eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🦋💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
•°🌱 ✋🌼 🌺سلام برشما ک هوایمان را دارید😍 🌺سلام برشما ک دعایمان میکنید😘 🌺سلامی از اعماق جان های ما✋ 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
206 از حرفهاش حالم بد شد و زیر لبی پرسیدم دختره چادری بوده؟ –آره دیگه، پس یه ساعت چی دارم میگم. –چه جور چادری بوده؟ –یعنی چی چه جور؟ –خب هر چادری که چادری نیست. آرش مکثی کرد و گفت: –نمیدونم. من که دختره رو ندیدم. مژگان می‌گفت دختره توی دادگاه گفته چون عاشق فریدون بوده، بهش اعتماد کرده و عشق کورش کرده بوده... با چشم های گرد شده زیر لب گفتم: –بیچاره دختره... حالا برادر مژگان با اون دختره چیکار داشته؟ اونم از نوع چادریش. چطوری ازش خوشش امده؟ آرش که انگار از چیزی که می خواست بگوید احساس شرمندگی می کرد گفت: –دقیق نمی دونم ولی انگار با دوستهاش شرط بسته بوده که مخ دختره رو بزنه. آخه کلا بین پسرا از این شرط بندیها رایجه... کلا خود مژگانم چیز زیادی نمی دونه، میگه وقتی از مامانم می پرسم اعصابش به هم میریزه، واسه همین توی خونه حرفش رو نمی زنن. –پس یعنی به خاطر این اتفاقه که مژگان روی کیارش حساس شده. –احتمالا دیگه. پدرو مادر مژگان آدم های محترمی هستند، حتی خواهر مژگانم دختر خوبیه، نمی دونم این برادرش به کی رفته، کلا بچه ی اذیت کنیه. رفتم تو فکر، دلم واسه اون دختره خیلی می سوخت. یهو یه سوالی امد توی ذهنم. –اون دختره واسه چی انتقالی گرفته بود تهران؟ شانه ایی بالا انداخت و گفت: –منم این سوال رو پرسیدم ولی مژگان هم درست نمی دونست. مثل این که خواهرش با شوهرش تهران زندگی میکنن. اونم امده پیششون. –یعنی الان تنهاست، تنهایی رفته شکایت و دادگاه... پوزخندی زد و گفت: –نکنه میخوای بری کمکش کنی؟ –مگه اشکالی داره؟ پوفی کرد. –توام دلت خوشه ها. احتمالا خانواده اش هم هستند، چون بره شکایت اولین چیزی که بهش گیر میدن خانوادشه. آهی کشیدم و به فرشهای قالی چشم دوختم. خبر وحشتناکی بود اعصابم بهم ریخته بود. با صدای آرش به خودم امدم. –اینارو تعریف نکردم که اعصابت بهم بریزه، مگه اولین باره از این خبرها می شنوی؟ –گنگ نگاهش کردم و اون ادامه داد: –گاهی صفحه ی حوادث روزنامه ها رو بخون، درسته آدم اعصابش خرد میشه ولی لازمه دونستن بعضی چیزها...آگاه بودن از اتفاقهایی که اطرافت میوفتند باعث میشه همیشه احتیاط کنی. –تو می خونی؟ –گاهی که توی شرکت بچه ها روزنامه می گیرن یه نگاهی می‌ندازم، بعضی اتفاقهایی رو که می نویسه باور کردنش سخته، اتفاقهای وحشتناکی که اینی که برات تعریف کردم شاید پیش اونا عادی ترینش باشه. –عادی؟ –آره، خیلی عادی، تو روحیت حساسه وگرنه برات تعریف می کردم. الانم اگه می دونستم اینقدر حالت بد میشه اصلا بهت نمی گفتم، نگاه کن دوباره بی رنگ ورو شدی؟ دستی به صورتم کشیدم. –ولی حالم خوبه. –مامانت راست میگه، ظاهرت خوبه ولی هنوز ضعیفی...دلم می خواست ببرمت خونمون ولی می ترسم بیای اونجا اعصابت خرد بشه. من میرم پس فردا صبح خودم میام دنبالت بریم دانشگاه، نبینم دوباره خودت راه بیفتیها... سرم را به علامت تایید تکان دادم. اخمی مصنوعی کرد و گفت: –هنوز که تو لکی، بابا فراموشش کن، خوبه تو توی آگاهی جایی کار کنی همون روز اول پس میوفتی. لبخند زورکی زدم و گفتم: –خوبم، فقط داشتم فکر می کردم. –راحیل دعا کن اینا آشتی کنن و رابطشون با هم خوب بشه. البته اینم بگما دیروز که رفتم با کیارش صحبت کردم از حرفهاش حس کردم داره فیلم بازی می کنه که یه کم مژگان حساب کار بیاد دستش وگرنه اول آخر کوتا میاد. چون اونقدر بچه اش براش مهمه که دنبال جدایی و این چیزها نیست. می گفت مژگان به خاطر بارداریش و اتفاقی که برای برادرش افتاده بدبین شده و حساس. وگرنه من قبلا هم با همکارام رفتارم همین جوری بوده و مژگان اعتراضی نداشت. بهم گفت شما‌هم یه کم جلو مژگان مراعت کنید. توقعش از من رفته بالا، با لبخند گفتم: منم جای مژگان بودم عصبانی میشدم خب. نگاهم کردولبخند پهنی زدو گفت: –عصبانی حق نداری بشی ولی دلخور می تونی بشی. –چه فرقی داره. موزیانه خندید. –عصبانیت زود آدم رو پیر میکنه، اصلا چیز خوبی نیست، بخصوص واسه این موضوع بخصوص، ممکنه زود به زود اتفاق بیوفته، پس از الان تمرین کن عصبانی نشی. تو صورتش براق شدم و رویم را برگرداندم. –عه، شوخی کردم بابا، جنبه داشته باش. برایش پشت چشمی نازک کردم و گفتم: –مجازات که بشی دیگه از این شوخیها نمی کنی. –من که گردنم از مو باریکتره، شما حکم رو اجرا کن، احتمالا الان در لحظه حکم رو هم توی ذهن خودت دادی دیگه. تابی به گردنم دادم. –باید امشب توی ماشین بخوابی، جوری که من از اینجا ببینمت، مثل اون دفعه. خنده ایی کرد و مظلوم نگاهم کرد. –چه قاضی بی انصافی، دیسک کمر می گیرما. البته بهتر، حوصله‌ی خونه رو ندارم. –خب شب بمون اینجا. –نه بابا، اینجا راحت نیستم، سخته. همون می خوابم توی ماشین. –واقعا؟ 🌻❤️🌷🌻❤️🌷🌻❤️🌷 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
وقتی هیچکس به حرفات گوش نمیده اینو بدون خدای تو اون بالاهاست که حواسش بهت هست و به تک تک ضربان های قلبت گوش میده... 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
Shahram-Nazeri-Bi-Gharar.mp3
20.31M
🍃🌺🎼 آوای بسیار زیبا و سنتی بی قرار... 🍃🌷از استاد شهرام ناظری 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
Saman Jalili - Nazok Narenji.mp3
7.62M
سامان جلیلی بنام نازک نارنجی 🖥🌹🌹 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
اگر نتونستی عشق واقعی تو پیدا کنی 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
بی انتهای این دنیا کجاست؟ میخواهم تا آنجا دوستَت داشته باشم♥️ 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
Mehdi Ahmadvand - Swan Song.mp3
13.67M
مهدی احمدوند بنام آواز قو 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
بسم الله الرحمن الرحیم 💖🌹 الهی به امید تو 🦋❤️ ☘🌷🦋🌻☘
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج) می خواستم هر هفته از شما یادی کنم ... اما هفته ها و ماهها گذشت ولی عطر یادتان به سراغم نیامد ؛ 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
♥ با تو هر بار سلام و با تو هر بهشت... 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
–حالا می بینی، ولی به بقیه نگی‌ها. فکر کردم شوخی می کند، ولی وقتی خداحافظی کردو رفت. نیم ساعت بعد که از پنجره نگاه کردم، دیدم نرفته است. صبح که برای نماز بلند شدم، اولین کاری که کردم از پنجره بیرون را نگاه کردم. هنوز آنجا بود. چرا از حرفش کوتاه نمی‌آید. فوری برایش پیام دادم: مجازاتت تموم شد، برو خونه دیگه. او هم نوشت: –سلام، صبح بخیر. حالت بهتره؟ از حول این که زودتر برایش بنویسم که به خانه برود، سلام یادم رفته بود. با شرمندگی و عذرخواهی جوابش را دادم. نوشت: –دلم می خواست ببینمت، ولی می دونم نمیشه، باشه میرم، فعلا خداحافظ. از کارهایش سردرنمی‌آوردم. ولی از این که رفت نفس راحتی کشیدم. ان روز بعد از ظهر مادر آرش زنگ زد و حالم را پرسید. از این که دیر زنگ زده بود عذرخواهی کردو گفت: –راحیل جان خیلی گرفتارم اصلا بعضی وقتها یادم میره می خواستم چیکار کنم. مثلا دیروز موقع غذا درست کردن با خودم گفتم کارم تموم شد به راحیل زنگ میزنم، ولی یادم رفت، اونقدر که فکرم مشغوله...از این که زود در موردش قضاوت کرده بودم واز دستش ناراحت شده بودم احساس شرمندگی کردم. بنده‌ی خدا انقدر درگیری فکری دارد که نباید توقعی داشته باشم. باید بیشتر مراعاتش را بکنم. –اشکالی نداره مامان جان، انشاالله که مشکلات برطرف میشه، دستتون درد نکنه زنگ زدید. آهی کشیدو بعد از کمی تعارفات همیشگی خداحافظی کردیم. فردای آن روز آرش دنبالم آمد و باهم به دانشگاه رفتیم. موقع برگشت آرش نگاهی به گوشی‌اش انداخت وتعجب زده گفت: –دوتا تماس از خونه داشتم، پنج تا تماسم از مژگان. –خب چرا جواب ندادی؟ –سر کلاس گذاشته بودمش روی سایلنت. فوری با گوشی مادرش تماس گرفت. –الو مامان، سلام، کارم داشتید؟ همانطور که حرف می زد به طرف ماشین رفتیم. بعد از قطع تماس نفس راحتی کشیدو با لبخند نگاهم کرد. –معلومه خبر خوبیه؟ –یه خبر بده، یه خبر خوب، اولش کدومش رو بگم؟ –خبر خوب. –آشتی کردند. –راست میگی آرش؟ سرش را تکان داد. –خداروشکر، حالا چطوری؟ –آهان، چطوریش برمی گرده به اون خبر بده. –یعنی چی؟ –یعنی مژگان حالش بد میشه، فکر کنم فشارش میوفته، بعد چند بار به من زنگ میزنه می بینه، جواب نمیدم، از مامان می خواد زودتر من رو پیدا کنه و خبرم کنه که بریم پیش دکترش. وقتی مامانمم زنگ میزنه و از پیدا کردن من مایوس میشه به کیارش زنگ میزنه، بعد باهم میرن دکتر و اونجا با هم حرف می زنن و آشتی می کنند. الانم مامان گفت دارن میرن رستوران غذا بخورن. دکتر گفته مژگان نباید فشار عصبی داشته باشه وگرنه ممکنه زایمان زودرس داشته باشه. –پس باید خیلی مواظب باشن. –اهوم. همین جمله‌ی دکتر کافیه که کیارش دیگه چهار چشمی مواظب مژگان باشه. آخه تو نمیدونی بچش چقدر براش مهمه. آرش ماشین را روشن کرد و با یه خیال راحتی ادامه داد: –از این که آشتی کردن و مسئولیت مژگان از گردنم افتاد حس خوبی دارم. –چه ربطی به تو داره. –عه، مگه میشه ربطی نداشته باشه، بخصوص با سفارشهای هر روزه‌ی کیارش خان. –روسایلنت بودن گوشیت حکمتی داشته ها... –آره، ولی خب احتمالا مژگان یه غرغر برام کنار گذاشته دیگه. از حرفش خوشم نیامد، آرش نباید این اجازه را به مژگان بدهد...ولی حرفی نزدم. آرش می خواست سر چند تا ساختمان برای سفارش گرفتن سر بزند برای همین از او خواستم که من را به خانه سوگند برساند. قبلش با سوگند تماس گرفتم وخبر دادم که یک وقت دوباره مهمان نداشته باشند. همین که از در خانه‌ی سوگند وارد شدم آنقدر ذوق و احساس توی نگاهش دیدم که نیازی به پرس و جو نبود. –بله رو گفتی سوگند؟ لبخند پت و پهنی زدو با صدای کشیده و بلند گفت؛ _بلللهه بغلش کردم وبا خوشحالی بوسیدمش –مبارک باشه عزیزم. –یعنی محرم شدید؟ –نه بابا، چه خبره، فردا میریم آزمایش و این چیزها...آخر هفته اگه خدا بخواد محرم می شیم. «امروز چه روز خوبی بود، خداروشکر که همش خبرهای خوب می شنوم.» ✍ ... 💖💖💖💖💖💖💖💖 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
💖🌹 خدایا خواستم بگویم تنهایم اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد چه کسی بهتر از تو 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
ما دوست داشتنی نبودیم که کسی دوسمون نداشت؟ 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
4_5888475402053094155.mp3
5.66M
استاد محمد اصفهانی عشق نهان 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
『♥️』 . نگرانی بیجاست عشق اینجا و خدا هم اینجاست 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
🦋🌷 ‏ولی راست می‌گفت؛ ‏رفتنای واقعی خداحافظی ندارن.. 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
🌺 این متن قشنگه بخونید ... ♥️ وقتی یکیو دوست داری ... اشکشو در نیار ... با اشکاش از چشماش میوفتی ... ♥️ ازش فاصله نگیر ... اگه سرد شه دیگه درست نمیشه ... ♥️ باهاش قهر نکن ... بی تو بودن رو یاد میگیره ... ♥️ تهدیدش نکن ... دعواش نکن ... میره پشته یکی دیگه قایم میشه ! اون آدم پناهش میشه ...!! ♥️ اگه دوستش داری ... همونجوری که هست دوستش داشته باش ، سعی نکن عوضش کنی!! ♥️ اگه دوستش داری ... اشتباهاتشو به روش نیار ... آدم ممکن الخطاست...!! ♥️ بذار یاد بگیره دنیاش و زندگیش تویی !؟؟ نذار بره جای دیگه ازدست تو گریه کنه اون موقعست که دیگه تو ، توی قلبش جایی نداری 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
شب قشنگتون بخیر 🦋🌻 🌟✨🌙🌟✨🌙🌟✨🌙