اي یوسف فاطمه!
اي یار سفر کرده!
هزاران هزار دیده در فراق تو یعقوب وار خون میگریند و فقط با تماشای قامت تو بینا میشوند.
ما درکنار دروازه ي دل هایمان، شاخه گل هاي ارادت بـه دست گرفته و هر آدینه منتظریم کـه چونان رسول اعظم«ص» کـه از مکه بـه مدینة النبی هجرت کرد، از مکه طلوع کنی و بـه مدینة المهدی دل ها پا گذاری.
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🏕⛰📹🎼☀️لحظاتی برا دیدنِ رودخانه قلجق ؛ روستای قلجق ، دره زیبای قلجق.
🍃🏕⛰☀️ این رودخانه ، پرآبترین رودخانه در شهرستان شیروان استان خراسان شمالی است.
🍃🏕⛰☀️مسیر گردشگری دره قلجق به سوی سد بارزو در شهرستان شیروان مکانی بینهایت زیبا و فرحبخش است.
🍃🏕⛰☀️ در فصل گرما، آب بسیار خنک این رودخانه محل تفریح بسیاری از طبیعتدوستان و گردشگران است.
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهارصدنوزدهم
با فکر حسین بی اختیار دستاشو توی دست یخ زده ام گرفتم:-کجا میری؟من میترسم اورهان نکنه مثل دفعه پیش..
انگشتشو بالا آورد و نزدیک لبم نگهش داشت:-هیس دیگه قرار نیست هیچ اتفاق بدی بیفته!
-نمیذارم تنهایی بری،حداقل ساواش رو هم همراه خودت ببر!
دستی توی موهاش فرو برد و گفت:-نترس چیز خطرناکی نیست،اما نمیتونم به ساواش اعتماد کنم اون نباید چیزی بفهمه،اگه نمیخوای با این آدما تنها باشی میتونی همراهم بیای!
بقچمو به خودم فشردمو تند تند سری تکون دادمو زیر لب گفتم:-باشه میام!
سری تکون داد و کمکم کرد روی اسب بشینمو خودش نزدیک ساواش شد و چیزی در گوشش گفت،دلم مثل سیر و سرکه میجوشید اما حداقل خیالم راحت بود که هر اتفاقی که بیفته من هم کنار اورهانم!
تموم مسیر رو مثل بچه ای که به آغوش مادرش پناه میبره ازترس دستای اورهان رو چسبیده بودمو توی آغوشش فرو رفته بودم:-میدونستی الان توی این جاده پر از گرگه گرسنس؟
با ترس نگاهی بهش انداختم و با دیدن چهره خندونش ضربه محکمی به پاش کوبیدم:-آخ فکر کنم با این مشتات از پس دیو هم بر بیای چه برسه به گرگ!
عصبی لب زدم:-اورهان!
-خیلی خب داریم میرسیم این مسیر رو باید پیاده بریم که کسی متوجه اومدنمون نشه!
-اما اسبت چی؟مگه نگفتی اینجا گرگ داره؟
از اسب پایین پرید و گوشه ای ایستاد،همه جا تاریک بود و درست نمیتونستم اطرافمو ببینم:-نگران اون نباش زود برمیگردیم!
با کمک اورهان از اسب پایین پریدمو کنارش ایستادمو همین که از دور نور ضعیفی به چشمم خورد،اورهان با دست هلم داد پشت سرش:-همینجوری آروم آروم بیا نباید کسی ببیندت!
وحشت زده لب زدم:-مگه نگفتی خطرناک نیست!
-بلاخره باید احتیاط کنیم من که نمیدونم اونجا چه خبره دستمو بگیر پشت سرم بیا!
کاری که گفته بود رو انجام دادم قلبم مثل گنجشکی بی پناه میزد تموم فکرم شده بود حسین و احتمال میدادم هر لحظه با تپانچه ای جلوی راهمون ظاهر بشه،اما وقتی اورهان دستمو کشید و از رو به روم کنار رفت با دیدن صحنه پیش چشمم اشک شوق توی چشمم نشست!
با حیرت به فانوسای کوچکی که تموم دور تا دور کلبه رو روشن کرده بود انداختم:-آوردمت زمینی رو که بنچاقش به اسم خورده رو از نزدیک ببینی، اینجا از این به بعد مال شماس
اشکامو پس زدمو خودمو انداختم توی آغوش اورهان،همین که کنارش بودم برام دنیایی می ارزید،بازوهای مردونش دورمو احاطه کرده بود و احساس میکردم امن ترین نقطه جهان قرار گرفتم:-میخوای بریم داخل؟
انگار قدر تکلم ازم گرفته شده بود فقط تونستم سرمو تکون بدم و اورهان لبخندی زد و با ضربه ای قفل در و باز کرد و از جلوی در کنار رفت،قدم به داخل گذاشتمو با دیدن فضای داخل کلبه ماتم برد، همه چیز رو حاضر کرده بود!
نکاهم به فانوسای کوچیکی که دور تا دور اتاق چیده و نور کمی به فضا بخشیده بود بود که اورهان در گوشم لب زد:-یکم استراحت کن تا من برم اسب بیچاره رو تا واقعا خوراک گرگا نشده بیارم و بیام!
با لبخند سری به نشونه مثبت تکون دادمو نشستم روی رخت خوابی که از قبل پهن شده بود،مطمئن بودم از شرم گونه هام گل انداختن!
نگاهم به بقچه توی دستم افتاد و با یاد پیراهن حریری که آنام بهم داده بود تند تند گره هاشو با دست باز کردم و کشیدمش بیرون،یکم اضطراب داشتم اما وقتی میدیدم اورهان تموم تلاششو برای خوشحال کرده دوست داشتم منم قدمی به سمتش بردارم!
سریع لباسم و با همون نور کم کنج اتاق عوض کردم،یه پیراهن ساده بلند که سرشونه اش به دوتا بند نازک منتهی می شد،لختی شونه هام خجالت زده ام میکرد برای همین گیسامو باز کردم و از
خجالت خزیدم زیر پتو!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهارصدبیستم
کمی گذشت اما خبری از اورهان نشد،،فاصله هم اینقدری نبود که بخواد اینهمه طول بکشه خواستم برم سرو گوشی آب بدم نزدیک در شدم و باشنیدن صدای اسب دستی روی سینه ام گذاشتمو انگار این اضطراب چیزی نبود که به این راحتی از تنم رخت ببنده!
نفس عمیقی کشیدمو به انتظار اورهان همونجا ایستادم چند ثانیه بعد با داخل شدنش و میخکوب موندن نگاهش شدم تازه متوجه شرایطم شدم هنوز عادت نداشتم با لباس راحتی جلو او باشم
خجالت کشیدم و سر به زیر انداختم، آروم لب زد:
-هنوزم خجالت می کشی؟
هنوزم خجالت می کشی؟
سرمو بالا آوردمو با شرم نگاهی بهش انداختم،دستشو قاب صورتم کرد و زل زد توی چشمام:-کم کم دارم به این نتیجه میرسم که حق با آقامه!
متعجب یه تای ابرومو دادم بالا، نگاه مهربونی بهم انداخت و گفت:-تو با این چشمات منو جادو کردی،حتی همین الانم که از شدت اشتیاق به نفس نفس افتادم بازم نمیتونم ازشون چشم بردارم!
با این حرف دوباره از شرم نگاهمو ازش گرفتم حال منم دست کمی از اون نداشت،دلم میخواست توی آغوشش رها بشمو خودم به دستش بسپارم اما ترسی مانعم میشد!
ترسی که نمیدونستم از چی یا کجاس و همینجور توی افکارم در جست و جوی منبعش بودم
طره ای از موهام که روی صورتم افتاده بود رو کنار زد و با بغض مردونه ای گفت:
-نمیدونی چقدر از این که اینجا کنارمی خوشحالم انگار تموم دنیا رو بهم داده باشن، برای این که شرعا مال خودم بشی،حاضر بودم جونمم بدم،چند ماه پیش که خیال میکردم برای همیشه از دستت دادم فکر اینکه یه نفر دیگه جای الان من باشه آتیشم میزد،لبخند بانمکی زد
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
9162074042.mp3
5.67M
🍃🎧🎤❣🎼☀️آوای بسیارشاد و زیبای :عاشقِ دیوونه من ...
🍃🎧🎤بهرام فروهر...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🏔🌲❣🎼و این هم یه آوای زیبای مادرانه دیگه ؛ که تقدیم میکنیم به همه مادران عزیز...
#ایران_قوی🇮🇷
@hedye110
پناهندهایم ازهجوم غمها،بهآغوشِ سبزِ خدا🌱!
#خدا
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
دوست خوب غم رو از بين نمیبره!
اما كمك میكنه محكم سرپا باشيم.
درست مثل چتر خوب كه
بارون رو متوقف نمیکنه
اما به ما كمك ميكنه راحت
زير بارون قدم بزنيم.
ویکتور هوگو
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
گویا که جهان بعدِ تو
زیباشدنی نیست...
#مرتضی_مهر_علیزاده
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
Amin Rostami - Neshooni (320).mp3
4.76M
🇮🇷🦋🇮🇷
🍃🌸❣🎼☀️آوای شاد و زیبای دلِ بیقرار👌😍 ...
🍃🌸❣🎼☀️ امین رستمی...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠