eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
" عشق در بدن من جاري است و تمام نا-راحتي ها را شفا مي دهد." @aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼📸آوایی آرامبخش بهمراهِ عکسهای زیبایی از طبیعت و گلهای شادی آفرین. @aksneveshtehEitaa
عصبی شدم... دستم را مشت کردم و محکم به شیشه ی سمت راننده کوبیدم.... شیشه با صدای بدی خورد شد و خون با فشار از لابلای انگشتانم بیرون زد.... با وحشت دستش را روی گوش هایش گذاشت و جیغ بلندی کشید.... آقا یوسف که با صدای خورد شدن ماشین و بلند شدن صدای دزدگیر ترسیده بود، وحشت زده به سمتمان آمد و گفت: چی شد آقا مشکلی پیش اومده؟ با اخم های در هم رفته نگاهش کردم و گفتم : نه چیزی نیست.... یوسف آقا می تونی بری از توی اتاق مهری خانم یه روسری و مانتو برام بیاری.... نگاه متعجبش روی زخم دستم چرخید و گفت: بله آقا چشم الان می رم می یارم خدمتتون.... با سرعت به سمت ساختمان دوید..... دستت سالمم را بالا آوردم ....آرنجم را تکیه گاه قرار دادم و دستم را روی سرم گذاشتم..... سرم داشت از درد می ترکید....تمام صحنه های چتد دقیقه ی پیش توی ذهنم می چرخید.... دیگه سوزش دستم از یادم رفته بودم..... خـــــــدای من ....پریماه.... اون مردک آشغال..... دلم می خواست توانش رو داشتم و هردوشون رو با همین دستای خودم خفه می کردم.... دستم را مشت کردم .... صدای یوسف آقا باعث شد آرنجم را از روی ماشین برداشتم و سرم را بلند کردم.... نگاهش هنوز رنگی از تعجب به خود داشت.... مانتو و روسری در دستش را به سمتم گرفت و گفت بفرمایید آقا.... بی هیچ حرفی مانتو را از دستش گرفتم،نگاهش مات دستم شد.... دستش را جلو آورد و گفت: دستتون چی شده آقا بدید ببینم؟ دستم را با شدت تمام پس کشیدم و گفتم: چیزی نیست.... متعجب گفت:آخه آقا داره ازش خون می یاد اجازه بدید حداقل برسونمتون یه بیمارستانی جایی پانسمانش کنن... عصبی گفتم: گفتم که چیزی نیست.... با نفرت نگاه ساختمان باغ کردم و گفتم: تو باید امشب تمام حواست به مهمونی باشه... بهتره بمونی ... من رفتم.... منتظر ادامه ی حرفش نشدم... عصبی به دستگیره ی ماشین چنگ زدم و در را باز کردم... خودم را روی صندلی جلو پرت کردم و در ماشین را مجکم بستم..... نگاهم به سمت پریماه چرخید.... صورتش را به سمت شیشه ی ماشین چرخانده بود و ریز ریز گریه می کرد.... دست سالمم را به سمتش بردم.... به بازوش چنگ زدم و سعی کردم به سمت خودم برگردونمش اما با فشار بازوش را از چنگم بیرون آورد و گفت: به من دست نزن..... عصبی دوباره به بازوش چنگ زدم و به زور به سمت خودم برگردوندمش.... جیغی کشید و با چشمای از حدقه در اومده گفت: گفتم به من دست نزن عوضی.... دستم را خشمگین بالا آوردم و با قدرت تمام روی صورتش کوبیدم.... یک طرف صورتش از شدت ضربه ی دستم قرمز شد..... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃🍃 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
_نوزدهم بخشی از : «خطبه غدير» امیرالمومنین علی علیه السلام إِلاّ أَنْ أُبَلِّغَ ما أَنْزَلَ الله إِلَي (في حَقِّ عَلِي)، ثُمَّ تلا: (يا أَيُّهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ - في حَقِّ عَلِي - وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ). مگر اين كه آن چه در حق علي عيه السّلام فرو فرستاده به گوش شما برسانم. سپس پيامبر صلّي الله عليه و آله چنين خواند: «اي پيامبر ما! آن چه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده - در حقّ علي - ابلاغ كن، وگرنه كار رسالتش را انجام نداده اي. و البته خداوند تو را از آسيب مردمان نگاه مي دارد.» منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النّاسِ (ذالِكَ فيهِ وَافْهَموهُ وَاعْلَمُوا) أَنَّ الله قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَإِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَي الْمُهاجِرينَ وَالْأَنْصارِ وَ عَلَي التّابِعينَ لَهُمْ بِإِحْسانٍ، وَ عَلَي الْبادي وَالْحاضِرِ هان مردمان! بدانيد اين آيه درباري اوست. ژرفي آن را فهم كنيد و بدانيد كه خداوند او را برايتان صاحب اختيار و امام قرار داده، پيروي او را بر مهاجران و انصار و آنان كه به نيكي از ايشان پيروي مي كنند و بر صحرانشينان و شهروندان منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 ❤️❤️❤️🍃🍃🍃 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🎁 🎁🎁🎁🎁 @hedye110
سلام خیلی ها با دیدن این کلیپ نگران و ناامید شدند هنوز چیزی قطعی نشده ولی به احتمال اینکه امسال پیاده روی اربعین نداشته باشیم خیلی زیاد هست اینم نوعی امتحان هست که هم زیارت سال‌های گذشته را قدر بدونیم و هم در اینده از فرصت های مناسب بهترین استفاده را ببریم 👆 👆 👆 @aksneveshtehEitaa
الهی به امید تو سلام صبحتون بخیر @aksneveshtehEitaa
دستش را روی صورتش گذاشت...جای انگشتانم را لمس کرد و گریه اش شدت گرفت..... عصبی آستین مانتو را دستش کردم و مانتو را به هرزوری بود بهش پوشاندم.... روسری را هم نامرتب روی سرش انداختم و گره اش را سفت کردم.... کارم که تمام شد....به زور بازوش رو از دستم بیرون کشید ... سرش را به شیشه ی ماشین چسباند و آرام آرام گریه می کرد..... عصبی بودم و صدای گریه هاش بیشتر کلافه و عصبیم می کرد..... پام رو روی پدال گاز فشردم و با سرعت هرچه تمام تر از در باغ بیرون زدم....... کف دستم از فشاری که به فرمون می آوردم،می سوخت.... تمام شلوارم پر از لکه های خون شده بود.... تمام صحنه های چند ثانیه پیش جلوی چشمانم رژه می رفتند..... اصلا به سمت پریماه نگاه هم نمی کردم.... گریه هایش دیگر تبدیل به هق هق شده بود... اعصابم شدیدا بهم ریخته بود..... دندان هایم را روی هم فشردم و بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: خفه می شی یا نه....کم دم گوش من وز وز کن واالا خودم خفت می کنم....فهمیدی یا نه.....؟ جوابی ازش نشنیدم..... به سمتش برگشتم...سرم را کمی نزدیک گوشش بردم و با صدای بلندی گفتم: مگه با تو نیستم....گفتم فهمیدی یا نه؟ نگاه گریانش توی چشمانم قفل شد... .. با ترس سرش رو تکان داد... تقریبا ازم فاصله گرفت و به صندلیش چسبید.... حس می کردم تمام تنم از گرما داره می سوزه .... خدایا خودت کمکم کن.....خدایا فقط کمکم کن سالم برسم خونه.... اونوقت می دونم باید چیکار کنم..... اونوقت می دونم جواب این زن احمق رو باید چی بدم.... دندان هام را عصبی روی هم سابیدم.... هرچه می کردم ذهنم را از تمام افکار پریشانی که در ذهنم می چرخید خلاص کنم،نمی شد.... چهره ی اون الدنگ و پریماه توی اون موقعیت لحظه ای از جلوی چشمانم دور نمی شد.... صدای گریه های پریماه دیگه قطع شده بود حالا صدای نفس های آروم و پراسترسش به گوش می رسید.... دلم می خواست دست بندازم و خفه ش کنم..... مشت گره کرده ام را عصبی روی فرمون کوبیدم.... خون با فشار دوباره از انگشتانم بیرون زد.... خـــــــدای من.... اخه چطور باور کنم؟ همسرم....پزیماهم..... عشقم تمام زندگیم.... با اون مرد الدنگ احتشام..... نه این امکان نداشت... این نمی تونست کار پریماه من باشه.... حتما همه چی زیر سر اون مردک هست..... وجدانم به صدا در آمد و گفت:بهراد..... احمق جان....آخه من چی باید بگم به تو....چقدر تو احمقی آخه.... اگه تقصیر از زنت نیست پس تقصیر از کیه..... ندیدی چطور رخ به رخ احتشام می خندید و باهاش می رقصید؟ اگه تقصیر از اون نیست پس تقصیر از کیه؟ فریادی بر سر وجدانم زدم و گفتم:تقصیر از اون نیست.... می دونی تقصیر از کیه....؟ تقصیر از منه؟ 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌸🌸🌸🌸 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa