فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_میرسمبااینحوالهکربلا♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منهرچیتودلمرونگاهمیڪنممیبینم: دوستدارمحسینجان
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
✍اللهم کن لولیک...
نجوایی است،بر زبان ما!
اما قلبمان،
به ستون های دنیا،زنجیر شده است!
دعایمان،بوی بی دردی می دهد؛
که به اجابت نمی رسد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_بیستنهم
بی آبروییم حدی داره ..نزار دهنم باز بشه ..زود حاضر شو دیگم حرف نزن که میرم حسین رو میارم با تو سری می برمت ..
اونقدر لحنش تند و قاطع بود که چاره ای ندیدم و وسایلم رو جمع کردم دست ,دست می کردم بلکه هرمز از راه برسه و یکبار دیگه اونو ببینم ..
یک چمدون آهنی داشتم جواد خان بهم داده بود ..دف رو گذاشتم روی لباسهام که خراب نشه...و خانجان دید ..رو ترش کرد و گفت : این چیه بر داشتی ؟ مگه تو مطربی ؟ حق نداری دیگه دست به این چیزا بزنی ..
دختر چرا نمی فهمی به آتیش جهنم می سوزی .. نگاهی بهش کردم ..ولی چون می دونستم بحث فایده ای نداره دف رو بر داشتم و گذاشتم کنار دیوار ....
و با حسرت نگاه کردم ....
خانجان گفت : زود باش بریم ..تو باید برای کارایی که کردی توبه کنی ..شاید خدا منو هم ببخشه ...
دلم برای اون روزای خودم می سوزه چون باورم می شد که خانجان راست میگه .
وقتی خاله ما رو چمدون به دست دید, از جاش پرید و با ناراحتی گفت : چیکار می کنی خواهر ؟ لیلا رو کجا می بری ؟
گفت : توام الان داغ داری و سرت شلوغه آبجی ,,لیلا هم مریضه می برمش ازش مراقبت کنم دیگه نمی خوام درس بخونه ..
خاله گفت : بیخود , بیخود ..لیلا باید درس بخونه با هوشه با استعداده ...حیف نیست درسو ول کنه ؟
ازت توقع نداشتم تو این وضعیت منو ناراحت کنی ...خودت که میری و ما رو تنها می زاری اونوقت لیلا رو هم بر داشتی داری می بری ..بابا دستت درد نکنه ....
ملیزمان که تا اون موقع خودشو از من دور نگه می داشت و با من هم کلام نمی شد حتی احوال منم نپرسیده بود ..اومد جلو و گفت : مادر بزار بره ما الان حوصله ی خودمون رو هم نداریم .. بسه دیگه تا آخر عمرش که نباید اینجا بمونه ....
بدون اختیار در یک لحظه چشمم پر از اشک شد و دلم شکست ...آخه من اونو خیلی دوست داشتم ....
خاله که اصلا فکر نمی کرد ملیزمان همچین حرفی بزنه ..
گفت :تو دهنت رو ببند اینجا من تعیین می کنم تو خونه ام کی بمونه و کی بره .لیلا برو چمدونت رو بزار من اجازه نمیدم بری ...
ملیزمان گفت : اینجا خونه ی ما هم هست من نمی خوام دیگه بمونه ..و رفت تو اتاقشو در و محکم بست ...
من که تا اون موقع دنبال یک معجزه می گشتم که با خانجان نرم ..بغض کردم و با خودم گفتم دیگه اگر التماسمم بکنن نمی مونم .....
گفتم : نه خاله جون من دیگه زحمت رو کم می کنم ..خانجانم تنهاست ..من میرم...
خیلی ازتون ممنونم این مدت خیلی بهتون زحمت دادم ...
خاله گفت : تو به حرف ملیزمان گوش نکن لیلا ..برو وسایلت رو بزار سر جاش نمیشه بری من نمی زارم ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_سیام
خانجان ..دست منو گرفت و گفت : نه آبجی حالا میریم یک مدت پیش من بمونه تا خدا چی بخواد ..شاید دوباره برگشت ...
و اینطوری من بدون اینکه هرمز رو ببینم و فرصت خدا حافظی با اونو ملیزمان رو داشته باشم اون خونه رو ترک کردم ....
شاید دلبستگی من به اون خونه بیشتر از همه هرمز بود ...
دلم می خواست حد اقل یک بار دیگه می دیدمش ..
حتی خواستم براش نامه بنویسم ..ولی خجالت کشیدم و ترسیدم نامه دست کسی بیفته و بد نام بشم ...
اونشب اون سه نفر تلاش می کردن تا منو سر حال بیارن ولی نمیشد که نمیشد ... ...
و من تو عالم خودم بودم ...نمی تونستم رفتار ملیزمان رو فراموش کنم هنوز صداش تو گوشم بود ...و اون زمان دلیلی برای کارش پیدا نمی کردم ..
اون چند سال رفوزه شده بود و من از اون جلو زدم ..
ولی از من خواست دبیرستان نرم تا اونم تصدیق بگیره و با هم بریم ..منم قبول کردم و فکر می کردم این یک فداکاری بزرگ بوده که برای اون انجام دادم ..و حالا پشیمون بودم ..شاید اگر اون زمان درس می خوندم خانجان منو با خودش نمیاورد ...
ولی حالا می فهمم که ملیزمان بشدت به من حسادت می کرد و شاید هم حق با اون بود این من بودم که آرامش اونو بهم زده بودم ...
برای چهلم جواد خان روز شماری می کردم ..
دلم خیلی برای همشون تنگ شده بود اما انگار اونا فراموشم کرده بودن و کسی سراغم نیومد ..
یکماه گذشت ,,, اواسط اسفند ...توی چیذر معمولا تا آخرای فروردین یخ ها آب نمی شدن و هوا سرد بود اون روز آفتاب داغی از پنجره می تابید و توی اون سرما لذت خاصی داشت ....
خانجان مشغول کارای خونه بود ..و من بی حوصله پشت پنجره نشسته بودم تا گرم بشم ..و گاهی خانجان یک فرمونی به من می داد و انجامش می دادم و دوباره می نشستم ...که در خونه رو زدن ....
خانجان با تعجب به من نگاه کرد و گفت : برای چی نمیاد تو ؟ وای مادر نکنه غربیه است؟ ..و چادرشو بر داشت و رفت تو ایوون و با صدای بلند گفت : بفرما ...
در باز شد و خاله خانم سرشو کرد و تو گفت یا الله صابخونه ؟ مهمون نمی خواین ؟
قلبم شروع کرد به تند و تند زدن ..فکر می کردم وقتی خاله اومده و یا الله میده یعنی نامحرم با خودش آورده ..
پس حتما هرمز اومده ...از جام پریدم و رفتم جلوی آیینه و دستی به سرم کشیدم ..
با اشتیاق دوباره برگشتم کنار پنجره ..خاله رو دیدم که پشت سرش عزیز خانم و دوتا خانم دیگه داشتن با خانجان رو بوسی می کردن ...
مثل یخ وارفتم ..
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
🌹امام حسن عسکری (علیهالسلام):
💬 رُوِیَ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّ ع أَنَّهُ قَالَ عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْخَمْسِینَ وَ زِیَارَةُ الْأَرْبَعِینَ وَ التَّخَتُّمُ فِی الْیَمِینِ وَ تَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَ الْجَهْرُ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
💬 نشانه های مؤمن پنج چیز است:
1️⃣پنجاه (و یک) رکعت نماز
2️⃣ #زیارت_اربعین
3️⃣انگشتر به دست راست نمودن
4️⃣سر به خاک گذاشتن حین نماز
5️⃣بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم
📗 تهذیب الاحکام، ج۶، ص۵۲
💠 بزرگی از خداست
🔸قرآن کریم
هرکس که عزت مى خواهد، پس همه عزتها مال خداست. کلمات طیب (نفوس پاک) به سوى خدا صعود مى کنند و عمل صالح است که او را بالا مى برد.
📚 فاطر/ ١٠
🔸 امام علی(علیه السلام):
کسى که فرمانبردارى اش(از خدا) بسیار شد، کرامت و عزت او بسیار گردد.
📚 غررالحکم/باب الطاعه
#احادیث_روزانه
#فضیلت_سوره #قمر
🔸الصّادق (علیه السلام)- مَنْ قَرَأَ سُورَهًَْ اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ قَبْرِهِ عَلَی نَاقَهًٍْ مِنْ نُوقِ الْجَنَّهًِْ؛
🔸امام صادق (علیه السلام)- هرکس سوره اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ را بخواند، خداوند او را درحالیکه سوار بر شتری از شتران بهشت میباشد، از قبرش بیرون میآورد.
📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۵، ص۳۲۶/ثواب الأعمال، ص۱۱۶
📚
◼️حضرت علی علیه السلام فرمودند:
◾️إِنَّ الدُّنْيا دارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَها،وَدارُ عافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْها،وَدارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها،وَدارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِها.مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللّه ِ،وَمُصَلَّى مَلاَئِكَةِ اللّه ِ،وَمَهْبِطُ وَحْيِ اللّه ِ،وَمَتْجَرُ أَوْلِياءِ اللّه ِ.
▪️بى گمان دنيا براى راستان، سراى راستی و براى دنياشناسان سراى عافيت و براى توشه گيران سراى بى نيازی و براى پند پذيران سراى پند و اندرز است.دنيا مسجد دوستان خداو نمازخانه فرشتگان او، جايگاه فرود وحی و بازار اولياء خداوند است.
📚نهج البلاغه ، الكلمات : 132
#دنیای_دین
#سرای_راستی
#سرای_عافیت
📚
🌹✨امام صادق ع :
📖هرکس باایمان سوره #قلم را بجهت برآمدن مهمات۷۵بار با نیت خالص وتوجه معنی بخواندخداوندمشکلات اوراحل فرمایند
📗خواص آیات قرآن کریم ص۱۸۰
#باب_گشایش
✨ذڪرهاےگرـღـگشا✨
↬
غفلت در دنيا و پشيمانى در آخرت
◼️امام حسن علیه السلام فرمودند:
◾️النّاسُ فِي دارِ سَهْوٍ وَ غَفْلَةٍ يَعْمَلُونَ وَلا يَعْلَمُونَ فَاِذا صارُوا إلى الآخِرَةِ صارُوا اِلى دارِ يَقينٍ يَعْلَمُونَ وَ لا يَعْمَلُونَ.
▪️ مردم در اين دنيا در خانه بى خبرى و غفلت بسر مى برند، پس هر كارى را انجام مى دهند، نمى دانند ثمرش را و چون به خانه آخرت روند، به وادى يقين در آيند و همه چيز را بدانند و لكن نتوانند عمل سودمندى را در آنجا براى خويش انجام دهند.
📚مصابيح الانوار، ج 2، ص 271
#غفلت
#دنیا
#پشیمانی
📚
✨آقا امیرالمؤمنین(علیهالسلام):
#سادهپوش باش و خودت را انگشتنما نکن.
اَمالیمُفید
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام او آغاز میکنم
چرا که نام او
آرامش دلهاست و
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
#یا_صاحب_الزمان
من سالهاستـ
میوه ی خوبےندادهام
وقتش نیامده
که شکوفاکنےمرا
آقابرای تو نه!
برای خودم بداست
هرهفته درگناه
تماشا کنے مرا😞😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hedye110
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_سییکم
بهتره بگم دنیا روی سرم خراب شد ..آخه چرا خاله هنوز چهلم جواد خان نشده اینا رو بر داشته آورده اینجا ؟
پس اون دلش می خواسته من با پسر عزیز خانم عروسی کنم و اصلا منو برای هرمز نمی خواد ...
شایدم هرمز همین طوری یک چیزی گفته و دلش نمی خواد با من عروسی کنه و گرنه حتما به خاله می گفت ...
اوقاتم حسابی تلخ شده بود ..خاله جلوتر اومد بالا و صدا زد لیلا ..
کجایی خاله بیا که دلم برات خیلی تنگ شده ...
وقتی تو بغل خاله جا گرفتم احساس عجیبی داشتم انگار تمام عقده های دلم باز شد و زدم زیر گریه دلم خیلی پر بود نمی دونستم چطور با زندگی روبرو بشم ..
زندگی که اصلا دست من نبود ..و مثل یک عروسک خیمه شب بازی دیگران نخ منو می گردوندن ..
چطوری فکر کنم,, به چی اعتقاد داشته باشم و چی بپوشم .. و این برای من به معنای اسارت محض بود اینکه من درس خوندن رو دوست داشتم و به موسیقی علاقه داشتم اصلا برای کسی مهم نبود ..
اونا ازم می خواستن که چیزی باشم که اونا می خوان ...و خاله از همه بیشتر منو درک می کرد ..
عزیز خانم منو بوسید و با خنده ی بلند گفت : ببین لیلا جون هر کجا بری پیدات می کنم ..
ما دیگه تو رو ول نمی کنیم ..و بعد با عشرت رو بوسی کردم ..
و پشت سرشم خواهر دیگه او شوکت ...یک طور خاصی به من نگاه کرد ...که چندشم شد ..با صدای کلفتی که من از شنیدنش تعجب کردم گفت : تعریف شما رو خیلی شنیدیم ..
ولی شما رو تو مریضی دیده بودیم ..حالا حالتون خوبه ؟
اصلا باور کردنی نبود اون صدا از گلوی یک زن بیرون بیاد ...
خود عزیز خانم زن زیبایی بود با موهای سفید و بلند ,که اونا رو می بافت به وقارش اضافه می کرد ...
ولی دختراش یک طوری خشن و مردونه به نظر میومدن و اصلا شباهتی به خودش نداشتن ...
همه دور کرسی نشستن ..اون سه زن چنان به من نگاه می کردن که انگار اومده بودن منو بخرن ...
از طرز نگاه کردنشون احساس تنفر کردم ....
از همه بیشتر از خانجان تعجب کرده بودم که تو عزای جواد خان در مورد من با عزیز خانم حرف زده بود ..
تو دلم گفتم اینا دیگه کین ؟ انسان نیستن ؟ ....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_سیدوم
خانجان که نمی تونست خوشحالی خودشو پنهون کنه ..و با ذوق و شوق میرفت تو مطبخ و بر می گشت ..و پذیرایی می کرد ..
در تدارک ناهار هم بود ...نمی دونم چرا می خواست اونا رو نگه داره ..من که بلاتکلیف مونده بودم چیکار کنم وقتی از اتاق رفت بیرون ..
پشت سرش رفتم و ..با اعتراض گفتم : چرا می خواین ناهار بمونن ؟ من دوست ندارم ، تو رو خدا خانجان منو به اینا نده ازشون خوشم نمیاد ...
ولی خانجان سر کیف بود و انگار صدای منو نشنید ..
گفت : زود باش به تعداد برنج خیس کن و اون کیسه ی نمک سنگ رو بزار روش اینقدر حرف نزن ...و خودش رفت یک خروس بزرگ رو گرفت و چاقو رو گذاشت رو گردنشو برید ....
گفتم اییی خانجان چیکار می کنین شما که از این کارا نمی کردی دلت نمی اومد ...
گفت : کارتو بکن پای آبرومون در میونه ....
بیچاره ها این همه راه رو اومدن نمیشه که گشنه برگردن ...
قورمه هم داریم می زارم تنگش ...بعد خروس مرده رو انداخت تو آب جوش و گفت : دیر میشه بیا کمکم کن ....
گفتم من بدم میاد ..
گفت : دیگه وقتی شوهر کنی بدم میاد و نمی تونم نداریم ..زود باش ...بعد با هم پر خروس رو کندیم و بار گذاشتیم ...
صدای مردونه ی شوکت بلند شد ,, که از تو ایوون صدا می زد خانجان کجا وضو بگیریم ...
ما پشت اتاق کوچیکه یک دستشویی داشتیم ..
من فورا رفتم نشونش دادم ..
گفت : مرسی عزیزم و منو محکم بوسید ..حالم داشت بهم می خورد ..تو دلم گفتم این چرا اینطوریه ؟
بعد همه برای گرفتن وضو اومدن .. و به نماز ایستادن ...
بالاخره یک سفره ناهار رو روی کرسی انداختیم و با چند ظرف قورمه و یک خروس و یک دوری پلو ..
ماست تازه و ترشی از اونا پذیرایی کردیم ...
همین طور که اونا در مورد من حرف می زدن ..
گاهی شوکت یک چیزی می گفت که من وادار می شدم از کلفتی صداش بهش نگاه کنم ...و اون با نگاهی خریدارانه منو ورانداز می کرد ...و هر بار چشمم به اون میفتاد می دیدم به من خیره شده ...
و یک لبخند مسخره به من می زد ....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخش سانسور شده از سریال گاندو. تا می توانید آنرا نشر بدهید تا بدانند که چه چیزی حذف شده بود.کشتی هایتان را در زمان آرامش بسازید...🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110