🔹 قالَ اَميرُالْمُؤْمِنِينَ عليه السلام: سَمُّوا اَوْلادَكُمْ قَبْلَ اَنْ يُولَدُوا.
💠اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: فرزندان خود را قبل از تولّدشان نـامـگذارى كنـيد.
(بعلّت مشخص نبـودن جنس مـولود، يك نام پسر و يك نام دختر انتخاب نمائيد).
📚[ وسائل الشيعه، ج15، ص 121]
📚
#وداع_با_ماه_رمضان
قسم به عشق جدایی ز آشنا سخت است
جدایی از سحر و محفل دعا سخت است
برای دیده شب زنده دار خود گریم
قسم به اشک سحر دوری از بکا سخت است
#خداحافظ_ای_ماه_خوب_خدا
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @hedye110
#اعمال_شب_عید_فطر
شبی که کمتر از شب قدر نیست
شب عید فطر را احیا بگیریم.
صلوات و دعا برای فرج امام مهدی (عج) فراموش نشود.💚
#عید_سعید_فطر_مبارک_باد
#التماس_دعا_برای_ظهور
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امام_زمان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○
4_5915544369011626281_21042023.mp3
3.61M
خداحافظ ای گرامیترین اوقاتی که ما را مصاحب و یار بودی...🕊💔
📌 در روز سیام #رمضان، به نیت #امام_حسین، یک ساعت مانده به افطار، هیئتی مجازی و مختصر فراهم کردیم تا در حالیکه تشنگی و گرسنگی بر ما غلبه کرده، یادی کنیم از آقایی که او را گرسنه و تشنه شهید و روی زمین کربلا رهایش کردند😔
📌 #هیئت_رمضان
➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|🌙|
خوش بر کسی که سفره نشین خدا بود
از هرچه غیر خواسته ی او گر ، جدا بود
درب کلاس درس خدا چون گشوده شد
خوش بر مطلبی که قبول انتها بود
عید سعید فطر مبارک 🌸
.
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم💚
همه جا زمزمه عید و هلال است بیا
عاشقان را هوس روزوصال است بیا
بی توکی عید بودبرهمه ی منتظران؟
ماه من رویت توعین کمال است بیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @hedye110
#عید_عبادٺ_آمده_الحمدالله
💙عید فطر آمد و ماه رمضان گشٺ تمام
✨بر شما همسفران سفر روزه سلام
💙روزه هاتان همہ در پیش خداوند قبول
✨روزگار خوشتان مظهر توفیق مدام
#عید_فطر_مبارک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
الهــــــــــی
فطــــرمان را فاطــــــــر
ایمانــــــمان را فاخــــــر
روحــــمان را طاهـــــــــر
و امــــام مان را #ظاهـــــــــر
بگردان 💖
الهـــــی آمیـــن🙏
#عید_فطر_مبارک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ڪاش عیـــدے مـــرا نقـــدے دهنـــد
روزیمـــ را دیــدن مهـــدے(عج) دهنـــد💚
💔یــــآصــآحــِبــَ اَڶزَمـــآݩ أدرِڪݩے💔
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتهشتادهفتم♻️
🌿﷽🌿
سرم را به دو طرف تکان می دھم.
-نه. واسه زن، دنیا دنیا کار انجام بدی تا نگی دوستش داری مطمئن نمیشه.
دست می کند میان موھای شیری اش. نگاھش را می دھد به زمین.
-برم چی بگم آخه؟!.
-باید از زبون خودت بشنوه.
-من که براش ھمه کاری می کنم. باید بدونه که می خوامش.
-اینایی که داری به من بگی به خودش بگو.
-کاری نیست که براش نکردم. این یعنی می خوامش دیگه. چرا نمی فھمه؟!.
گوش نمی دھد به من. فقط حرف خودش را می زند.
-حسین بھش بگو. مستقیم بگو نه با کارات.
-مگه نگفتم امروز فقط تمرینه. باید تک آھنگ رو واسه مسابقه آماده کنیم. تا شب کار داریم.
استراحت بی استراحت.
سر ھر دوی ما به طرف بالا می چرخد. فرھاد با اخم بالای سرمان ایستاده و زل زده به
حسین. ولی حسین انگار در دنیای خودش غرق است. نگاھش گیج گیج است. از جایش بلند
می شود و می رود تو. سرم را پایین می اندازم.
-قبلا بھت گفته بودم به این دوتا کاری نداشته باش.
تکان نمی خورم. بداخلاقی می کند.
-تو چجور آدمی ھستی؟!. دارم باھات حرف می زنم. به من نگاه کن.
دلم می شکند. سرم را بالا می گیرم و نگاھش می کنم. غرق می شوم در چشمان قھوه
ای که دلخورند. خیلی دلخور. ھر دو ساکتیم. قلبم دارد از سینه بیرون می آید. با ھر جان
کندنی است بلند می شوم.
-چیز خاصی نگفتم که تو بخوای به خاطرش بداخلاقی کنی!.
راه می افتم سمت اتاق. صدای پایش را پشت سرم می شنوم.
-صبر کن.
محلش نمی دھم. از مانتویم می گیرد و نگھم می دارد. برمی گردم. با عصبانیت به ھم زل
می زنیم. من ھم بداخلاقی می کنم.
-چیه؟!.
اخمش بیشتر می شود.
-این چه طرز حرف زدنه؟!.
-من ھمین جوری حرف می زنم.
ماتش می برد. خیلی زود خودش را جمع و جور می کند.
-درست حرف بزن لطفا.
می توپم بھش.
-اینو به خودت بگو. مگه تو بداخلاقی نمی کنی؟!.
پلک می بندد و باز می کند. خیلی تلاش می کند از کوره در نرود.
-فکر کنم یه توضیحی به من بدھکاری.
حق به جانب می گویم:
-بابته؟!.
صاف توی چشم ھایم نگاه می کند. زندگی من مثل اینکه جن دیده باشد تند تند دارد می
دود. کاش به خاطر این چشم ھا ھم که شده کمی کش بیاید. فقط سالی بیشتر. نه!. به
یک فصل ھم راضی ام.
-چرا جواب تماسامو نمی دی؟!.
رو می گیرم. نفسم را طولانی می دھم بیرون. مرا به طرف خودش می چرخاند.
-با توام؟!.
-حتما نمی تونستم. حتما اتفاقی افتاده که جواب ندادم. حتما وقت نداشتم.
صدایش را بالا نمی برد. ولی حرص را می شود تویش حس کرد.
-یعنی اونقدر وقت نداشتی که ھمینارو پشت تلفن بگی؟!. جواب صداقت داشتن ھمینه؟!.
که بری و پشت سرتو نگاه نکنی؟!. لیلی من ھمینم.
با دست به استودیو اشاره می کند.
-ھمین آلونک و اون آموزشگاه فکسنی. آدم خلوتی ام. ھمونجور زندگی می کنم که فکر می
کنم. چیز پنھونی ازت ندارم.
حرف بی ربط می زنم. دست به سینه می شوم.
-شایسته چی؟!. نگو که چیز پنھونی با اون نداری؟. آخه دھنت از دیدنش باز مونده بود.
جا می خورد. شاید این لیلی گستاخ راباور ندارد. حالا ھم دلخور است و ھم عصبانی.
-بفھم داری چی می گی!. شایسته ھفت ساله واسه من تموم شده. یادت نره حالا زن
بیژنه.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیهالسلام......
🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
کاش صاحب برسد، بنده به زنجیر کند
ما جوانان همه را در ره خود پیر کند
کاش چشم گل زهرا به دل ما افتد
با نگاهش به دل غمزده تاثیر کند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتهشتادهشتم♻️
🌿﷽🌿
به در و دیوار می زنم تا او را از خودم جدا کنم. می دانم حرف ھایم زھر دارد.
-اگه زن برادرته پس تو آموزشگاه چکار می کرد؟!. بگو این وسط چه خبره؟!
ساکت می شود و صاف زل می زند توی چشم ھایم. زیر نگاه مستقیمش نفسم بند می
رود. چیزی درونم فریاد می کشد" من دلم عاشقی می خواھد". نگاھم را می دزدم.
-دردت چیه لیلی؟!. اونو بگو!. داری شایسته رو بھونه می کنی واسه چی؟!. چرا اینھمه تغییر
کردی؟!.
دستم را می برم طرف موھایم. موھایی که روز به روز کم پشت تر می شوند. باید از جایی
شروع کنم. شاید از اصل موضوع. بگذار او مرا ترک کند.
-جواب ندادم چون بستری بودم بیمارستان.
نگاھش که روی انگشت و موی من ثابت مانده را بالا می آورد. نگران شده.
-بیمارستان؟! برا معده ات؟!. واسه ھمین لاغر شدی؟!.
پس متوجه لاغر شدنم شده. پس می داند دردی دارم!. آب دھانم را قورت می دھم. می
دانی فرھاد؟!. اسم مرگ در لحظه لحظه زندگی من پخش شده و حالا عشق تو دارد مرا
برای زندگی حریص تر می کند.
-باید یه چیزیو بدونی.
مکث می کنم. چشم از من برنمی دارد.
-خوب. من. یه چیزیو بھت نگفتم.
دستش را دراز می کند تا روی بازویم بگذارد. می خواھد دلداریم بدھد. عقب می کشم و با
تشر می گویم:
-نکن.
دستش را مشت می کند. لبھایش را روی ھم فشار می دھد. نگاھش کدر می شود. با
ھمان دست مشت شده راھش را بی ھیچ حرف دیگری کج می کند و می رود طرف اتاق.
می نشینم و زانوھایم را بغل می کنم. رفتارھایم مثل این شده که دست ھایش را محکم
محکم گرفته ام و با صدای بلندی می گویم " برو. برو و تنھایم بگذار". دارم ھر دومان را اذیت
می کنم. سرم را رو به آسمان می گیرم و می گویم:
-چکار کنم؟!. دلم نمیخواد شاھد زجر کشیدنم باشه. دلم نمیخواد وقتی من تو رختخواب
افتادم اون خندیدن رو فراموش کنه. دلم نمی خواد وقتی من مربضم و اون می خنده از
خودش متنفر شه. تو بگو چکار کنم؟!.
لک لک کنان می روم داخل اتاق. روی صندلی می نشینم. بچه ھا به ما نگاه می کنند. فرھاد
راه می رود و سیگار می کشد. سکوت عجیبی رو دل ھمه نشسته. ھیچ کس چیزی نمی
گوید. دست آخر خود فرھاد به حسین اشاره می کند که برود داخل اتاق باکس و تنھایی بزند.
کافکا روی تختش دراز می کشد. حسین شروع به زدن جازش می کند. چند بار فرھاد بھش
تذکر می دھد. ولی حسین توی باغ نیست. من می دانم به جای نت ھا روژین در ذھن او
نقش بسته. دوباره و دوباره می نوازد. فرھاد ، کلافه، به من نگاه می کند و من با خودم
کلنجار می روم که چشمم به او نیفتد.
فرھاد دکمه میکروفون را فشار می دھد و می توپد بھش.
-چه مرگت شد حسین؟!. چند بار بگم درست بزن. چرا نتارو گم کردی؟!.
حسین بلند می شود و چوب ھا را می گذارد روی صندلی. فقط و فقط روژین را نگاه می کند.
سر ھمه به طرف روژین می چرخد. دھان او ھم از کار حسین باز مانده. دست به سینه به
دیوار تکیه داده. حسین از اتاق می آید بیرون. جانی بلند می شود و چیزی کنار گوش فرھاد
می گوید که به من نگاه می کند. سرم را پایین می اندازم. سیگار دیگری روشن می کند.
حسین با تردید می رود جلوی روژین می ایستد. بازوی روژین را می گیرد. لبش را تر می کند.
روژین بازویش را می کشد بیرون و با اخم می گوید:
-ھا؟!. چته باز؟!.
حسین باز جلو می رود که روژین رو به فرھاد می گوید:
-یه چیزی بھش بگو فرھاد. بازم می خواد اذیت کنه.
فرھاد اعتراض می کند.
-حسین!. ولش کن.
حسین قدمی عقب می رود. نگاھی به من می اندازد. حدس اینکه می خواھد چکار کند
برایم سخت نیست. سرم را به نشانه تایید تکان می دھم. گلویی صاف می کند و خیره در
چشم روژین می گوید:
-چند ساله ھمو می شناسیم. از جیک و پوک ھم خبر داریم. خیلی وقته می خوام چیزی
بگم.
ھمه با دقت بھش گوش می دھیم. کنار گوشش را می خاراند و غر می زند.
-چه بدبختیه ھا؟!.
نفسی که می دھد بیرون لرزان است. خنده ام می گیرد. انگار دارد کوه می کند.
-آقا اصلا من اینطوری بلدم.
بعد با صدای بلندی می گوید:
"ھر آنچه دوست داشتم، برای من نماند و رفت. امید آخرین اگر تویی، برای من بمان"
سکوت ھمه جا را می گیرد. یکدفعه صدای سوت و کف بلند می شود. لبخند آرام آرام روی
لب روژین می نشیند. سرم را می چرخانم و نگاھم می افتد به فرھاد که از پشت دود
سیگارش خیره است به من. نگاھش سنگین و عجیب است. نفسم بند می آید. کاش منم سالم بودم و حق عاشق شدن را داشتم. کاش می شد من ھم از مردی سھم داشته
باشم. نگاھم را می گیرم. روژین دست به سینه می شود.