدی همه چیزو بهش نگفتی؟ ـچرا ! ـ خب شاید یکی بلد باشه حالت چشماشو عوض کنه ! ـ اره سعی می کنم دیگه به هر چشمی اعتماد نکنم اما دو تا چشم هست که همیشه بهشون اعتماد دارم ! میسا : مهدیار خوبی ؟ داری با کی حرف می زنی ؟ مهدیار ـ تا اینو گفت برگشتم پشت سرو نگاه کردم خدارو شکر رفته بود ! مهدیار : هیچی باخودم بودم ! میسا : بهتر بریم داخل ! 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa