#آیه_تشکیلاتی_و_تربیتی | شماره 15 (قسمت دوم)
🔻قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهاراً (5) فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاَّ فِراراً (6) وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7)ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (8)ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (9)🔺
📌(نوح) گفت: «پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (بسوى تو) دعوت كردم، (5) امّا دعوت من چيزى جز فرار از حقّ بر آنان نيفزود! (6) و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند! (7) سپس من آنها را با صداى بلند (به اطاعت فرمان تو) دعوت كردم، (8) سپس آشكارا و نهان (حقيقت توحيد و ايمان را) براى آنان بيان داشتم! (9)
📝 «این مطلب را به مناسبت «وَ اسْرَرْتُ لَهُمْ اسْراراً» میگویم: اوایل تحصیل ما در قم، در حدود سال 1320، من سفری به اصفهان رفتم. چون یکی از دوستانمان، هم مباحثه ما(1)، اهل نجف آباد بود با همدیگر به نجف آباد رفتیم. در آنجا من با یک آقای پیرمردی آشنا شدم- خدایش بیامرزد- به نام حاج شیخ احمد نجف آبادی. ما در قم میدیدیم هیچ جا به اندازه نجف آباد اصفهان طلبه ندارد. در همان زمان- با اینکه آن وقت طلبه قم مثل حالا زیاد نبود- پنجاه شصت طلبه فقط از نجفآباد بود. هیچ نقطه دیگر که به اندازه آنجا باشد، بلکه شهرهای بزرگ هم، این قدر طلبه نداشت. چطور شده که اینها اینقدر طلبه دارند؟ به مردی در خود نجفآباد که پسر خود او هم طلبه بود- و طلبه خوبی هم بود- برخورد کردم. الآن هم آن مرد، زنده و پیرمرد است. او جریان زندگی خودش را گفت و ما فهمیدیم که این آقا شیخ احمد چه رمزی در این نجفآباد به کار برده که اینگونه شده است. آن مرد میگفت من تا حدود بیست و پنجسالگی یک آدمی بودم که نسبت به مسائل مذهبی خیلی لاقید و بی اعتنا بودم، و بالخصوص جریانی را هم نقل میکرد که پدر من مرده بود؛ وصیّش یک آقای پیشنمازی بود و او بعد با ما که صغیر بودیم چگونه رفتار کرد و من دیگر از دین و مذهب و همه چیز تنفر داشتم. روزی ما در باغمان مشغول زراعت بودیم (زارع بود و هنوز هم زراعتکاری داشت) دیدیم یک آقایی برای اولین بار پیدا شد و آمد در باغ. با خود گفتم بلا رسید؛ حالا این آمده از جان ما چه میخواهد؟ لابد آمده که از ما چیزی به یک عنوانی بگیرد. برعکس تا آمد اوّل کاری که کرد {این بود که پرسید}(2) این باغ شما چگونه است و چقدر محصول دارد (خودش هم اول زارع و بچهزارع بوده). {در ضمن این صحبت ها}(2) او را معاینه و مطالعه میکند و وضع خاص او را در نظر میگیرد. باید آن را در نظر گرفت و افراد را یکیک معالجه کرد {نه اینکه دستور کلی داد.} مثل اینکه اطبا از معالجه دست بردارند، فقط بروند پشت رادیو دستورهای کلی بدهند. دستورهای کلی بیمار را معالجه نمیکند، معاینه خصوصی میخواهد. بعد معلوم شد برنامه او برای دیگران هم در این شهر همین بوده است. آن مرد ادامه داد: کم کم ما را وادار کرد که درس بخوانیم. میگفت در همین حال چه عیبی دارد شما بیایید درس بخوانید. میرفت افرادی را آزمایش میکرد و در این بین عنصرهای مستعد را پیدا میکرد. بعد آمد برای اینها جلسه تشکیل داد و در آن جلسه به اینها سواد میآموخت. اگر سواد فارسی نداشتند سواد فارسی و اگر سواد فارسی داشتند عربی میآموخت. کم کم اینها را بالا میآورد در حدی که از کتابهای عربی از قبیل عروةالوثقی و از کتابهای فارسی اخلاقی کاملاً استفاده میکردند؛ و هیچ نمیگذاشت که اینها دست از کارشان بردارند. با ما میرفت هیزمکشی؛ عصر که از هیزمکشی برمیگشت میآمد در جلسه. همین که اینها را خوب آماده کرد و واقعاً ساخت و به اینها یک معلومات حسابی داد که مسائل را خوب یاد گرفتند در حد یک مسئله دانی که مثلاً عروةالوثقی را بفهمد، اخلاق را خوب یاد گرفتند در حدی که یک جامع السعادات را بتوانند بفهمند و بخوانند و معنی کنند، کمی از تاریخ اسلام و تفسیر و امثال این ها را خوانده باشند، همین که این ها را ساخت، گفت هرکدام از شما باید جلسه تشکیل بدهید. اینها را در این شهر پخش کرد و باز هرکدامشان یک عده دیگر را مثل او پیدا کردند. نمیدانم هنوز هم ادامه دارد یا نه. نجفآباد به این صورت درآمد که در هر گوشهای از این شهر یا نیمه شهر جلسهای بود و فردی مردم را اداره میکرد، کسی که از خود مردم بود و همان برنامه او را اجرا میکرد و این مرد- خدا او را بیامرزد- واقعاً توانست یک تحولی در یک شهر به وجود بیاورد. این خودش یک تجربه است.»(2)
(1): آیت الله منتظری
(2): افتادگی از نوار
#آیه_تشکیلاتی_و_تربیتی | شماره 15 (قسمت سوم)
🔻قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهاراً (5) فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاَّ فِراراً (6) وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7)ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (8)ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (9)🔺
📌(نوح) گفت: «پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (بسوى تو) دعوت كردم، (5) امّا دعوت من چيزى جز فرار از حقّ بر آنان نيفزود! (6) و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند! (7) سپس من آنها را با صداى بلند (به اطاعت فرمان تو) دعوت كردم، (8) سپس آشكارا و نهان (حقيقت توحيد و ايمان را) براى آنان بيان داشتم! (9)
📝 «شما میبینید قرآن چیزهایی را نقل میکند که انسان میبیند در این زمان نیست. نوح بیچاره میگوید خدایا شب و روز به دنبال این مردم دویدم، به صورت علنی دعوتشان کردم، به طور خصوصی دعوتشان کردم، بیخگوشی، با لطف و خوشی، همهگونه، ولی با همه اینها هرچه من به طرف آنها میرفتم آنها بیشتر از من فرار میکردند، بدگویی میکردند، فحش میدادند. من تا با آنها حرف میزدم انگشتهایشان را به گوششان میکردند، میگفتند حرفهای نحست را نمیخواهیم بشنویم. لباسشان را به سرشان {میکشیدند مبادا} چشمشان به من بیفتد...(1) نوح یک پیغمبری بوده که در حدود هزارسال عمر کرده است. به مرحلهای میرسد که دیگر بکلی مأیوس میشود که نه این مردم و نه اولادشان {صالح نخواهند شد.} به دلیل اینکه در خودشان و حتی در نسل اینها آدم صالحی در آینده وجود ندارد نفرین میکند و عذاب الهی نازل میشود؛ در صورتی که من خیال نمیکنم اکنون مردم در آن حد سرسختی و لجاج داشته باشند یعنی مردم به نسبت بهتر شدهاند؛ و البته این را همه مفسرین گفتهاند: خدا که این همه لجاجهای اقوام گذشته با پیغمبران خودشان را در قرآن بازگو کرده است، برای این است که همه و خود پیغمبر بدانند که ای پیغمبر! اگر مردم تو لجاج و عناد به خرج میدهند گذشتگان از اینها بدتر بودند، و مردم مسلمان هم اینقدر یأس و ناامیدی به خودشان راه ندهند. یکی از فکرهای بسیار غلط همین است که ما مردم زمان خودمان را جنساً از مردم زمان پیشین بدتر بدانیم، چون وقتی که بدتر بدانیم فوراً مأیوس میشویم، وقتی که مأیوس بشویم رها میکنیم، وقتی رها میکنیم بدیهی است که مردم بد میشوند. پس بدترین چیزها یأس و ناامیدی از مردم به این سرعت است.»(2)
(1): افتادگی از نوار
(2): آشنایی با قرآن (شهید مطهری)، ج 9، ص 161
📚 سوره مبارکه نوح
🌐Website: alaba.ir
🆔Channel: @alaba_ir
📍 #مسابقه #قرآن شماره ۱
🔗 دیدن مطلب در سایت: https://b2n.ir/n63192
🌐Website: alaba.ir
🆔Channel: @alaba_ir
مسابقه قرآن.rar
601.2K
📍 #مسابقه #قرآن شماره ۱
📌دانلود فایل WORD و PDF و جواب
🔗 دیدن مطلب در سایت: https://b2n.ir/n63192
🌐Website: alaba.ir
🆔Channel: @alaba_ir
#حدیث_تربیتی | شماره 34
🔻كانَ صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وآلِهِ يَقدِمُ مِنَ السَّفَرِ فَيَتَلَقّاهُ الصِّبيانُ فَيَقِفُ لَهُم، ثُمَّ يَأمُرُ بِهِم فَيُرفَعُونَ إِلَيهِ، فَيَرفَعُ مِنهُم بَينَ يَدَيهِ ومِن خَلفِهِ، وَ يَأمُرُ أصحابَهُ أن يَحمِلُوا بَعضَهُم، فَرُبَّما يَتَفاخَرُ الصِّبيانُ بَعدَ ذلِكَ فَيَقولُ بَعضُهُم لِبَعضٍ: حَمَلَنِي رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وآلِهِ بَينَ يَدَيهِ، وَ حَمَلَكَ أنتَ وَراءَهُ🔺
📌 حضرت رسول الله صلّی الله علیه و آله هر زمان که از سفر باز می گشتند و کودکان را می دیدند پیش آن ها می ایستادند؛ سپس دستور می دادند به آن ها که سوار ایشان بشوند. بعضی جلو و بعضی پشت حضرت سوار می شدند و به اصحاب خود دستور می دادند که بعضی از کودکان را حمل بکنند. چه بسا بعضی از کودکان بعد این اتفاق به دیگری می گفتند که پیامبر مرا جلوی خود سوار کرد ولی تو را پشت خود سوار کرد
📚 المحجة البیضاء، ج 3، ص 366
🌐Website: alaba.ir
🆔Channel: @alaba_ir
📍 #مسابقه #قرآن شماره ۲
🔗 دیدن مطلب در سایت: https://b2n.ir/q19808
🌐Website: alaba.ir
🆔Channel: @alaba_ir
مسابقه قرآن 2.rar
1.03M
📍 #مسابقه #قرآن شماره 2
📌دانلود فایل WORD و PDF و جواب
🔗 دیدن مطلب در سایت: https://b2n.ir/q19808
🌐Website: alaba.ir
🆔Channel: @alaba_ir
📍 #مسابقه #امام_صادق علیه السلام
🔗 دیدن مطلب در سایت: https://b2n.ir/b54863
🌐Website: alaba.ir
🆔Channel: @alaba_ir
مسابقه امام صادق.rar
2.86M
📍 #مسابقه #امام_صادق علیه السلام
📌دانلود فایل لایه باز(PSD) و تصویر
🔗 دیدن مطلب در سایت: https://b2n.ir/b54863
🌐Website: alaba.ir
🆔Channel: @alaba_ir
هدایت شده از آل عبا علیهم السلام
📍 #معرفی_کتاب زندگی نامه حضرت معصومه علیها السلام برای کودکان
🔗 دیدن مطلب در سایت: https://b2n.ir/d46461
🌐Website: alaba.ir
🆔Channel: @alaba_ir
هدایت شده از آل عبا علیهم السلام
معرفی کتاب زندگی حضرت معصومه.rar
6.66M
#معرفی_کتاب
💠 زندگی نامه حضرت معصومه علیها السلام برای کودکان
✔️ موضوع: حضرت معصومه علیها السلام
🖊نویسنده: سید محمد مهاجرانی
📎دانلود فایل PDF
https://b2n.ir/y54500
📚 معرفی کتاب: در این کتاب با زبان کودکانه و تصاویر زیبا زندگی نامه حضرت معصومه علیها السلام نوشته شده است
🔗 دیدن مطلب در سایت: https://b2n.ir/d46461
🌐Website: alaba.ir
🆔Channel: @alaba_ir