#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتسیصدپانزدهم
با صدای آتاش عصبی سر چرخوندم:-اصغرخان مطمئن باشین دخترتون اینجا مخفی نشده،توی تک تک این اتاقا زنا و دخترای ما هستن،نمیتونین آدماتونو بفرستین تا دنبال کسی بگردن که فقط به حضورش اینجا شک دارین،دخترتون اینجا هم که باشه بلاخره یکی میبیندش و بهتون خبر میده چیزی نیست که بشه پنهونش کرد،بهتره این رابطه خوبی که خان دو تا روستا باهم دارن همینجور باقی بمونه و کودورتی پیش نیاد،من قول میدم آدمای ده خودمون رو هم بفرستم پی دخترتون و اگه پیداش کردن صحیح و سالم تحویلتون بدن!
اصغر خان عصبی کلاهشو جا به جا کرد و بعد از شور و مشورتی که با آدماش کرد لب زد:-خیلی خب ما میریم ولی خدا شاهده به گوشم برسه بهش پناه دادین دیگه حرمت نمیشناسم و اینبار با تموم آدمای ده میام!
این حرکت آتاش از نظرم خیلی عجیب بود اون هیچوقت توی این مسائل دخالت نمیکرد یا اگرم که میکرد دنبال صلح نبود!
طولی نکشید که اصغر خان و آدماش حیاط عمارت رو ترک کردن و اورهان به خان که عصبی به نظر میرسید و دستشو به سینه اش میفشرد کمک کرد تا وارد مهمونخونه بشه،امروز خان روز سختی پیش رو داشت خدا میدونست قراره چی به سر حوریه بیاره،با خالی شدن حیاط بار دیگه خواستم از جا بلند بشم باید هر چه زودتر به آتاش یا اورهان میگفتم که به این شک دارم که آلما همون دختر اصغر خان باشه شاید اگه زودتر پی به قضیه میبردن میتونستن جلوی اتفاقای بد بعدی رو بگیرن و تحویل پدرش بدن،عصامو فشاری دادمو همین که خواستم از جا بلند بشم اینبار با دیدن آتاش که عصبی به سمت مطبخ میرفت خشکم زد،نکنه آتاش همون کسی بود که اصغر خان میگفت،برای همین آلما مدام از رابطه ام با آتاش میپرسید؟اما اون که تموم مدت کنار من بود چطور فراری داده بودش؟
نگاهم بهش میخکوب مونده بود عصبی وارد مطبخ شد و دست آلما رو توی دستش گرفت و کشید تا وسط حیاط پشتی،قلبم مثل طبلی وسط سینه میکوبید،خدا رو شکر میکردم که به خاطر تاریکی هوا متوجه حضور من نشدن:-اینجا چه غلطی میکنی دختر؟میبینی تو چه دردسری انداختیمون!
آلما بینیشو بالا کشید و گفت:-میخواستی بمونم و زن اون بی همه چیز بشم؟این بود عشقی که ازش دم میزدی؟من تصمیم خودمو گرفتم یا میمیرم یا کنار تو زندگی میکنم حتی شده به عنوان کلفتت!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻