eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🦋🌹💖
دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِنی فیهِ بِرَحْمَتِکَ الی دارِ القَرارِبالهِیّتَکِ یا إلَهَ العالَمین. خدایا، مرا در این ماه به همراهی و همسویی با نیکان توفیق ده و از هم نشینی با بدان دور بدار و به حق رحمتت به خانه آرامش جایم ده، به خدایی خودت ای معبـود جهانیان. 🦋🌹💖
دل زتن بردي و در جاني هنوز دردها دارم تو درماني هنوز ملك دل كردي خراب از تيغ ناز اندر اين ويرانه سالاري هنوز                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 حس کردم چشمام سیاهی میره اینقدر وحشت کرده بودم که احتمال میدادم هر لحظه از حال برم،عزیز دستی به گونم کشید و گفت:-نترس دختر زود تموم میشه! هنوز جمله عزیز توی گوشم زنگ میزد که صدای جیغ فرحناز بلند شد و بلافاصله کل کشیدن زنا و چند دقیقه بعد اردشیر با دستمالی که سرخی خون روش مشخص بود از در اتاق خارج شد و دستمال رو به دست زنعمو داد و اون بالا گرفتش و دوباره صدای کل کل کردنا بلند شد،عزیز دستاشو رو به آسمون گرفت و زیر لب ذکری گفت و با غرور به اردشیر فوت کرد،دستمال خونی توی دست زنعمو مثل آبی که روی آتیش بریزن همه زنا رو ساکت کرد انگار بیشترشون جمع شده بودن تا شاهد بی آبرو شدن دختر خان دهشون باشن اما به هدفشون نرسیده بودن و داشتن یکی یکی از در عمارت بیرون میرفتن،با صدای طلعت خاتون که با عزیز حرف میزد رو از در عمارت گرفتم:-خب دیگه با اجازتون ما رفع زحمت میکنیم پسرای عمارت اومدن دنبالمون دم در ایستادن،فردا برای پاتختی میایم باید خان و پسراشم ببینن خواهرشون پاک بوده و تموم این حرفا پشت سر دخترمون برداشته شه! عزیز نگاهی پر غرور به طلعت خاتون انداخت و گفت:-حتما در عمارت ما همیشه بروی مهمون بازه! طلعت خاتون با لبخند نگاهی بهم انداخت و گفت:-ایشالا عروسی خودت بشه دخترم! در حالیکه توی دلم انگار رخت میشستن لبی تر کردمو ازش تشکر کردم اما تموم فکرم پیش حرفی که زده بود جا موند،یعنی اورهانم الان بیرون عمارت ما ایستاده بود؟ به بهانه بدرقه کردن طلعت خاتون تا در عمارت رفتم و با دیدن آتاش و همون پسره که توی راهرو دیده بودم و چندتای دیگه که اصلا نمیشناختمشون دست از پا درازتر برگشتم،دیدن اورهان میتونست کمی از اضطرابی که درونم به پا شده بود رو کم کنه اما حیف انگار با حرفی که بهش زده بودم حسابی از خودم رونده بودمش! دوباره دلپیچه اومده‌ بود سراغم دویدم سمت حیاط پشتی و تا رفتن زنا همونجا نشستم،نفسم بالا نمیومد روزی رو تصور میکردم که آتاش دستمال سفید رو بیرون اتاق ببره و همراهش زندگی منم از بین بره! دیگه عمارت حسابی خلوت شده بود که به سمت اتاقمون قدم برداشتمو با دیدن مادرم که گوشه اتاق کز کرده بود وحشت زده نزدیکش شدمو پرسیدم:-چی شده آنا؟ -چیزی نیست! -پس چرا ناراحتی؟🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
مذهبی 👇👇🦋🦋🦋🌻🌻🌻❤️❤️
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
حرف دل💖💖💖👇👇
قلبت را آرام کن یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت نگاه کن به اطرافت… به خوشبختی هایت… به کسانی که میدانی دوستت دارند… به وجود هایی که برایت اهمیت دارند… و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت… گاهی یک جای دنج انتخاب کن گاهی یک جای شلوغ آرامش را در هر دو پیدا کن هم در کنار شلوغی آدم ها هم در کنار پنجره ای چوبی و تنها دل مشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن باران را بی چتر بشناس خوشحالی را فریاد بزن و بدان که تو “بهترینی”                       @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
حال دلت که خوب باشد همه دنیا به نظرت زیباست حال دلت که خوب باشد حتی میشوی همبازی بچه ها و چقدر لذت دارد که آدم حال دلش خوب باشد حال دلتان همیشه خوب...                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
جز16.mp3
3.95M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 32 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ساعتى است كه امام روى خاك گرم كربلا افتاده است. هيچ كس جرأت نمى كند او را به شهادت برساند. او با صدايى آرام با خداى خويش سخن مى گويد: "صبراً على قضائك يا ربّ"; "در راه تو بر بلاها صبر مى كنم". اكنون بدن مبارك امام از زخم شمشير و تير چاك چاك شده است. سرش شكسته و سينه اش شكافته است و زبانش از خشكى به كام چسبيده و جگرش از تشنگى مى سوزد. قلبش نيز، داغ دار عزيزان است. با اين همه باز هم به خيمه ها نگاه مى كند و همه نيرو و توان خود را بر شمشير مى آورد و آن را به كمك مى گيرد تا برخيزد، امّا همان لحظه ضربه اى از نيزه و شمشير بار ديگر او را به زمين مى زند. همه هفتاد ودو پروانه او پر كشيدند و رفته اند و اكنون منتظر آمدن امام خود هستند. عمرسعد كنارى ايستاده است. هيچ كس حاضر نيست قاتل حسين باشد. او فرياد مى زند: "عجله كنيد، كار را تمام كنيد". آرى! همان كسى كه لحظاتى قبل با شنيدن صداى زينب گريه مى كرد، اكنون دستور كشتن امام را مى دهد. به راستى، اين عمرسعد كيست كه هم بر امام حسين()مى گريد و هم فرمان به كشتن او را مى دهد؟ وعده جايزه اى بزرگ به سپاهيان داده مى شود، امّا باز هم كسى جرأت انجام دستور را ندارد. جايزه، زياد و زيادتر مى شود، تا اينكه سِنان به سوى حسين مى رود، امّا او هم دستش مى لرزد و شمشير را رها كرده و فرار مى كند. شمر با عصبانيت به دنبال سنان مى دود: ــ چه شد كه پشيمان شدى؟ ــ وقتى حسين به من نگاه كرد، به ياد حيدر كرّار افتادم. براى همين، ترسيدم و فرار كردم. ــ تو در جنگ هم ترسويى. مثل اينكه بايد من كار حسين را تمام كنم. اكنون شمر به سوى امام مى رود. شيون و فرياد در آسمان ها مى پيچد و فرشتگان همه ناله مى كنند. آنها رو به جانب خدا مى گويند: "اى خدا! پسر پيامبر تو را مى كشند". خداوند به آنان خطاب مى كند: "من انتقام خون حسين را خواهم گرفت، آنجا را نگاه كنيد!". فرشتگان، نور حضرت مهدى(ع) را مى بينند و دلشان آرام مى شود. واى بر من! چه مى بينم؟ اكنون شمر بالاى سر امام ايستاده است. شمر، نگاهى به امام مى كند و لب هاى او را مى بيند كه از تشنگى خشكيده است. پس مى گويد: "اى حسين! مگر تو نبودى كه مى گفتى پدرت كنار حوض كوثر مى ايستد و دوستانش را سيراب مى سازد؟ صبر كن، به زودى از دست او سيراب مى شوى". اكنون او مى خواهد امام را به شهادت برساند. واى بر من، چه مى بينم! او بر روى سينه خورشيد نشسته است: ــ كيستى كه بر سينه من نشسته اى؟ ــ من شمر هستم. ــ اى شمر! آيا مرا مى شناسى؟ ــ آرى، تو حسين پسر على هستى و جدّ تو رسول خدا و مادرت زهراست. ــ اگر مرا به اين خوبى مى شناسى پس چرا قصد كشتنم را دارى؟ ــ براى اينكه از يزيد جايزه بگيرم. آرى! اين عشق به دنياست كه روى سينه امام نشسته است! شمر به كشتن امام مصمّم است و خنجرى در دست دارد. امام، پيامبر را صدا مى زند: "يا جـــدّاه، يا مـحـمّداه!". قلمم ديگر تاب نوشتن ندارد، نمى توانم بنويسم و شرح دهم. آن قدر بگويم كه آسمان تيره و تار مى شود. طوفان سرخى همه جا را فرا مى گيرد و خورشيد، يكباره خاموش مى شود. منادى در آسمان ندا مى دهد: "واى حسين كشته شد". آرى! تو درخت اسلام را سيراب نمودى! تو شقايق هاى صحرا را با خون خود، سرخ كردى! و از گلوى تشنه خود، آزادى و آزادگى را فرياد زدى! <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
•🤎🎭• مادر بزرگ میگفت: خدا نگاه میکنه ببینه، تو با بنده هاش چه جوری تا می کنی تا همونجوری باهات تا کنه "خوب تا کنیم"                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
روایت شده است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام هنگام افطار این دعا را زمزمه می‌کردند:  «بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»  خدایا براى تو روزه  گرفتیم و با روزى تو افطار می‌کنیم پس از ما بپذیر که به راستى تو شنوا و دانایى. @hedye110