eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 داشتم با نگاهم حرکات بامزه لیلا رو دنبال میکردم که گلناز نگران داخل شد و تا اومد حرفی بزنه پشت سرش مرد چهارشونه ای که لباس روستایی به تن داشت و کلاهش رو روی تا وسطای صورتش کشیده بود وارد اتاق شد نگاهش رو توی اتاق چرخوند و یک راست به طرف ننو پسرم! با یادآوری خوابی که دیده بودم متعجب و ترسیده سرجام نیم خیز شدمو چشم به دهان گلناز دوختم: -چه خبر شده گلناز؟ مرد چرخید و به جای گلناز جواب داد: -نمیخواد وحشت کنی اومدم برادرزادمو ببینم و زود برم،از اورهان خان هم برای دیدنش اجازه گرفتم خانوم بزرگ! با دیدن چهره آتاش نفسی بیرون دادمو کلافه تکیمو به دیوار دادم،این بشر آدم بشو نبود! بچه رو از ننو بیرون آورد و بغلش گرفت و همونجور که تکونش میداد و بهش نگاه میکرد گفت: -خدا رو شکر اونقدر ها هم که اورهان میگفت به من نرفته وگرنه الان این اتاق رو روی سرم خراب میکرد که بی اجازه وارد اتاق مادرش شدم! حالا که کمی نزدیک تر شده بود بهتر میتونستم ببینمش نگاهی به رخت و لباسای توی تنش انداختم،فکرشم نمیکردم روزی آتاش رو توی همچین لباسایی ببینم خنده دار شده بود اما حتی توی همین لباسا هم خوشتیپ به نظر میرسید لبخندی زدمو رو بهش پرسیدم: -اینجا چیکار میکنی؟بالی و آرات خوبن؟اگه یه وقت کسی ببیندت چی؟ -همه خوبن نگران نباش توی این لباسا حتی آنامم منو نمیشناسه،پسر خان رو چه به لباسای رعیتی ولی از حق نگذریم خیلی راحت تر از اون کت و شلوارایی که بی بی مجبورمون میکنه بپوشیم! لبخند دندون نمایی زد و ادامه داد: -گمون میکردم بی جون تر از این حرفا باشی، یادم رفته بود چه جونوری هستی! چشمامو ریز کردمو با غیض بهش نگاه کردم:-باورم نمیشه همه این راه رو اومدی تا برادرزادت رو ببینی بیشتر بهت میاد اومده باشی به حال و روزم بخندی،اما کور خوندی میبینی که از همیشه قوی ترم! -اون که مشخصه تا مارو به کشتن ندی طوریت نمیشه اما راستش وقتی شنیدم قراره هفت روز در این عمارت باز باشه نتونستم بشینم گوشه کلبه و دست روی دست بذارم... باید میومدم مطمئن میشدم هیچ کس به خاطر دشمنی با من به شما آسیبی نمیزنه! یه تای ابرومو بالا دادمو با تعجب بهش نگاهی انداختم، از شکلکایی که برای پسرم در میاورد خنده ام گرفت:-به نظر میاد بیشتر به خودت شبیهه دفعه اولی که دیدمت همینجور وحشت کرده بودی! با یادآوری اولین روزی که دیدمش خنده از روی صورتم محو شد،حتما منظورش روز عروسی فاطیما بود همون موقع که خسرو به شاکر شلیک کرده بود و من وحشت زده نگاشون میکردم اما اون که لحظه تموم حواسش به جنازه شاکر بود... نکنه روز عقدمون رو میگفت وقتی توی اون اتاق... تموم این افکار در چند صدم ثانیه از ذهنم گذشت... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻