#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_صدنودیکم
ایشون برای من فقط همین قدر مهمه که برای پرورشگاه به من کمک می کنه , همین و همین ...
شما هم حق ندارین منو به خاطر کاری که نکردم متهم کنین ...
از جاش بلند شد و جلوی من ایستاد ... احساس کردم دست هاش داره می لرزه و گفتن این حرفا برای اونم خوشایند نیست ...
گفت : هر کاری کردین به گوش من رسیده , حاشا نکن ... من از دست تو فرستادمش یک جای دور , می خواستم آروم و بی صدا موضوع تموم بشه ...
دلم نمی خواست با تو دهن به دهن بذارم ... حالا بازم با نامه با هم ارتباط دارین , آخه اینم شد وضع برای من درست کردی ؟ خودت می دونی با یک اشاره از اونجا میندازمت بیرون ...
ولی من انسانم و می دونم به درد اون بچه ها می خوری , دلم نمی خواد این کارو بکنم ... اما اینو بدون لیاقتت همینقدره , نگهداری از بچه های یتیم ... حد خودتو بدون ...
گفتم : من نه نامه ای از آقا هاشم گرفتم , نه نامه ای نوشتم و نه هرگز در موردش همچین فکری که شما می گین , کردم ...
دارین به من تهمت می زنین و رو حرف خودتون هم وایستادین ...
دست کرد زیر رومیزی و سه تا نامه در آورد و پرت کرد روی میز جلوی من و گفت : اینا چیه ؟ یک ماه نشده سه تاش به دست من رسیده , حالا چند تا داده خدا عالمه ... و تو چی جواب دادی , بازم الله و اعلم ...
گفتم : نمی دونم ... من از کجا بدونم ؟! دست شما بوده , از من می پرسین ؟ به ارواح خاک علی , نامه ای به دست من نرسیده ...
با عصبانیت گفت : اینا نامه های هاشم برای تو بوده ... اگر کاری نکردی چرا برات نامه می نویسه ؟
من چون خاطرم از خودم جمع بود و هرگز همچین فکری در مورد آقا هاشم نکرده بودم , با شجاعت جلوش در اومدم و صدامو بلند کردم که : واقعا ؟ آقا هاشم این نامه ها رو برای من نوشته ؟ پس شما چرا برداشتین ؟ اصلا از کجا معلوم حرف بدی توش نوشته باشه ؟ شاید کارم داشته ...
شما خیلی کار بدی کردین نامه های منو ندادین , اونا رو باز کردین و خوندین ؟ توی اونا حرفی زده که من نظری بهش داشتم یا عمل بدی ازم سر زده ؟
انیس خانم می دونم که اینطوری نیست , چون همچین چیزی وجود نداشته ...
گفت : عهههه , بسه دیگه ... حتما یک کاری کردی که برات نامه نوشته ... من یک چیزی می دونم که می گم ...
دارم می گم که این موضوع تموم بشه , اونم با زبون خوش ... تمومش کن بره دیگه ...
اگر من آدم بدی بودم می تونستم خیلی کارا بکنم ولی نکردم و به خودت گفتم ... بد کاری کردم ؟ خواستم بی سر و صدا دست و پاتو جمع کنی ...
دیگه بهش محل نذار , همین ...
با سرعت نامه ها رو برداشتم و کردم تو کیفم ...
از جاش پرید و گفت : بده به من اونا رو ...
گفتم : ببین انیس خانم , منو از چیزی نترسونین ... ببین , در شان شما نیست ... من چیزی برای از دست دادن ندارم ...
هر کاری از دستتون بر میاد در مورد من کوتاهی نکنین ...
ببینین از این به بعد هم اگر پسرتون کاری کرد تقصیر کسی نندازین , به خدا اینطوری کوچیک می شین ... همینطور که از در می رفتم بیرون , بلند گفتم : منو نشناختین , مثل خاله م هستم ... بیدی نیستم که از این بادها بلرزم ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻