eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 می رسیم شمال. ھوا ابری است. درست مثل حسی که بین من و فرھاد شکل گرفته. من از او دلگیرم و او از من. می پیچد توی جاده فرعی. جاده ای که یک طرفش کوه سرسبز است و طرف دیگرش دره ای پر از دار و درخت. باران نم نم می بارد و بالای کوه ھا مه غلیظی نشسته. با وجود اینکه تابستان است ھوا خیلی خنک است. بی اختیار لبخند می زنم. جاده گاھی بالای کوه می رود و گاھی کف دره. سکوت میانمان طولانی می شود. نگاھش می کنم. با ابروھای گره خورده به جلو نگاه می کند. نگاھم را می چرخانم دیگر و نفسم را می دھم بیرون. می رسیم جایی میان کوه ھا. روستایی از دور می بینم. چند خانه با شیروانی ھای قرمز و نارنجی. جاده خاکی روستا به خاطر باران گل شده. فرھاد آرام می راند. گاوھا را می بینم که بی اینکه کسی کنارشان باشد کنار جاده علف می خوردند. اردک ھایی که پنج شش تایی لک لک کنان می چرخند. خانه ھایی که با پرچین از ھم جدا شده و پسربچه ھایی که دارند گل کوچک باز می کنند. مه بالای سر روستا نشسته. چند کوچه را رد می کنیم و بالاخره فرھاد جلوی خانه ای می ایستد. چند بوق می زند که مردی در حالیکه دستش را روی لبه کتش گذاشته از اتاقی می دود بیرون. چکمه ھای سیاه ساق بلندی پایش است. در چوبی کوتاه را باز می کند. می گوید: -سلام. خوش آمدی آقا جان!. فرھاد لبخند می زند و دستی بلند می کند: -حالت چطوره قدرت؟!. و ماشین را می راند داخل. حیاط درن دشتی است که چند درخت نارنج گوشه گوشه اش دیده می شود. خانه ای بزرگ و دو طبقه که پله ھای چوبی آبی رنگ دارد و لبه ھر پله یک گلدان گل دیده می شود. زنی از اتاقی می آید بیرون. با لباس رنگارنگ شمالی که چادری دور کمرش بسته ولی ھنوز شکم بزرگش از زیر چادر معلوم است. فرھاد پیاده می شود و ویلچر مرا ھم بیرون می کشد. در را باز می کند و مرا می نشاند تویش. زن می آید جلو. جور غریبی مرا نگاه می کند. زیر لب می گوید: -خوش آمدی آقا فِ رھاد. فرھاد ویلچرم را ھل می دھد جلو. -سلام تی تی. حالت چطوره؟!. تی تی با لپ ھای آویزان و غبغب بزرگش نگاھم می کند و غمگین می گوید: -سلام خانم جان. لبخند نیم جانی می زنم. فرھاد می رود طرف اتاق ھا. خسته ام و دلم می خواھد ساعتی دراز بکشم. درد تیره پشتم شروع شده و خیلی تشنه ام. زن و مرد شمالی پا به پای ما می آیند. -ھمه چیز آماده است تی تی؟!. تی تی نگاه از من برنمی دارد. @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
قانونی که گذر زمان عوضش نکرده و نمی‌کنه اینه که مامان هر کس بهترین مادر دنیاست @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
شعور و معرفت آنجایی گم شد که خوبی را وظیفه و خوب ها را هالو فرض کردند ... @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
#𝙿𝚁𝙾𝙵𝙸𝙻𝙴 ¦ -♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ‹ ✋ ›↝ ‹ 💛 ›↝ ²⁰ @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 اللهمْ‌عَجِلْ‌لِوَلِیِڪ‌الفَـــࢪَج @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
کارگر کم داری آقا جان، سخنران بیشمار ... قیل و قال از غربتت کردیم اما کار نه ... اللهمْ‌عَجِلْ‌لِوَلِیِڪ‌الفَـــࢪَج @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 _آماده است آقا جان. فرھاد مرا از روی ویلچر بلند می کند و می برد توی یکی از اتاق ھای طبقه پایین. یک پتو سفید کنار دیوار پھن کرده اند و چند بالش با روکش تترون سفید و گلدوزی گل سرخ ھم گذاشته اند. فرھاد مرا دراز می کند زمین. نفس راحتی می کشم. دلم می خواھد کسی دست به استخوان ھای پشتم بکشد تا دردش بیفتد. -تی تی بھش برس. کمی آب بھش بده. ببین کار خاصی نداره؟. ناھارم اگر آماده است بکش بی زحمت. رو به من می گوید: -من برم بیرون یه صحبتی با مامانت کنم. می رود بیرون. قدرت دم در ایستاده و ما را نگاه می کند. نگاھی که نمی شود حدس زد چه حسی دارد. مرا با تی تی تنھا می گذارند. تی تی به کارھایم می رسد. دست و صورتم را آب می زند. آب می گذارد دھانم. لباس ھایم را مرتب می کند. می پرسد کار دیگری دارم که ابرو می اندازم بالا. با دلسوزی نگاھم می کند. دست می کشد روی سرم. خودش را تاب می دھد و می گوید: -تی قربون بوشوم خانم جان!. با پر روسری اشک ھایش را پاک می کند. دست ھایش را سمت بالا می گیرد و رو به خدایش چیزی زمزمه می کند و وقتی حرفش تمام می شود دست ھایش را می مالد به صورتش. بلند می شود. زیر لب چیزی غمگین می خواند. ھی مرا زیر چشمی نگاه می کند و می گوید: -آقا فرھاد!. آقا جان!. نمی دانم دلش برای کداممان می سوزد!. برای منی که به این روز افتاده ام یا فرھادی که بدشانس است و یک ھمچین دختری وارد زندگی اش شده است. سفره می اندازد. فرھاد می آید تو. به تی تی می گوید: -برو یه کاری سپردم قدرت. برو ببین انجامش بده. وسایلم بذار تو سبد. تی تی چشمی می گوید و می رود بیرون. ھیچ از کارھایش سردرنمی آورم. چیزی نمی گوید. مرا اینجا گیرانداخته بدون مامان. فرھاد مرا می نشاند. از غذای سفره چند لقمه دھانم می گذارد. سرم را که پس می کشم قاشق را می گذارد توی بشقاب و خودش مشغول خوردن می شود. غذایش که تمام می شود دراز می کشد و سرش را می گذارد روی ران من. دلم زیر و رو می شود. گرما می ریزد توی رگ ھایم و از زیر گلویم می پاشد بیرون. دستم را بلند می کند و می گذارد روی سرش. لبخند می زنم. انگشت ھایم را یواش یواش می کشم روی پوست سرش. پوست صافش را زیر نرمه انگشتم حس می کنم. ساعدش را می گذارد روی چشم ھایش. چیزی نمی گوید. خستگی در می کند. من ھم از پنجره زل می زنم به آسمان ابری. ابری سیاه که معلوم است باردار است. بوی خوب چوب سوخته می آید. یک ربعی که می گذرد، ساعدش را برمی دارد. دستم را می گیرد و انگشتانم را می بوسد. وجودم پر از مھر می شود. پر از آرامش. بلند می شود. کش و قوسی به خودش می دھد. چشم ھایش را می مالد و می گوید: -باید بریم لیلی جان. کجا؟!. سوالی نگاھش می کنم ولی جوابی نمی دھد. مرا در آغوش می گیرد و می برد بیرون. توی ایوان. می نشاند پای دیوار و پاھایم را دراز می کند. چشمم می افتد به ویلچرم که وسط حیاط است و زیر و رویش را چوب ریخته اند. فرھاد کفش ھایش را می پوشد و می رود طرفش. پیت قرمز رنگی که دست قدرت است را می گیرد. به من نگاه می کند. نگاھش توی دلم را خالی می شود. می خواھد چکا رکند؟!. پیت را می گیرد و در حالیکه چشم از من برنمی دارد، بنزین را رویش خالی می کند. بدنم به رعشه می افتد. از کاری که می خواھد بکند شانه ھایم تکان تکان می خوردند. کبریت را می کشد و پرت می کند روی چوب ھا. یکدفعه شعله زبانه می کشد و ویلچر من توی آتش می سوزد. فرھاد و قدرت کنار می کشند. آتش تا بالای سرشان می رسد. شوکه می شوم و از عمق وجودم جیغ می کشم: -نه!!!!!!. اللهمْ‌عَجِلْ‌لِوَلِیِڪ‌الفَـــࢪَج @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
بعضیا خیلی بهمون بد کردن اینکه ما به روشون نمیاریم بخاطر این نیست که جوابی براشون نداریم بخاطر اینه که دیگه حوصله نداریم ... @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
پولدارِ بی فرهنگ جامعه را رنج می دهد فقیرِ با فرهنگ، خود در رنجی عمیق فرسوده می شود ... @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
“«این کوه جلوی چشمانت نیست که اذیتت میکند،بلکه سنگریزه داخل کفش ات است.»” _محمد علی کلی @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
چو تویی قضای‌گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را خدایا به حق امام رضا (علیه‌السلام)، آفت و بلا را از این کشور و ملت و خادمانش که همه خادم الرضایند دور بدار... @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
نذر سلامتی رئیس جمهور دولت مردمی و انقلابی و همراهان سهم هر نفر ۵صلوات🙏
حاج ابراهیم عزیز تو در جنگل‌های ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار می‌کنی مرد؟ صندلی نهاد ریاست جمهوری خار داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟ می‌خواستی مثلا بگویی مردمی هستی؟ خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله می‌شدی و چند نفر آدم را پیدا می‌کردی و از بین‌شان ردی می‌شدی و صدای شاتر دوربین‌ها و تمام. ✍🏻 اصلا رئیس‌جمهور نه، هموطنت نه، فرض کن ‏هلیکوپتر یه انسان عادی سقوط کرده، چجوری ‏انقد خوشحالی برانداز؟ دین شما حتی حیوانیت ‏هم نیست، چه برسه به انسانیت. ‏حیوان‌ها هم اندکی مروت دارند…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همونایی که میگفتن مرگ بر اسرائیل نگین ، میگفتن دین ما انسانیته، الان دارن برای رئیس جمهور کشورشون آرزوی مرگ میکنن!!
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی... 🌱 سلام بر شادی جمعیت قلبهای ما در سایه‌ی دستهای مبارک تو. سلام بر آن لحظه ای که پراکندگی های هوا و هوس را به نگاهی آرام می کنی. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
دیدم این مشهد چرا هی‌ بی‌قراری می‌کند ؛ جای باران؛ سیل در این شهر جاری می‌کند ‌دیر فهمیدم که او اندر فراق خادمش؛ عزم خود را جزم و دارد گریه زاری می‌کند. 😭😭😭😭😭 @emame_mehraban         🕊🕌🕊🕌
آخ آخ چه عیدی شد برا ما روز میلاد امام رضا علیه السلام در سوگ خادم امام رضا علیه السلام 😭😭😭🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظۀ اعلام شهادت آیت‌الله رئیسی در حرم امام رضا(ع) ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
خداقوت آقای رئیسی خسته نباشی به همتای شهیدت پیوستی شهید رجایی 🥀 شهادت هشتمین رئیس جمهور ، روز میلاد امام هشتم شهادتت مبارک🖤 ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴