eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
سوژه شب قدر دوم زن سرطانی ثواب نیکوکاری تان با علی ع زنی سرپرست خانوار که سرطان دارد و عمل کرده و سینه هایش را نیز برداشته و بدهکار بانک نیز هست و برای امرار معاش بچه های یتیمش در خانه ها کار میکند بانک به خود بنده زنگ زد و گفتن که حدود ۴ تومن بدهکار است و اجرائیه براش صادر میشود این زن بسیار نالان و از ما استمداد کمک نموده ان شالله دلش را شاد کنیم و همین بدهکاری بانک را بدهیم که برایش دغدغه شده ان شالله چون تعطیلی است به کارت خودش واریز کنید تا همین فردا به نام امیرالمومنین ع بدستش برسد..... سه شنبه مهدوی حضرت علی ع ۵۸۵۹۸۳۱۱۳۵۲۰۸۰۵۵ بانک تجارت بنام مریم محمدی نسب ان شالله خدا خیرتان دهد و در این ایام امواتتان را رحمت کند. عکس واریزی هم برایم بفرستید ممنون میشم
باسلام وتشکرازلطف بی بدیل تک تک اعضای کانالهای عکس نوشته ایتا،کمال بندگی،خنده کده،دلنوشته وحدیث جهت عرض تسلیت به این حقیرباتوجه به شیوع ویروس منحوس کرونا ماهیچگونه مراسم حضوری چه درخانه پدری و چه درمسجدنداریم وعزیزان اگه براشون مقدورهست امشب برای پدرحقیر (وحشت )بخوانندوثوابش روتقدیم روح پدرم سیدحسنعلی فرزندسیدعلی کنندباشدکه درشادیهایتان درکنارتان باشیم @Yazahra1084
🌙✨خورشیـد 🌙✨جایش را به ماه میدهد 🌙✨روز به شب 🌙✨آفتاب به مهتاب 🌙✨ولی مهـرخدا 🌙✨همچنان با شدت میتابد 🌙✨امیدوارم قلب هاتون 🌙✨پر از نور درخشان 🌙✨لطف و رحمت خدا باشه 🌙✨شبتون بخیر و شادی 🌟🌙✨🌟🌙✨🌟🌙
آقا جان، فرزند مولایم علی (ع) مولایِ ما هر چه زودتر بیا ... جهان در انتظارِ عدالتِ توست 😔 بعد از (ع) دنیا دیگر رنگِ عدالت به خود ندید ... منتظر توست ...   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
صبح آمد دفتر این زندگی را باز کن زیستن را با سلام تازه‌ای آغاز کن روز تازه,   فکر تازه,  راه تازه پیش گیر... عاشقی را با کلام تازه‌ای آواز کن  سلام صبحتون بخیر، روزتون پُربرکت   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
❤️🍃 میخواستم ڪه وقف تــو💚 باشم تمام عمر اما.... دنیا خلاف آنچه ڪه میخواستم ڱذشتــــ... 🌺   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
❤️🍃 ڪہ باشــے چهار شنبه_امــــ مـــےشــــود روز هفـتــہ ❤️🍃   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست…   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
  @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
4_1619505757.mp3
4.02M
⏰ 4 دقیقه 👆 ✅ " نظمِ قدیمِ جهانی " 🥇 فهمیدنِ خیلی چیزها نیازی به دین نداره، قاعدهٔ جهان همینه! ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🎤 🔹   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
سر میز شام کنار آرش نشستم. برادر شوهرم روبروی آرش نشسته بود. هر بار که آرش به من غذا تعارف می کرد، متوجه ی نگاه تیز کیارش می شدم. سعی کردم به روی خودم نیاورم ولی سخت بود. با این نگاهها مگه غذا از گلویم پایین می رفت، یک جوری خودم را مشغول نشان می دادم. آرش نگاهی به بشقابم انداخت ومرغ خوری را جلویم گرفت وکنار گوشم گفت: –اگه قورمه سبزی دوست نداری مرغ بکش. خیلی آرام جوری که کسی نشنود گفتم: – لطفا چیزی تعارفم نکن خودم هر چی بخوام برمی دارم. ظرف مرغ را روی میز گذاشت و گفت: –اون روز که خونتون بودم خوب غذا می خوردی پس چرا ... حرفش را بریدم و گفتم: –باور کن می خورم، نگران نباش. حرفی نزدو دیگه تعارف نکرد ولی می دیدم بی حرف سعی می کرد حواسش به من باشد. پیاله ی ماست را کنار بشقابم می گذاشت وداخل لیوانم نوشابه می ریخت. من هیچ وقت ماست را با غذای گوشتی نمی‌خوردم و نوشابه هم که... وقتی دیدم مژگان یک لیوان پر از نوشابه را راحت خورد دلم برایش سوخت، بخصوص برای بچه اش. ولی از ترس نگاه های کیارش حرفی نزدم و با خودم گفتم بعدا یادم باشد حتما بگویم بیشتر مواظب تغذیه اش باشد. بعدازشام، برای جمع کردن میز به مادر شوهرم کمک کردم. مژگان روی کاناپه لم دادو کیارش و آرش هم در مورد مسائل کاری شروع به صحبت کردند. برای شستن ظرف ها آستین هایم را بالا زدم که مادرشوهرم در ظرفشویی را باز کردو گفت: _ راحیل جان ظرف ها رو میزارم توی ظرفشویی خودت رو اذیت نکن. رفتم سالن تا لیوان ها را هم از روی میز بیاورم که دیدم آرش گوشش پیش برادرش است و چشمش پیش من. می دانستم که اگر می توانست حتما بلند میشد و کمکم می‌کرد. ولی انگار او هم یک جورایی می خواست توجه برادرش را جلب کند و باعث ناراحتی‌اش نشود. بعد از تمام شدن کارها، رفتم و کنار مبل تک نفره ی آرش، نشستم. با لبخند به طرفم برگشت و گفت: – دستت دردنکنه. نشد بیام کمک. من هم لبخندی زدم. –کاری نکردم که، چشمم دوباره به کیارش افتادو لبخندم جمع شد. سرم را چرخاندم به طرف آرش که دیدم نگاهش به مژگان است و با اشاره چیزی به او می گوید. وقتی به مژگان نگاه کردم دیدم با اکراه بلند شد تا به طرف اتاق برود. از کنار من که خواست رد بشود گفت: –راحیل جان توام بیا بریم تو اتاق. با تردید از جایم بلند شدم و با کمال تعجب دیدم که به طرف اتاق آرش رفت و روی تخت آرش دراز کشید و گفت: –این نامزدت نگذاشت که همونجا دراز بکشم. اونقدر اشاره کرد تا مجبور شدم بلند شم بیام اینجا. با شنیدن این حرفها تعجبم بیشتر شدوگفتم: –چرا؟ ــ چه می دونم، جدیدا خیلی گیر میده. فکر کنم به خاطر توئه. ــ من؟ به طرف پهلو چرخیدو گفت: –میگه راحیل خوشش نمیاد. حساسه. اخمی کردم و گفتم: – از چی خوشم نمیاد؟ ــ از این که من جلوی آرش اینقدر راحتم دیگه. البته من کلا جلوی همه راحتم، آرش که دیگه خودمونیه. شانه ایی بالا انداختم و گفتم: – چه ربطی به من داره، من اگه زرنگم مواظب کارهای خودم باشم، چیکار به دیگران دارم. یه جوری پیروز مندانه، انگار مچم را گرفته باشه گفت: – پس چرا اوایل آشناییتون جواب رد بهش دادی و دلیلش رو گفتی، چون با دختر ها راحته و دست میده خوشت نمیاد. برایم عجیب بود که آرش این چیزها را هم به جاری‌ام اینقدر راحت گفته بود. گفتم: – اون یه مثال بود. برای این که بتونم براش دلیلم رو توضیح بدم. ــ ولی اینجوری که خیلی سخته، آرش می گفت توی دانشگاه از اون دسته دخترایی بودی که محل پسرا نمیذاشتی، اینجوری که آدم منزوی میشه، سختت نبود؟ ــ موضوع اصلا سخت بودن یا نبودن نیست، معلومه که هر چیزی که باب دل ما نباشه خوب سخته. با تمسخر گفت: –پس موضوع دقیقا چیه؟ ــ موضوع اینه که خدارو از خودم عاقل ترمی دونم و شک ندارم اگر به حرفش گوش نکنم دودش دیر یا زود میره تو چشم خودم. با دهان باز گفت: ــ وا! یعنی ما خدارو عاقل نمی‌دونیم. مگه خدا گفته معاشرت نکن. همونطور که بلند می شدم با لبخند گفتم: –نه، فقط گفته جوری که من تعیین می کنم معاشرت کن، تا بیشتر از زندگیت و همسرت لذت ببری. مژگان فقط نگاهم کردو دیگه چیزی نگفت. به طرف در راه افتادم و گفتم: –من میرم پیش آرش، تا تو استراحت کنی. روی کاناپه نشستم، آرش دنبال فرصت می گشت که از دست برادرش خلاص بشود و بیاید پیش من. کمی از دستش ناراحت بودم که حرف هایی که باهم زدیم را به مژگان گفته‌است. البته وقتی به ته دلم رجوع می کنم بیشتر از این که اینقدر با زن داداشش احساس راحتی دارد دلخورم. شاید اون حس حسادته بیشتر آزارم میداد. با خودم فکر کردم بهترین کار چیه الان؟ "فکر کن بعد حرف بزن" آره باید فکر کنم. بالاخره آرش امد کنارم نشست و من هم از او خواستم که من را به خانه ببرد. @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
『♥️』 ‌ تو زندگیتون دنبال آدمای سیر باشین... سیر از مهمونی... سیر از جنس مخالف... سیر از خوشیای موقت... سیر از پول... آدمای گشنه فقط میان به روحتون آسیب میزنن و میرن ، دختر و پسر هم نداره   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
『♥️』 روزم چون روز دیگران می‌گذرد اما شب که در می‌رسد یادها پریشانم می‌کنند با چه اضطرابی روز را به سر می‌برم اما شبانگاه من و غم یکجا می‌شویم   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
『♥️』 آنجا که ازدواجی بدون عشق صورت گیرد حتما عشقی بدون ازدواج در آن رخنه خواهد کرد...   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
『♥️』 این همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو...   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
『♥️』 مسئله پیدا کردن یار نیست آدم یکی رو میخواد بتونه همه چیزشو باهاش قسمت کنه، باهاش رفاقت کنه، دوستش داشته باشه و وقتش که رسید خانوادش بشه...   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
شادی روح همه ی پدرهای رفته به خاک مخصوصا پدر مدیر کانال صلوات اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🌹🌹
صد بهانه برای بخشش.mp3
3.68M
🌙عملی آسان و ساده در شب قدر، برای جلب مغفرت خداوند... ‌  @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
نما ای دیده ما را یاری امشب که محتاجم به اشک جاری امشب ببار اشک غم ای چشم گنهکار اگر با ما محبت داری امشب دوستان عزیزم خادمهای خودتون رو دعا کنید 🌹🌹🌹🌹
شبهای قدر امد وتقدیر وسرنوشت سرخوش دلی که به بنامش خطی نوشت سالی گذشت! مرکب عمرم کجارود؟ دوزخ مکان ومقصد من گشته یابهشت؟  به امید برآورده شدن حاجات التماس دعای فرج               @hedye110 🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸