eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
خداقوت آقای رئیسی خسته نباشی به همتای شهیدت پیوستی شهید رجایی 🥀 شهادت هشتمین رئیس جمهور ، روز میلاد امام هشتم شهادتت مبارک🖤 ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چندین شهید عزیز دادیم من برای کدومشون گریه کنم؟😭 پاسخ شهید سید ابراهیم رئیسی👆 اللّهم لَکَ الحَمْدُ حَمْدالشّاکرینَ لَکَ علی مُصابِهِم ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خبر دارید... . هنوز که هنوز است از فاتحانه خیبر بر نگشته... . .. خبر دارید که آن دلیرمرد خطه مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت... . ..از خبری دارید... . بعد از اینکه یارانش را از به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید... . از جوانانی که خوراک کوسه های شدند خبری دارید... . . .هنوز از صدای بچه ها می آید... . . .هنوز صدای مناجات از به گوش می رسد... . .هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ .... .... .. هنوز که هنوز است می ترسند از اینکه رو تنها بگذاریم... . .. و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند..... ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
🔊 وسط هیاهوی زندگیمان خبرهای غیرمنتظره و غافلگیر کننده زیاد است... ▪️ یک شب به‌وقت ۱:۲۰ خبر شهادت سردار ▪️ یک روز به خاک و خون کشیده شدن مردم مظلوم غزه ▪️ یک صبح خبر شهادت خادم‌الرضا و خادمین ملت ایران ☀️ ظهور هم همینقدر ناگهانی و غیرمنتظره است. و کاش میان این خبرهای ناگهانی خبری هم از تو بیاید که با صدای دلربا بگویی: ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم... آنگاه غم‌هایمان به پایان می‌رسد و مرهمی بر دل‎های داغ دیده ما خواهی شد... 💔
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
🌹 سلام بر مهربانےِ بے نهایتت... 😍 سلام بر لبخند زیبایت... 😘 سلام بر صبر بزرگت... 😍 سلام بر قلب رئوفت... 😘 سلام بر دعاے شبانگاهت... 😍 سلام بر انتظار دیر پایت... 😘 سلام بر تو و بر همہ ے فضائلت... 😍 🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج @emame_mehraban            🏴🏴🏴
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 به بغل روی زمین می افتم و جلوی چشمانم شعله آتش می رود تا بالا. فرھاد پشت ربانه آتش دیده نمی شود. انگار عزیزم را از دست داده باشم، ضجه می زنم: -نه!. نه!!!. فرھاد می آید جلو. حلوتر. از پله ھا می آید بالا. یک زانویش را جلویم می زند زمین. خوشحال به نظر می آید در حالیکه چھارستون بدنم من می لرزد. درد می ریزد توی جانم. با لبخند می گوید: -خوبه. خوبه!. زبونت باز شد!. اگه می دونستم زودتر اون لعنتی رو آتیشش می زدم. از ته دل به گریه می افتم. بدون ویلچرم چکار کنم؟!. چطور این ور و آن ور بروم؟!. بدون آن یک فلج واقعی ام. با صدای خش گرفته می گویم: -چرا اینکارو کردی؟!. آخه چرا؟!. نگاه می کند به ویلچری که توی آتش می سوزد. بعد رو به من می گوید: -چون نمی ذاشت بلند شی. چون جای ھمه رو برات گرفته بود!. این اول کارمونه. باید بریم. پھن شده روی زمین، ھق می زنم. لرزش دستانم نمی افتد. -من باھات جایی نمیام. من مامانمو می خوام. ناله می کنم: -منو برگردون تھران. با اخم نگاھم می کند. -بچه شدی لیلی؟!. -آره بچه شدم!. منو تا اینجا آوردی که ویلچرمو آتیش بزنی. منو ببر خونه دیوونه. نمی خوام دیگه باھات باشم. اصلا چرا منو آوردی اینجا؟!. نگاھی به دور وبرش می اندازد. لبخند کجکی می زند. -که فقط من باشم و تو. بدون مامانت. بدون امیریل. بدون بابی. فقط من و تو. که کسی به دادت نرسه. کسی نشناسدت. اشک ھایم می ریزند روی جاجیم قرمز رنگ پھن شده توی ایوان. غم عالم ریخته توی دلم. -چرا این کارو می کنی با من؟. داری کاری می کنی که پشیمون شم... اخم می کند!. آنقدر اخمش مھربان است که خجالت می کشم و باقی حرفم را می خورم. از آن بالا صدا می کند: -تی تی بیا. بوی چوب و لاستیک سوخته پیچیده توی حیاط. دود سیاه کم جانی از بالای ویلچر بلند می شود. باز به رعشه می افتم. انگار جان از بدنم بیرون می رود. تی تی می آید بالا. فرھاد دستھایم را می گیرد و روی کولش می گذاردم. نگاه من به ویلچر است. فرھاد با این کارش داغ روی دلم می گذارد. بلند می شود. تی تی چادر توی دستش را دور کمر من و فرھاد می بندد. پتوی نازکی را ھم می پیچد رویم. دست ھایم را ھم دور گردن فرھاد قفل میکند. فرھاد راه می افتد. از کنار ویلچر رد می شویم. حالا بدون آن چکار کنم؟!. سرم را مثل آدم ھای منگ می گذارم روی گردن فرھاد. از روی شانه ھایش به جاده و روستا نگاه می کنم. تی تی سبد به دست کنارمان می آید. مردم از کنارمان که رد می شوند نگاھمان می کنند. بعضی ھا با فرھاد سلام و احوالپرسی می کنند. بعضی ھا با تی تی. کم کم از روستا خارج می شویم. راه می رود توی جنگل. تپه و دره. ھمه را پشت سر می گذاریم. باران قطع شده و ھوا سبک است. ولی دل من پر است. پر از غصه و خیال و دلگیری از رفتارھای فرھاد. بلاخره می ایستد. سرش را بالا می گیرد. می گوید: -باید از این کوه بریم بالا. نوکش یه امامزاده است که میگن معجزه می کنه. ھاج و واج زل می زنم به کوه. تا کمر کشش بیشتر معلوم نیست. باقیش را مه گرفته. کوھی پر از دار و درخت که به خاطر باران زمینش خیس خیس است. قله ای نمی بینم. ولی معلوم است کوه بلندی است. چطور می خواھد مرا اینطور ببرد آن بالا؟!. پاک عقلش را از دست داده!. از کدام معجزه حرف می زند؟!. نکند خیال کرده با رفتن به امامزاده خوب می شوم؟!. با تکانی مرا ھل می دھد بالاتر.-آماده ای؟!. @emame_mehraban         🏴🏴🏴🏴
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 دوباره نگاه می کنم به راه!. کارش جنون است. نگاه تی تی ھم نگران است. دست روی دستش گذاشته و با نگرانی ما را نگاه می کند. ھی تاب می خورد و چیزھایی زیر لب می گوید. فرھاد می گوید: -بسم الله. منم زیر لب می گویم: -بسم الله. قدم اول را برمی دارد. می رویم بالا. نم را می توانم روی پوست سرم حس کنم. گاھی صدای قورقوری می آید. درخت ھایی که شاخه ھایشان توی دل ھم رفته. ھیچ جاده ای نیست. باید از میان درخت ھای کوچک و بزرگ رد شویم. پاھایم را محکم گرفته و دست ھایم را دور گردنش پیچیده. نمی دانم تا کجای این راه می تواند مرا روی پشتش بکشد. گاھی تکانی می دھد به من تا روی کمرش خوب جا شوم. کم کم شیب کوه تند می شود. صدای نفس ھایش را می شنوم. تی تی ھی می رود و برمی گردد ما را نگاه می کند. فرھاد برای بالا رفتن از شاخه ھا کمک می گیرد. می گوید: -باورم کن لیلی. بھم شک نکن. به بودنم. گلویم باد می کند. درد می گیرد. می خواھد خودش را به من ثابت کند!. فرھاد! فرھاد جانم!. یکساعتی می شود که دارد از کوه بالا می رود. حالا وارد مه شده ایم. ھوا سردتر شده و رطوبت بیشتر. چند متر آنطرفتر چشم چشم را نمی بیند. فقط سفیدی است و سفیدی. زمین پر از گل و شل است. کم کم فرھاد نفس کم می آورد. می ایستد با کمری خم. چند نفس عمیق می کشد. می بینم که زانوھایش زیر بار خم شده!. دستش را طرف تی تی دراز می کند. -یه کم آب بده. تی تی از توی بطری آب می ریزد توی لیوان پلاستیکی و می دھد دستش. فرھاد سرش را بالا می گیرد و قلپ قلپ آب می خورد. دھانش را با سرآستینش پاک می کند و برش می گرداند. کاش کمی ھم به من می داد. بالا رفتن را از سر می گیرد. ھر چه جلوتر می رویم خسته تر می شود و بیشتر می ایستد. نفسی می گیرد. خس خس سینه اش بلند و بلندتر می شود. قدم بعدی را که بر می دارد پایش روی زمین گلی لیز می خورد و با صورت می خورد زمین. آخ بلندی می گوید. تی تی در حالیکه روی دستش می زند می آید جلو می گوید: - خدا مره مرگ بده آقا جان!. فرھاد دست به زمین می گیرد و بلند می شود. -برو کنار تی تی. خستگی از صدایش می بارد. تند تند نفسش را از بینی اش می دھد بیرون. به راھش ادامه می دھد. گام ھایش کوتاه تر شده اند و آھسته تر. ھنوز خبری از قله نیست. صدای جیرجیر پیچیده توی درخت ھا. گاھی ھم واق واق سگی می آید. توی مه راه می رویم. ھیچ چیزی معلوم نیست. فرھاد رو به تی تی می گوید: -پتو رو بکش رو سرش. تی تی می آید جلو. پتو را می کشد تا پیشانی ام. فرھاد راه می افتد. ھنوز چند قدم بیشتر نرفته که پایش توی گودالی می رود و زمین می افتیم. تی تی به گریه می افتد. -اقا جان تی سره فیدا! فرھاد دراز به دراز روی زمین خیس افتاده. با حرکت سینه اش بالا و پایین می شوم. دست ھایش را گذاشته زیر زانوھای من تا دردم نگیرد. تی تی می آید زیر بازویش را بگیرد و بلندش کند که فرھاد دستش را پس می کشد و می غرد. -چند بار بگم تی تی. طرف من نیا. نمی خوام کمکم کنی. کمی طول می کشد تا روی دست و پاھایش بلند شود. آرام می گویم: -بیا برگردیم. مرا می فرستد بالای کمرش. -فکرشم نکن. می ریم بالا. @emame_mehraban       🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️اولین ویژه شهادت آیت الله رئیسی با نام شهید جمهور توسط گروه سرود حبیب و گروه سرود نور تهران منتشر شد بَه بِه عروجی چنین در ره عشق وطن غصه‌ی مردم به دل جامه‌ی خدمت به تن 📎 📎 📎 @emame_mehraban            🏴🏴🏴
مداحی آنلاین - نماهنگ شهید جمهور..mp3
5.53M
◾️اولین ویژه شهادت آیت الله رئیسی با نام شهید جمهور توسط گروه سرود حبیب و گروه سرود نور تهران منتشر شد بَه بِه عروجی چنین در ره عشق وطن غصه‌ی مردم به دل جامه‌ی خدمت به تن 💔 🏴 ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹وداع جانسوز دختر شهید امنیت مسعود کرمی در معراج شهدا 🔹شهید کرمی ۳۰ اردیبهشت ماه بر اثر حمله مسلحانه اراذل و اوباش به فیض عظیم شهادت نائل آمد. ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 آخرین بوسه پدر شهید آل‌هاشم بر رخسار پسر😭@emame_mehraban            🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک جواب ساده و دندان شکن برای منکران قیامت! 🎙@emame_mehraban            🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر شهید موسوی : وقتی پام رو بوسید میدونستم میره دیگه نمی یاد 😭💔 ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیدخدا برای درد مردم تا کجا رفتی که پیدات نمیکردن تو کوه‌ها چه میکردی؟ مهدی رسولی، مراسم تشییع شهدا ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
دیگر تنها گریه حالم را میداند ؛ از عشق ، دلتنگی هایش می ماند !💔🖤 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ طراح: ∞♪میم بانو♪∞
شایسته نیست غیر شهادت برای تو ...
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را الهی به امید تو💚 ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت هم بام فلک پایگه قدر و جلالت هم چشم ملک خاک قدم های سپاهت @emame_mehraban            🏴🏴🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
رفته ای تا که به دیدار رفیقت برسی😭😭😭 ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
که باور میکند در باغ ما داغ صنوبر را؟ که باور میکند افتادن سرو تناور را؟
از ابتدا هم تو شهید زنده‌ای بودی شد قسمتت آخر شهادت سید ابراهیم یاد رجایی، باهنر، را زنده کردی باز دیدار ما روز قیامت سید ابراهیم