eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام آقا صدای پای تو خبر از آمدن باران می دهد ای بهار سبز هستی ماه محرم هم آمده است کی می آیی ای صاحب عزا                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚 ساره وحشت زده سینی رو برداشت و زیر لبی نوش جانی گفت و از اتاق بیرون رفت و منم اجبارا کنار بی بی جای گرفتم اما از هجوم فکرایی که توی ذهنم میومد خوابم نمیبرد،این عمارت چه ماجراهایی رو به چشم دیده بود و اگه میتونست حرفی بزنه آجر به آجرش حرف برای گفتن داشت،حالا میفهمیدم بی بی راجع به چی حرف میزدن،حوریه به خاطر نفرتش از نورگل به ساواش دارو خورونده بود و هنوز معلوم نبود برای فرحناز چه فکرایی تو سرش داره که با اون به زیور ضربه بزنه،هرچند با بی آبرو کردن فرحناز و ازدواج اجباری آتاش با من هم به زیور کم ضربه نزده بود،اصلا نکنه مردن آتاش هم زیر سر حوریه باشه؟سرمو به طرفین تکون دادم تا افکار منفی از ذهنم پاک بشه حوریه هر چی باشه آدمکش نیست بلاخره اونم یه مادره،چجور به مرگ پسر جوون کسی راضی بشه! *** از گرمای نور خورشید که از پنجره روی پلکام میتابید چشممو باز کردم خبری از بی بی نبود،حتما متوجه شده بود دیشب تا نیمه های شب بیدار بودمو برای همین بیدارم نکرده بود،از سر جام بلند شدمو رختخوابمو جمع کردمو موهامو شونه کردمو بافتم چارقدمو سرم زدم که از اتاق بیرون برم که سهیلا جلوی روم سبز شد،بی توجه بهش راهمو کج کردم:-کجا میری؟دنبالم بیا خاله کارت داره! -دارم میرم مستراح بعدش میام! -نمیشه الان باید بیای وگرنه خاله عصبانی میشه! کلافه نفسمو بیرون دادمو پشت سرش راه افتادم و همین که وارد اتاق حوریه شدم با دیدن جمیله تموم تنم یخ بست! -بیا بخواب دختر جمیله میخواد معاینت کنه،باید ازت مطمئن بشم بعد برای آوانم بگیرمت! نگاهی به چهره جمیله انداختم حالش دست کمی از من نداشت... میدونستم سهیلا به تلافی حرفای دیشب اورهان در موردم یه حرفایی به حوریه زده و الان میخوان با کمک هم منو از سر راهشون کنار بزنن،هر چند اورهان درموردم همه چیز رو میدونست اما نمیخواستم تن به کاری که ازم میخواستن بدم،مطمئنن میخواستن آبرومو جلوی همه ببرن و اینجوری آبروی آقامم میرفت،نگاهی به چهره وحشت زده جمیله انداختم و تموم خشممو ریختم توی صدامو لب زدم:-من نمیخوام معاینم کنین،نمیخوام زن آوان هم بشم،دست از سرم بردارین وگرنه یه بلایی سر خودم میارم اونموقع تاوانشو فرحناز پس میده! بدون اینکه منتظر جواب حوریه بشم با عجله روی پاشنه پا چرخیدم به سمت در و خواستم برم بیرون که سهیلا دست به کمر ایستاده رو به روم قرار گرفت:-خیال کردی به همین راحتی میذارم هووم بشی؟حتی نخوای زن آوان هم بشی نمیذارم همینجوری از این عمارت پاتو بیرون بذاری،بی آبروت میکنم به همه نشون میدم چه مار خوش خط و خالی هستی! دندونامو به هم فشردمو داد زدم:-ولم کن هر چی باشم از تو یکی بهترم که میخواستی شوهرتو چیزخور کنی از سر راهم برو کنار وگرنه جیغ میزنم! با دستش ضربه ی محکمی به قفسه سینم‌کوبید و هلم داد وسط اتاق،حوریه پوزخند صداداری زد و در جواب حرفم گفت:-تاوانشو فرحناز میده؟چه بهتر،فکر کردی من الان به فکر فرحنازم؟زود باش لباستو در بیار غلط اضافی هم نکن دیگه هیچ راه فراری نداری،بلاخره دستت برای همه رو میشه همه میفهمن چه آشغالی هستی و برای پسرم چه نقشه هایی کشیدی!🌳🌳🌳🌳 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
کاروان را باز گردان ای عزیز فاطمه در همین جا قلب زینب... زار و مضطر میشود 💔😭 بازگرد آقا که با دست پلید حرمله غنچه ی شش ماهه ی باغ تو پرپر میشود                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
نام شرکت کنندگان سیزدهمین مسابقه ۱_ عبدالرضا قنبری از جهرم ۲_ زهرا منصوری از کرمان ۳_ امیر مهدی اکبری از فارس ۴_ هاشم اکبری از صفا شهر فارس ۵_ نیایش جعفری از تهران ۶_ زهرا شهابی ۷_ زهرا اکبری باصری از شیراز ۸_نرگس مرادی نیا ازاستان خوزستان ۹_فاطمه تیموری از مشهد ۱۰_زهره آذریان شهرستان پلدختر ۱۱_دینا یوسفی از شیراز ۱۲_سمیه اکبری از صفاشهر ۱۳_ مرضیه باصری از جهرم ۱۴_ صالح محمدزاده مقدم از مشهد ۱۵_ رضوان اکبری از شیراز ۱۶_ متین یوسفی از شیراز ۱۷_مریم مرادیان از خوزستان ۱۸_ ملیحه رجائی از مشهد ۱۹_فاطمه چمانی ازیزد ۲۰_ مرسانا بهرامی نیکخو از بندر عباس ۲۱_ کارن رستمیان از خراسان رضوی ۲۲_ کیوان رستمیان از گناباد ۲۳_ کیان رستمیان راد از گناباد ۲۴_ آذر عالی پور از استان اصفهان ۲۵_ اکرم عقدایی مشهد ۲۷_ زهرا شهابی از بیرجند ۲۹_ اکرم عقدایی مشهد ۳۰_ بهاره بابایی از زایل ۳۱_ زهرا جوانبخت ۳۲_ طیبه جوانبخت ۳۳_ سیدمحمد مهدوی از مشهد ۳۴_ فاطمه حسین زاده از مشهد ۳۵_ فاطمه جوانبخت از نهبندان ۳۶_ طاها رئیسی ۳۷_ حسین جوانبخت ۳۸_ علی جوانبخت ۳۹_ مهدیه زارع زاده ابرکوه ۴۰_ سیده کوثر پورجلال ۴۱_ فاطمه صادقپور از تبریز ۴۲_ غلامرضا رستمیان راد از گناباد ۴۳_ زهره اشنار از گناباد ۴۴_ فاطمه جوانبخت از نهبندان ۴۵_ فاطمه حسین زاده از مشهد ۴۶_ سیدمحمد مهدوی از مشهد ۴۷_ محمدحسین مهدوی از مشهد ۴۸_ حمیدمزدوریان شرق گل ۴۹_ سهیلا تشرفی سمنان ۵۰_ زهرا بابائی از زاهدان ۵۱_ طاها جوانبخت از نهبندان ۵۲_ محمدجعفری از قم ۵۳_ طیبه ناظوی از مشهد ۵۴_ زهرا فضلی ۵۵_ فاطمه زراعتی ۵۶_ زهرا رنجبر از بیضا ۵۷_ نرگس سادات حسینی ۵۸_ مهدیه جعفری از قم ۵۹_ فاطمه زابلی از زابل ۶۰_ فاطمه پور جلال از مسجد سلیمان ۶۱_ مریم زابلی از نهبندان ۶۲_ هانیه شوریده از مسجد سلیمان ۶۲_ حسن جوانبخت از خراسان جنوبی ۶۴_ مریم مرادی نیا از خوزستان ۶۵_ محترم پهلوان از سمنان ۶۶_ مختار تشرفی از سمنان دوستان عزیزی که نامشون از قلم افتاده لطفا تا آخر وقت شنبه نامشون رو با همون آیدی که جواب هارو فرستادید به آیدی زیر نام و نام خانوادگی و شهرتون رو ارسال کنید 👇👇 @Yare_mahdii313
باز این چه شورش است که در خلق عالم است.... بسم الله الرحمن الرحیم سیزدهمین قرعه‌کشی هم به لطف خدا انجام شد ۱۲_سمیه اکبری از صفاشهر ۳۹_ مهدیه زارع زاده ابرکوه ۵۱_ طاها جوانبخت از نهبندان دوستانی که نامشون برده شد با همون آیدی که جواب هارو ارسال کردن شماره کارتش رو به آیدی زیر ارسال کنند. از همه ی دوستان عزیزی که در مسابقه شرکت کردند سپاسگزارم 🌹🌹🌹 @Yare_mahdii313
اینم جایزه ی دوست عزیزمون خانم سمیه اکبری مبارکتون باشه🌷🌷🌷
و اینم جایزه ی خانم مهدیه زارع مبارکتون باشه🌷🌷🌷🌷
و آقای طاها جوانبخت مبارکتون باشه 🌷🌷🌷
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
ممنونم از همه ی دوستان عزیز که در مسابقه شرکت کردند💐💐 هدف از برگزاری این مسابقات فقط اینه که اطلاعات دینی شما عزیزان بالا تر بره ببخشید که بضاعت مالیه ما کمه...... ارزش شما عزیزان خیلی بالاتر از این حرفهاست🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @kamali220
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
┄┅─✵💔✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🌹🌷❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷           @hedye110 🏴🖤🏴
💐🌿صبح را با سلام بر امام زمان(عج) آغاز میکنم.✨ 🍃سلام بر تو ای حجّت خدا در زمینش امروز روز و روز توست، روزی که ظهورت و گشایش کار اهل ایمان به دستت در آن روز است و من ای آقای من در این روز میهمان و پناهنده به توأم                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚 کنارم نشست و همین که دستشو برد سمت لباسم جیغ بلندی کشیدم،جمیله وحشت زده از جا بلند شد و گفت:-خانوم جان منو معاف کنین من نمیتونم معاینشون کنم باید برم کار دارم! همین که حواس حوریه سمت جمیله رفت از ترس خزیدم گوشه دیوار و پاهامو جمع کردم توی شکمم! -بشین جمیله چرا ناز میکنی؟اگه اینو الان معاینه نکنی میره برای پسرم موش مرده بازی در میاره دیگه هیچکاری از دستمون ساخته نیس،بشین سر جات و کارتو انجام بده پول خوبی بهت میدم! جمیله ترسیده لب زد:-نه خانوم جان من پول نمیخوام فقط بذارین برم،به جون بچم به کسی چیزی نمیگم! -چرا چرت و پرت بلغور میکنی چیو به کسی نمیگی، این دختر قراره عروسم بشه حقمه معاینش کنم بیا کارتو بکن بعد گورتو گم کن هر قبرستونی خواستی برو! -اما خانوم جان این دختر... -این دختر چی؟لولوخورخورس با این هیکل به این درشتی از جیغ یه دختر لاغر مردنی ترسیدی ؟بیا دیگه جیغ نمیزنه دهنشو میبنده وگرنه آبروی خودش میره! نه خانوم جان مسئله این نیس من این دختر رو قبلا معاینه کردم! -اون معاینه حساب نیس،شاید تازگیا غلط اضافی کرده باشه! -نه خانوم جان معاینه کردم زبونم لال اما سالم نبودن،آقا آتاش خدا بیامرز گفتن بهشون دست درازی شده! قلبم برای لحظه ای از کار افتاد،چشمای حوریه و سهیلا از خوشحالی برق زد و سهیلا ذوق زده لب زد:-کار اردشیر پسر عموشه نه؟حتما کار اونه که آتاش خواسته مخفی کنه تا آبروی خواهرش نره،درست میگم؟ از حرفی که سهیلا زده بود حرصم گرفت دلم میخواست با همون دستام خفش کنم با اخم نگاهی بهش انداختمو جمع شدم توی خودم! -حرف بزن جمیله کار کی بوده؟ جمیله وحشت زده نگاهی به حوریه انداخت:-نمیتونم بگم خانوم جان منو معاف کنید، به دست و پاتون می افتم بذارین برم! حوریه که دیگه کنترلشو از دست داده بود از جا بلند شد و به سمتش خیز برداشت:-میگی کار کی بوده یا بدم همین الان وسط عمارت فلکت کنن؟ -خانوم جان آتاش خان کلی سفارش کردن دهن باز نکنم گفتن بی آبرویی بزرگی میشه! -آتاش مرده از چی میترسی؟حرف نمیزنی نه؟سهیلا برو بگو ابزار فلک مهیا کنن! چشمای جمیله روی دست سهیلا دو دو میزد و تا دستش به سمت در رفت خودشو انداخت روی پاهای حوریه و داد زد:-میگم به خدا میگم،کار اورهان خان بوده،آتاش خان میگفتن نمیخوام آبروی برادرم بریزه میخوام گردن بگیرم،به جون بچه هام راست میگم خانوم،قسم میخورم! حوریه با شنیدن این جمله شوک زده دستشو گذاشت جلوی دهنشو چند قدم به سمت عقب برداشت و خودشو ول کرد روی پشتی کنار دیوار،اما سهیلا با چشمای عصبی خیز برداشت سمت جمیله و داد زد:-چرا مهمل میبافی زنیکه؟راستشو بگو وگرنه خودم میکشمت همه ده میدونن اورهان اهل این کارا نیست! -به خدا راست میگم خانوم،کور شم اگه دروغ بگم! نمیدونستم باید چیکار کنم نباید میذاشتم آبروی اورهان بره از جا بلند شدم تا حقیقتو بگم که توی سرم احساس سوزش بدی کردم سهیلا گیسمو گرفته بود توی دستش و بی توجه به جیغ و داد من محکم میکشید:-دختره کثیف مگه خوابشو ببینی بذارم زن اورهان بشی همینجا میکشمت،نمیذارم حتی یه ذره از اورهان نصیب آدم هفت خطی مثل تو بشه! از درد داشتم کور میشدم سعی میکردم موهامو از دست سهیلا بیرون بکشم اما زورش خیلی بیشتر از من بود توی کشمکش باهاش بودم که در اتاق تا آخر باز شد و چند ثانیه بعد فشار دست سهیلا روی موهام شل شد:-اینجا چه خبره؟🔵🔵🔵🔵 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
4_5990042865978313919.mp3
7.86M
☑️ سید مجید بنی فاطمه 🏴دل بی تاب اومده... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
_″بــرادر عزیــزم، زینــب شــود فدایت آوردم از مدینه، دو دسته گل برایت...💔″                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
┄┅─✵💔✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🌹🌷❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷           @hedye110 🏴🖤🏴
💐🌿صبح را با سلام بر امام زمان(عج) آغاز میکنم.✨ 🍃سلام بر تو ای حجّت خدا در زمینش امروز روز و روز توست، روزی که ظهورت و گشایش کار اهل ایمان به دستت در آن روز است و من ای آقای من در این روز میهمان و پناهنده به توأم                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
┄┅─✵💔✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🌹🌷❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷           @hedye110 🏴🖤🏴
سلام امام زمانم✋🏻🖤 📖 السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... 🌱 سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛ سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد. --------------------- 📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله @delneveshte_hadis110 🏴🖤🏴
🔹 🦚 صدای اورهان بود،دستمو گذاشتم روی سرمو فشار دادم تا دردش کمتر شه و آروم چشمامو باز کردم،سهیلا بی رمق کنار دیوار نشسته بود و نفس نفس میزد،دیدم تار شده بود، چند باری چشمامو باز و بسته کردم تا شاید چهره اورهان رو واضح ببینم:-چرا هیچکس حرفی نمیزنه؟پرسیدم اینجا چه خبره؟چه بلایی سر دختر مردم آوردین؟ به سمتم اومد و از زمین جدام کرد و رو به سهیلا و حوریه گفت:-لال شدین؟جمیله اینجا چه چیکار میکنه؟ جمیله اشکاشو با گوشه چارقدش پاک کرد و این بار خودشو انداخت روی پاهای اورهان:-آقا به پاتون میفتم از جونم بگذرین به خدا مجبورم کردن نمیخواستم بگم! حوریه که تا اون موقع شوکه زده روی پشتی نشسته بود عصبی به سمت اورهان قدم برداشت و یقه پیرهنش رو گرفت توی دستش و سیلی محکمی توی صورتش خوابوند:-پسره خیره سر تو کی با این دختره خوابیدی؟به خاطر این هرزه برای رفتن به حجله عروست بهونه میتراشی؟میدونی اگه آقات بفهمه چه بلایی سرت میاره؟ با سیلی که حوریه به صورت اورهان کوبید از درد صورتم جمع شد،خواستم دهن باز کنم و بگم که کار اورهان نبوده که دستمو محکم فشار داد و قبل از اینکه حرفی بزنم سر به زیر انداخت و گفت:-خوب شد خودتون فهمیدین،آره من به زور بهش دست درازی کردم،الانم میخوام زنم شه،میخوام عقدش کنم، تقاصه گناهی که کردمم هرچی باشه پس میدم! دهن حوریه از حرف اورهان باز مونده بود حتی منم تعجب کرده بودم،صدای گریه سهیلا تموم اتاق رو گرفته بود اورهان جلوی چشمای متعجب حوریه خم شد روسریمو از زمین برداشتو انداخت سرمو دستمو کشید و از اتاق بیرون برد و رو به ساره که با دهانی نیمه باز نگاهم میکرد گفت:-چرا وایسادی برو یه لیوان آب بیار! همه نوکرا و کلفتا با دیدن اورهان از جلوی در کنار رفتن و نگاه طلعت خاتون که لنگون لنگون به سمت اتاق میومد روی دست منو اورهان ثابت موند،خجالت زده دستمو از دست اورهان بیرون کشیدمو سر به زیر انداختم و با اورهان وارد اتاق شدم:-همین جا بشین هر چیزی هم شد بیرون نیا،فهمیدی؟ -اگه بلایی سرت بیارن چی؟ لبخند تلخی زد و گفت:-نترس آقام به جز من دیگه کسی رو نداره بلایی سرم نمیاره،فقط هرچی شد به کسی نمیگی کار آتاش بوده فهمیدی؟خودم همه چیز رو درست میکنم! با صدای ساره که اجازه ورود خواست فرصت جواب دادن پیدا نکردم:-ساره همینجا کنارش بمون از اتاقم بیرون نیاین،فهمیدین؟ ساره سرشو به نشونه مثبت تکون داد و لیوان آب رو به سمتم گرفت،قلبم مثل گنجشکی بی پناه میزد،نگران بودم ،نگران تنها فرشته نجات زندگیم...  با چشم رفتن اورهان رو نگاه میکردم و همین که در بسته شد قطرات اشک تموم صورتمو گرفت،ساره وحشت زده دستاشو قاب صورتم کرد و با لبهای سفید رنگش لب زد:-خانوم جان گریه نکنید همه چیز درست میشه اورهان خان هیچ کاری بدون دلیل انجام نمیدن،حتما به خاطر اینکه گناه برادر مردشونو بپوشونن اون حرف رو زدن،همش تقصیر من بود من تا صدای جیغتونو شنیدم آدم فرستادم پی شون آخه تنها کسی که حس میکردم میتونه جلوی سهیلا و حوریه بایسته تا اذیتتون نکنن اورهان خان بود! 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻