همین الان یهوویییی👍
میشودچندساعتی ازفکرمن بیرون روی؟
درس دارم به خدااین ترم مشروط میشوم
تقدیم به #عشق ❤️
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخه چرابچع رواذیت میکنید😂
@aksneveshteheitaa
#انتخابات
مجلس این بار ما باید
پر شود از نگاهِ ایمانی
کارآمد، باسواد و قوی
پُرِ از قاسمِ سلیــــمانی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
4_270538606995571405.mp3
1.22M
#دعای_عهد
آغاز روز با دعای عهد👆
التماس دعا
🙏🙏🙏🙏🙏
https://eitaa.com/hebye110
اسفند
لبخندِ زمستان است
از ذوقِ بهار...
#لیلا_مقربی
سلام. صبحتون بخیر به آخرین ماه سال 98 خوش اومدین🌺
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
فاصله ها هرگز
مانعی برای دوست داشتن
برای عشق نیستند؛
درست...
اما اگر من اینجا گریه کنم
آیا در دور دست ها
گونه های تو خیس خواهند شد؟
❇️ #کانال_عکس_نوشته_ایتا
eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
این شعرها
تنها مدارکی هستند
که به مردم اثبات می کنند
تو چقدر زیبا بوده ای
من چقدر مجنون...
❇️ #کانال_عکس_نوشته_ایتا
eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
گل اگر خار نداشت،
دل اگر بی غم بود،
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی، عشق، اسارت،
قهر و آشتی،
همه بی معنا بود
❇️ #کانال_عکس_نوشته_ایتا
eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
پنجشنبه ات بخیر
کُجایی؟!
چِه میکنی؟!
اینجا شلوغ کرده خیالَت،
درونِ من
❇️ #کانال_عکس_نوشته_ایتا
eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
💎
می زند غیرتِ بسیار، مرا آتش اگر
خرمنِ مویِ تو را باد ، شبی شانه کند
#جواد_مزنگی
🆔 🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
💎
این قلب ترک خوردهی من بند به مو بود
من عاشق او بودم و او عاشق او بود
#سید_تقی_سیدی
🆔 🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
🧳
یک قطره ی بی قرار در چشمِ زن است
تا دید دوباره چمدان دستِ من است
اما چمدان همیشه هم غمگین نیست
گاهی چمدان به معنیِ آمدن است
#آرش_شفایی
🆔 🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
💎
آه! قدری فرق دارد زخم خنجرهایشان
دوستانت پا به پای دشمنانت می زنند
#امید_صباغ_نو
🆔 @aksneveshteheitaa
#کل-کل
#قاطعیت
#اقتدار
#جواب
بهترین عکس نوشته های ایتارو اینجا ببینید👇👇👇👇👇👇👇👇
@aksneveshteheitaa
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_35😍✋
چشمهام و ریز کردم
_چیزه...!؟
اوفی گفت و دستهاش رو نشونم داد
_عجله داشتم فکر کردم دیرشده ممکنه بری برای همین
دستهام...
نزاشتم ادامه بده
و یک دستش رو گرفتم و همراه دست خودم تو هوا تکون دادم که به حرکتم و
صورتم که به طرز بامزه ای کش اومده بود خندید
_دختر خوب خب مگه اجبار داری دستت سیاه میشه!!
شونه هام رو بالا انداختم و دستش رو رها کردم
_من فرق میکنم امیرعلی... عیب نداره سیاه بشه..
ولی دستم و رد نکن غصه ام میگیره!!
بازهم نگاهش از اون نگاه هایی شد که دل آدم و میبرد...
دستم رفت سمت دست گیره و درو باز کردم ...
ولی امشب باز گل انداخته بود شیطتم سریع چرخیدم و انگشت سیاهم رو روی دو گونه
امیرعلی کشیدم که چشمهاش گرد شدو ومتعجب از کار من!
با لحن بچگانه ای گفتم:
حالا اینم تنبیهت آقا ...حالامجبوری صورتت رو هم بشوری!
لبخند دندون نمایی زدم که به خودش اومدو خندید...
به خودش توی آینه کوچیک ماشین نگاه
کرد_عجب تنبیهی ببین باصورتم چیکار کردی؟
مثل بچه های تخس گفتم: خوب کردم
یک ابروش خیلی بامزه باالا رفت ...دیگه داشت بی پروا میشد قلبم برای بوسیدن گونه اش سریع
از ماشین بیرون پریدم و خم شدم توی ماشین
_سلام برسون به همه از عمو احمدهم از طرف من تشکرکن
کشیده و مهربون گفت:
_چــــــــــشم بزرگیتون رومیرسونم!
خداحافظی آرومی گفتم ولی قبل اینکه در رو ببندم...
_محیا... محیا... ؟!
اینبار بیشتر خم شدم توی ماشین _جونم؟
بازهم بی هوا گفته بودم انگار امیرعلی هم هنوز عادت نکرده بود به من و این بی پروایی قلبم , که
هر دولنگه ابروهاش بامزه بالا رفت و لبخند زدو من رو به خنده انداخت!
منتظر نگاهش کردم که انگشتش رو محکم کشید روی بینیم و این بار من تعجب کردم و امیرعلی
ازته دل خندید
_حاالا یک یک شدیم برو توخونه سرده
لبخند پررنگی روی صورتم نشست و قلبم جوشید برای این امیرعلی که کنارخودم تازه میدیدم
این شیطنتش رو ..اخم مصنوعی کردم که خنده اش جمع شدو لحنش جدی
_ناراحت شدی؟
دستش رفت سمت جعبه دستمال کاغذی که من سریع و سرخوش گفتم :_خیلی دوستت دارم!
دستمال کاغذی خشک شد توی دستش و نگاه شکه شدش چرخید روی صورتم ...
عجیب بود قلبم
بیقراری نمیکرد انگار دیگه حسابی کنار اومده بود با احساسهایی که موقع نزدیکی به امیرعلی
فوران میکرد!
به خودش اومدو بین موهاش دست کشید... دستمال کاغذی دستش رو روی بینیم کشید
_برو هوا سرده!
دستمال رو گرفتم و عقب کشیدم ...با لبخند مهربونی که به صورتش پاشیدم دستم رو به نشونه
خداحافظی تکون دادم وزنگ در خونه رو فشار ...
در که با صدای تیکی باز شد امیر علی دستش رو
برام بلند کردو دور شد...
من هم با انرژی که از حضورش گرفته بودم وارد خونه شدم ,درسته که
امیرعلی هنوز باقلبم کامل راه نیومده بود ولی شده بود یک دوست!!
یک دوست کنار واژه شوهر
بودنش برای همین هم خستگی اولین کلاسم که بیشتر حول و حوش معارفه گشته بود دود شدو
به هوا رفت....!!
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
کاش آنقدر #خزان سخت بگیرد بر من
تا فراموش کنم برگ و پری داشته ام
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
گِردِ آن خانه بِگَردم
كه در او خلوتِ توست...
#وحشی_بافقی
🍎 | @aksneveshteheitaa
برگ گل
از لطف تو نرمی بیافت...
[ یا لطیف،این را از نرمی نوازشهایت فهمیده ام ... ]
🌿@aksneveshteheitaa
آدمها! ساعت شنی نیستند...
که سر وتهشان
کنی دوباره
از اول شروع شوند!
آدمها
گاهے تمام می شوند...
گاهی فقط با یک حرف...!
•♡ @aksneveshteheitaa ♡•