eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 ھمه وجودم را دردی عمیق پر می کند. بگذار بابی خودش را به آب و آتش بزند. دیگر ھیچ چیز برایم مھم نیست. روانداز را می کشم روی سرم. بابی با تحکم کنارش می زند و با لحن تند و محکمی می گوید: -ناله کن. ناله کن لیلی. ناراحتی و غمتو بریز بیرون. داد بکش. نگھشون ندار. بگو چی می خوای!. بگو چی دوست داری. دلم می خواھد جیغ بکشم و بگویم برو و راحتم بگذار ولی حرف ھا توی گلویم می شکنند. می میرند. دوباره روانداز را می کشم رویم. مچاله می شوم. او ھم دست بردار نیست. کنارش می زند. لجم می گیرد. کفری می شوم. لب ھایم را روی ھم فشار می دھم. دست ھایم را مشت می کنم. چرا ھمش اینجاست؟!. چرا نمی رود خانه اش؟!. بھش احتیاجی ندارم. وقتی حرف نمی زنم یعنی نمی خواھم کنارم باشد. خم می شود توی صورتم. چشمھایم را می بندم. -مثل احمق ھا رفتار نکن. حتی اگه سرتو بکنی تو برف بازم زندگی راه خودشو میره و واست صبر نمی کنه تا حال دلت خوب شه. مثل یه بازنده رفتار نکن. می کشد عقب. من ھم روانداز را تا بالای سرم می کشم. صدایش دور و دورتر می شود. -ناامیدم کردی. تا می تونی بخواب. نفسم را پرحرص می دھم بیرون. کاش یکی روی در لعنتی اتاقم بزند: "ملاقات ممنوع". **** سرم را کج می کنم و می گذارم روی دسته ویلچرم. مامان آب می ریزد روی بدنم. صابون را می مالد به لیف و شروع می کند به شستنم. توی این چند روز ھیچ کدام مان حرف درست و حسابی نزده ایم. ھیچ گله ای از این نکرده که چرا تکانی به خودم نمی دھم. تمام کارھای شخصی مرا انجام می دھد و من فقط دراز به دراز توی تخت می افتم. روزه ی سکوتم را نشکسته ام. از زندگی بریده ام و او گله ای ندارد. لیف را می کشد روی پاھایی که کم کم تمام گوشت ھایش آب می شوند. به خوبی حس می کنم چطور با بی اشتھایی و غذا نخوردن آب می شوم و روز به روز ضعیف تر. زیر چشمی نگاھش می کنم. دانه ھای درشت عرق روی سر و صورتش نشسته. فھمیده ام که دیگر دانشگاه نمی رود. مانده است خانه و فقط به من می رسد. دوش را می گیرد روی تنم. خوب که تمیز می شوم، حوله را می آورد و تنم را خشک می کند. لباس تنم می کند و می بردم بیرون. می گذاردم توی تخت. تکیه ام را می دھد به سینه دیوار. وقتی می ایستد، دست می گذارد روی کمرش و آخی یواش می گوید. عرق از سرو صورتش می بارد و نفس نفس می زند. دلم می سوزد برایش. دختر بدی شده ام. بی ملاحظه، چیزی که او ھمیشه بدش می آمد ولی حالا لب به شکایت باز نمی کند. بعضی شب ھا که تنھاییم صدای گریه ی آرامش را می شنوم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻