eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
.... ...... ... کامیشا ـ بعد از چند دیقه مهدیار باحال پریشونی اومد پایین و خداحافظی کرد و رفت ! ماهم خونه ای رو که به گند کشیده بودیم سپردیم دست نقاشان واقعی و هر کدوم رفتیم خونمون ! مهدیار : تانیا ! تانیا ! درو باز کن منم ! تانیا : سلام خوبی ؟ این وقت شب اینجا چی کار می کنی ؟ ـ اگه اشکال نداره بیام تو ! ـ نه چه اشکالی، بفرما ! خب من در خدمتم چه خبر شده ؟ ـ دیگه رسما دارم خل می شم ! ـ باز قضیه همون حسا ؟ ـ اره ! ـ فعلا شربتتو بخور تا یه فکری برات بکنم ! مهدیار ـ شربتمو خوردم و تانیا اومد برش داشت و داشت می بردش که افتاد و ما هم زمان گرفتیمش و اون برخورد باعث شد حس کنم نیروی برق شدیدی به بدنم وارد شده و داغ شدم ! سریع از تانیا خدا حافظی کردم و اومدم بیرون ! رفتم توی یه پارکی ! یعنی چی ؟ من قبلا هم دستم تا حالا چند بار با دخترا برخورد داشته ولی هیچ وقت اینجوری نمی شدم ! تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد ! بردیا : سلام مهدیار کجایی ؟ ـ سلام برا چی ؟ ـ بگو کار دارم ! ـ پارک ملت ! ـ کجاش؟ - زیر درخت بید مجنون قدیمی ! ـ همون که قبلا زیاد می رفتی زیرش ؟ ـ اره ! ـ همون جا باش الان میام ! مهدیار : همش ده سالم بود که فهمیدم عاشق یه دختر پنج سالم خیلی کوچیک بودم اما این حس و دوست داشتم، بزرگ شدم و این حس هم با من بزرگ شد اونقدر بزرگ که دیگه حتی اگه می خواستم هم از بین نمی رفت ! اونم بهم علاقه داشت؛ بهم گفته بود منم گفته بودم ! دو تا دوست بی نظیر بودیم یادته بردیا ? ـ اره یادمه ! منم بازی می دادین اما بازیکنای اصلی شما ها بودین ! ـ رفت ! رفت و قول داد برمی گرده قول داد اگه بره هم بازم به دیدنم میاد ! اومد اما من ... ـ تو چی ؟ ـ اما من به سه تا دختر دیگه م یه حسایی دارم ! نمی دونم عشقه ؟ چیه ؟ وقی باهاشون برخورد می کنم داغ می شم داغ داغ ! ـ شاید تو با همه دخترا این جوری هستی ! ـ نه اخه ما دختر تو فامیل زیاد داریم و من بعد از برخورد با اونا اینجوری نمی شم ! ـ خب اونا فامیل هستن ! یه جور می شه فهمید من چند تا از دختر خاله هامو میارم اینجا تو بهشون دست بزن ! ـ اها اون وقت دین و ایمون کجا رفته ؟ ـ اونا خارجین ! ـ خب باشن ! ـ می خوای بفهمی یا نه؟ ـ چرا! - پس صبر کن ! ـ بردیا رفت و با سه دختر برگشت برای سلام علیک بهشون دست دادم ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد ! بردیا : خب چی شد ؟ ـ هیچی ! ـ ببین خوب فکر کن و مطمئن باش فقط یکی از اونا عشقه ! ـ باش! یکم فرصت می خوام یه مرخصی یه هفته ای برام رد کن ! بعد از یه هفته روز جمعه خونه من یه مهمونی همه رو دعوت کن مطمئن شو همه میان مخصوصا میسا و کامیشا ! ـ باشه ! ـ باش ! خداحافظ ! ـ خدا حافظ! 💕💕🌸🌸💕💕🌸🌸 @aksneveshteheitaa