eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز هجدهم) 🤲 خدایا مرا در این ماه به برکت های سحرهایش آگاه کن...@emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
بر چهره پر ز نور مهدي صلوات بر جان و دل صبور مهدي صلوات تا امر فرج شود مهيا بفرست بهر فرج و ظهور مهدي صلوات
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 ھمه می روند و ما می مانیم. دکتر لبخند زنان صندلی اش را روبروی ما می گذارد. -میرم سر اصل مطلب لیلی. سرم را تکان می دھم. به جلو خم می شود و مستقیم چشم می دوزد در چشمانم. حس می کنم حرف مھمی دارد. -می خوام سفیر امید گروه بشی. از حرفی که شنیده ام چشم ھایم درشت می شود. به طرف مامان سر می چرخانم. او ھم گیج نگاه می کند. عمو فرید به نشانه اطمینان سر تکان می دھد. دکتر می گوید. -دختر آرومی ھستی و صبور به نظر می رسی. می خوایم بری به بیمارستان ھای دیگه و بیمارای سرطانی رو دعوت کنی تا به گروه ما بیان. می خوایم به ما کمک کنی تا این گروه بزرگ و بزرگتر بشه. عمو فرید دست روی پشت صندلی دکتر می گذارد و می گوید: -یه بیمار از جنس خودشون بھتر می تونه روشون تاثیر بذاره. بیارشون اینجا لیلی. تو امروز نشون دادی که پتانسیل این کارو داری. با تردید می گویم: -من بھشون امید بدم؟!. ولی من با نقطه پایان فاصله ای ندارم. دست مامان روی بازویم می نشیند. دل شنیدن این حرف ھا را ندارد. دکتر دستم را می گیرد. دستانش گرم ھستند. -چرا اون نقطه اینقدر برات مھم شده؟!. چرا فقط به آخر فکر می کنی؟!. مگر دروغ می گویم؟!. واقعیت را ھم اگر بشود پنھان کرد نمی توان انکارش کرد. -ولی این یه واقعیته. -واقعیت اینه که باید نگاھی به دوردست داشته باشی ولی از راھی که داری میری لذت ببری و تمام تلاشتو بکنی تا زندگی کنی. مامان می گوید: -ولی من نمی خوام لیلی اینکارو کنه. سر ھمه ما به طرفش می چرخد. مامان اخم کرده. چشم ھا و بینی اش پف کرده اند. -من نمی خوام لیلی از این بیمارستان به اون بیمارستان بره. اونم تو این شرایط. من نمی ذارم. نمی خواھم مامان زنجیر به پایم ببندد و اسیرم کند. می خواھم راھی که به نظر خودم درست می آید را بروم. اگر توانستم در مقابل امیریل بایستم و نه بگویم، به او ھم می توانم. سریع جواب می دھم. -نه. مامان ابرو در ھم می کشد. در چشمان دکتر زل می زنم. -درسته سخته ولی من می تونم. به عمو فرید نگاه می کنم. -من می تونم. این کارو می کنم. لبخند را می شود در نگاه آنھا دید. دکتر با غرور می گوید: -تو چی؟!. با صدای بلندی می گویم: -من می تونم. می تونم. از اتاق که بیرون می آییم چیزی ته قلبم می جوشد. حسی خوب از اینکه می توانم کاری کنم. از اینکه آخرین روزھایم پوچ نمی گذرند. گوشی را از کیفم بیرون می کشم. سه تماس از فرھاد دارم. می ایستم. گرمای خاصی توی دلم می ریزد. مامان می پرسد: -چی شد؟!. چشم از اسم فرھاد برنمی دارم. تمام تماس ھایش را بی جواب گذاشته ام. -فرھاده. دیگه نمی دونم باھاش چکار کنم!. دیگه نمی دونم با خودم چکار کنم. مامان با تعجب می گوید: -فرھاد؟!. گوشی را داخل کیفم می اندازم و شروع می کنم به تعریف کردن ماجرا. از ھمان روزی که فرھاد را دیدم. از حسی دلتنگی ام برای او. از دوست داشتنی که کم کم دارد پررنگ و پررنگ تر می شود. از قلبی که در سینه ام با یاد و نامش آتش می گیرد. از بیماری که زندگی و عاشق شدن را از من دریغ می کند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خبر را برسانید به عشاق نجف بوی سجاده خونین علی(ع) می‌آید..💔 التماس دعای فرج خیر شهادت 🙏
ای دل بسوز تا شب احیا نیامده تقدیر ماهنوز به دنیا نیامده فرقی نکرده ایم زاحیای سال پیش توبه چرا سراغ دل ما نیامده گویی به گوش عده ای از ما هنوز هم هل من معین غربت (عج)نیامده آری برای بنده شدن وقتمان کم است ای دل بسوز تا شب احیا نیامده ای که دستت میرسد بر زلف یار درحضورش نام ماراهم بیار @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽دستور العمل آسان و کاربردی استاد آیت الله فاطمی نیا برای شب قدر.... سوره واقعه یکبار سوره توحید یکبار هفت مرتبه "یا الله" هر چه می خواهید از خدا بخواهید.. "التماس دعا" لطفا برای استفاده دیگران نشر دهید.. 🤲اللهم عجل لولیک الفرج
🌺✍ بزرگواران از امشب دیگه شروع کنید به گفتن ذکر «یا مُقَدِّرَ الخَیْر» و «یا رازقَ الخَیر» تا شب قدر، یعنی بهترین رزق ومقدرات را از خدا طلب می‌کنیم . یادتون نره👌 به نیت خودتون، بچه هاتون، همسرتون ، عزیزانتون، پدر و مادر و..... تسبیح نمیخواد، همینطور که مشغول کار روزمره هستید  این ذکرو بگویید ان شاءالله همه حاجت روا باشید ... تا دم لحد بی حد و عدد یا علی مدد التماس دعا ➥ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز نوزدهم) 🤲 خدایا بهره ام را از برکات این روز زیاد فرما...@hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
༻﷽༺ مے آیے از تمامِ جهان مهربانترین روزے بہ ربناے زمین ،آسمانترین رخ میدهے میانِ تپشهاے روز ها اے اتفاقِ خوبِ من اے ناگهان ترین @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 **** پایین کلوت ھا ایستاده ایم و زل زده ایم به زن و مردھایی که از تپه شنی بالا می روند و از آن بالا خودشان را پرت می کنند روی شن ھای نرم و روان. صدای جیغ و شادی اشان ریخته میان کویر. امیریل دست در جیب می گوید: -الکی خوش ھا!. خوب به الکی خوش ھا نگاه می کنم. اگر تن من ھم سالم بود حتما به جمع آن ھا اضافه می شدم و شور و شوقم را می ریختم روی تن کویر. زندگی سخت را فراموش می کردم و خودم را با کویر یکی می کردم. ھر کدام بطری آبی دستمان گرفته ایم. راه می افتیم طرف کسانی که روی شن ھای روان ماشین می رانند. مرد و زن ھایی بالای بلندی ایستاده اند و نگاه می کنند به ماشینی که از تپه ھای کوچک و بزرگ بالا و پایین می رود. ھر بار که ماشین بالا و پایین می کند صدای سوت و دست شا ن بلند می شود. امیریل با دقت زیاد ماشین را دنبال می کند. ماشین که متوقف می شود به او می گویم: -تو ھم امتحان کن. با تعجب سرش را به طرف من می چرخاند. لبخند می زنم. -چرا که نه!. امتحانش کن. دوباره نگاھش تا ماشین شاسی بلند زرد رنگ کشیده می شود. دستم را روی بازویش می گذارم و آرام به طرف جلو ھلش می دھم. -برو. اینقدر مراقب من نباش. قول می دم اینجا وایسم و تکون نخورم. ھر بار که ماشینت می پره بالا و میفته پایین برات دست می زنم. و دوبار دستانم را به ھم می کوبم. اشتیاق را می توانم از چشمانش بخوانم. برو امیریل. برو. این سفر، سفر توست وگرنه من جانی برای کویر آمدن ندارم. برو و با خودت آشتی کن. پشت لبش را می خاراند و شل می گوید: -ولش کن. بی خیال. می نشینم روی شن. بطری آب را می گذارم روی پایم و سرم را بالا می گیرم. -ببین. ھمین جا می شینم و جم نمی خورم. برو خیالت تخت. نگاھی به ماشین می اندازد و نگاھی به من. انگشت سبابه اش را تکان می دھد. -جایی نمیری!. با لبخند بزرگی سرم را به طرف پایین تکان می دھم. ادامه می دھد. -اومدم ھمینجایی. چشم می دوزم به جلو. -برو تا کسی سوار نشده. من ھمینجام. می رود و ھر چند قدم یکبار به طرف من برمی گردد. دستم را مشت می کنم و در ھوا به نشانه "تو می تونی" تکان می دھم. سوار ماشین می شود و من ھندزفری را توی گوشم می گذارم. می ایستم. ماشین روی شن ھا راه می افتد و آھنگ را پلی می کنم. ماشین از سراشیبی شنی بالا می رود و من دست ھایم را در دو طرفم باز می کنم. صدای دف میان گوشم می پیچد. امیریل ماشین را از یک تپه کوچک بالا می برد و من دور خودم می چرخم. -مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک. ماشین می پرد پایین و من دستھایم را بالا می برم و می چرخم. -دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم. ماشین دو دور، دور خودش می پیچد و من با دستھای بالا رفته دور خودم می چرخم و می چرخم و می چرخم. -روزھا فکر من اینست و ھمه شب سخنم ماشین سرعت می گیرد و من رھا می شوم میان دل کویر. می چرخم و می چرخم. -که چرا غافل از احوال دل خویشتنم. ماشین از تپه ای بالا می رود و روح من اوج می گیرد و می رود بالا و بالاتر. بالا و بالاتر. دف نواخته می شود و من سبک می شوم. شاید امیریل ھم سبک می شود. دستھایم را باز می کنم و دور خودم می چرخم و زیر لب آھنگ را زمزمه می کنم. از دور چرخش ماشین را می بینم که اوج میگیرد و می گردد و می گردد. -مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻