#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_پنجاه_هفتم
لبخندي به رویش پاشیدم و گفتم: این چه حرفیه مشتی قربون...شما جاي پدر
منی...آدم که با پسر خودش این حرفا رو نداره.... تو و اختر خانم مثل پدر و
....مادر خودم هستین برام
....نه عزیز فعلا تصمیمی براشون نگرفتم
هیچ کدوم شرایطی که من می خواستم و می خوام رو ندارن.... پس با این
...حساب فعلا منتفیه قضیه استخدامشون
....آشکارا برق شادي را توي چشمانش حس کردم
....یک لحظه سرش را بلند کرد و نگاهم کرد
لبخندي روي صورت چروکیده اش نشست و گفت: آقا پس اگر امکانش هست
می شه یه خواهشی ازتون بکنم؟
حدس می زدم می خواهد چه چیزي بگوید با این حال لبخند کمرنگی زدم و
...گفتم: بگو مشتی قربون راحت باش
کلاهش را توي دستش فشرد...لبش را گزید و با تردید گفت: آقا راستش می
خواستم ازتون خواهش کنم اگر امکانش هست پسر یکی از دوستام بنده خدا
خیلی وقته از دانشگاه فارغ التحصیل شده اما هنوز نتونسته جایی استخدام
بشه...چند وقته دیگه هم اگر خدا بخواد و قسمت باشه می خوان براش آستین
....بالا بزنند و زن بگیرند
می خواستم...می خواستم اگر اجازه بدید بیاد اینجا و شرایطش رو توضیح بده
...و بعدش
میان حرفش آمدم و با لبخند گفتم: باشه بگو بیاد مشتی قربون من حرفی
....ندارم
لبخندي روي لبش نشست و به حالت تعظیم کمی خم شد و گفت: مرسی آقا
واقعا لطف کردید بخدا...انشاالله هرچی از خدا می خواین بهتون بده
لبخندي زدم و همانطور که سرم را توي برگه هاي پیش روم فرو می بردم
گفتم: من که کاري نکردم مشتی قربون ...حالا اگه کاري نداري با من می
....تونی بري سرکارت
صداي شادش را شنیدم که گفت: بله چشم آقا.... با اجازتون من رفتم باز هم
....ممنون ازتون
....سرم را تکان دادم .... صداي بسته شدن در امد
صداي خسته ي پیرمرد باعث شد سرم را از روي زانوهایم برداشتم و به
....احترامش صاف نشستم
پیرمرد لبخندي به پهناي صورتش نشاند و همانطور که کنارم می نشست
گفت: خیلی تو فکري جوون...چیزي شده بابا؟
سرم را به معناي منفی تکان دادم و گفتم: نه چیزي نیست...این خراب شده
مگه جاي فکري هم براي آدم باقی می ذاره...؟
پیرمرد لبخند غمپگینی زد ...به دور دست ها خیره شد و گفت: می فهمم
... جوون
.....درکت می کنم....تازه شدي مثل خودم
...تمام زندگیم شده غرق شدن تو خاطرات تلخ و شیرین گذشته
... اشتباه کردم....به خودم ظلم کردم اما تو با خودت این کار رو نکن بابا
تو هنوز سنی نداري...خیلی جوونی و از حالا خیلی زوده فکرتو درگیر خیلی
....چیزا کنی
....می دونی بابا
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی
@Aksneveshteheitaa
❤️🍃
يه روزی ميرسه كه توی تنهاييامون،
واسه اونی كه خيلی دوستمون داشت،
ولی رهاش كرديم، حسرت ميخوريم ..
#فقط_خدا
@Aksneveshteheitaa
🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسرهای ورودی جدید دانشگامون وقتی میخوان دخترای کلاس رو تحت تاثیر قرار بدن 😐😄😂
@Aksneveshteheitaa