eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 با نگرانی نگاهی به عزیز انداختم، چشماشو آروم روی هم گذاشت،زنعمو اونقدر عصبی شده بود که پشت سر هم لقمه میگرفت و به دهان گشادش فرو میبرد،حالم هر لحظه بدتر میشد،از شدت دلشوره میخواستم همونجا بالا بیارم که آتاش خداحافظی نکرده بیرون رفت،حالم ازش بهم میخورد دیگه کارش به جایی رسیده بود که جلوی همه تهدیدم میکرد و همه اینا تقصیر اردشیر بود! بعد از رفتن آتاش دیگه اشتهایی برای کسی نمونده بود اما عزیز فرحناز رو مجبور کرد تا چند لقمه ای فرو داد،همه مشغول تمیز کردن عمارت شدن امروز عصر همه عمارت بالا مهمون ما بودن حتما اورهان هم میومد تصمیم گرفته بودم اگه فرصت مناسبی پیش اومد همه چیز رو براش تعریف کنم،هنوز به این که بتونه هم از دست زنعمو و هم آتاش نجاتم بده امید داشتم،بی صبرانه منتظر بعد از ظهر و اومدن مهمونا چشم به در عمارت نشسته بودم! بلاخره لحظه موعود رسید و مراد خبر ورود مهمونارو به عمارت اعلام کرد، روسری قرمز رنگمی که سر کرده بودم تا رنگ پریدگی چهرمو جبران کنه رو مرتب کردمو برای بدرقه مهمونا کنار مادرم ایستادم،همه یکی یکی وارد شدن اما خبری از آتاش و اورهان نبود،نا امید با لبهای آویزون شده ای ایستاده بودم که چشمم خورد به همون پسری که توی راهرو عمارت بالا دیده بودمش لبخند مهربونی زد و دستشو به نشونه احترام روی سینش گذاشت نتونستم نسبت بهش بی تفاوت باشم با یه لبخند جوابشو دادمو و رو به گلناز که کنارم ایستاده بود گفتم:-گلناز این پسره رو میشناسی؟  نگاه مشکوکی بهم انداخت و گفت:-خانوم‌جان مگه کسی هست که پسرای نورگل خاتون رو نشناسه،توی ده بالا و پایین معروفن،ماشاالله یکی از یکی خوشتیپ ترن،این یکی اسمش ساواشه! -اوهوم،بد نیست اما پسر بزرگه خان خیلی ازش بهتره!💑💑💑 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻